-
همه ی قبیله ی من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت -
شاخه با ریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفاه شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویر تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد -
کلماتم همه ستارهاند
آن کلمهای که به سوی تو میآید
از همه مستتر
آنکه به زمین میافتد
از همه دلتنگتر
آن کلمهای که از تو باز نمیگردد
از همه پیچیدهتر
آن که از تو باز میگردد
از همه گمتر
دو قاره دورتر از همه
ماهش را گم کرده است...| بیتا ملکوتی |
-
بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت ،
دلتنگی ست ...
وقتی شبانه چون روحی عریان
می آیی ،
نام تو وسوسه است ...
زیر درخت سیب، نامت
حواست .
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست ... -
هرکس بد من به خلق گوید!
خب گفته که گفته، نوش جانم
شاید که بدی بدیده در من
من خوب و بد خودم ندانم
.......................................
هر کس بد من به خلق گوید
گر حق بُوَد آن جدل ندارد
ور حق نبود چه باک باشد؟!
زیرا به گناه خود فزاید
.......................................
هرکس بد من به خلق گوید
حرف و سخنش بود برم باد
بگذار که با همین سخنها
دلخوش بود و همیشه دلشاد
.......................................
هرکس بد من به خلق گوید
هرگز نکنم ملامت او
خواهم ز خدای مهربانم
خوشبختی او ، سلامت او
.......................................
هر کس بد من به خلق گوید
ما سینه ی او نمی خراشیم
من خوبی او به خلق گویم
تا هر دو دروغ گفته باشیم -
آری تو نوشتی
من خواندم
تو خواندی من گوش سپردم
تو بودی و من نگاهت می کردم
تو بودی و عشق بود
و عشق و عشق
تو بودی مهربانی بود و امید
چشمان تو بود و یک دنیا زندگی
آری عزیزم
آری امشب شب یلدا است
شب فال
شب عشق
شب هندوانه
و شب آزادی و شب رهایی
چیزی به یادم نمی آید
جز اینکه
امشب شب تنهایی من است -
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش