-
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تلخِ اما با هم نبودیم ما آدمای شهر حسودیم
خسته از کابوس رفتن دور از اون روزای روشن
بی تفاوت زیر این سقف کبودیم
#شهر حسود
-
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۳:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش میتوانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
دلش دریا بود و
خانهاش برکه
-
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۳:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی، یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
زندگی، یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق
می توان هر لحظه، هر جا عاشق و دلداده بودن
پُر غرور چون آبشاران بودن اما، ساده بودن
می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک شادی بگذشته را دید
می توان در گریهی ابر با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در هر خزانی دید و آسود
می توان هر لحظه هر جا… -
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم تنگ است
برای کسی که
نمی شود او را خواست
نمی شود او را داشت
فقط میشود...
برایش سخت دلتنگ شد...! -
شبا با مرور خاطرات تو و صبح میشه...
از این علاقه مگه سر سوزنی کم میشه؟... -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط Rosa انجام شده
چشمانت دار و ندارم بود
دار و ندارم کو.. -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۵:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را :)| سعدی |
-
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سجده بر بتی دارم راه مسجدم منما
کافر ره عشقم ،من کجا مسلمانی
.
.
شیخ بهایی -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمیگوییم..
و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.
حرفهای شگفت، زیبا و اهورایی همینهایند و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،حرفهای بیتاب و طاقتفرسا، که همچون زبانههای بیقرار آتشاند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیدهاند؛
کلماتی که پارههای بودن آدمیاند.
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته میشوند و در صمیم وجدان او آرام میگیرند..
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند..
و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند و دمادم، حریقهای دهشتناک عذاب بر میافروزند.
.
.
چه زیبا میفرماید دکتر شریعتی
.
سرمایه ما حرف هاییست که برای نگفتن داریم.... -
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
فردا
قبل از اینکه از خواب بیدار شوم
مرا ببوس
هیج قهری نباید قرار ابدی بوسهء اول صبح مان را
برهم بزند| عرفان محمودیان |
-
نوشتهشده در ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۲۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با من آن مه چه بسا شب که سحر کرد شبان
پاي آن چشمه که ميخواند شباهنگ و شبان
بوسه ميداد به لب کاش ببوسم دو لبان
شرح اين قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروايي
-
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست. -
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ آخرین ویرایش توسط Rosa انجام شده
جانم باش
نوشدارو بعد مرگ فایده نداره -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۵:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهbanoo
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:
«پس تا فردا»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار.
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیره
که برایش کیکی بخرم .
قهوهای خامهدار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود.
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید… شاید -
نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
بگذارید که بیچاره قراری گیرد -
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۷:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی را ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ می گیرد
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ -
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۲۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
مانده ام خیره به %(#0010f0)[راه]
نـه مرا %(#0010f0)[پای] گریـز
نه مرا %(#0010f0)[تاب] نگــاه%(#0010f0)[فریدون مشیری]
-
نوشتهشده در ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
و چنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی؟!
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی( :
| ه.الف.سایه |