-
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
•••سعدیجان••• -
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرانگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش جام و آغازی چراتاکی دماغت خونکند تعمیر بنیاد جسد
طفلیگذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چراآزادیات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چراگردی به جا ننشستهای دل در چه عالم بستهای
از پرده بیرون جستهای واماندة سازی چراحیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجهات دستی نمییازی چراگر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینهگردد از صفا رسوای غمازی چراتاب و تبکبر و حسد بر حقپرستانکم زند
گر نیستی آتشپرست آخر به این سازی چراهرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرااز وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ایکاروانت بیجرس در بند آوازی چرامحکوم فرمان قضا مشکلکشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نهای گردن برافرازی چرابیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار میتازی چر -
کاش میتوانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
دلش دریا بود و
خانهاش برکه
-
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی، یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
زندگی، یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق
می توان هر لحظه، هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما، ساده بودن
می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک شادی بگذشته را دید
می توان در گریهی ابر با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در هر خزانی دید و آسود
می توان هر لحظه هر جا… -
دلم تنگ است
برای کسی که
نمی شود او را خواست
نمی شود او را داشت
فقط میشود...
برایش سخت دلتنگ شد...! -
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است