-
گیرم غم روزگار سنگین باشد
گیرم دل بیقرار غمگین باشدباید بکَنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه شیرین باشد -
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
با همه ی مردم شهر زیر باران بایدرفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست :rain_cloud: -
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و «دوستت میدارم» رازی است
که در میان حنجرهام دق میکند
وقتی تو نیستی
من فکر میکنم تو
آن قدر مهربانی
که توپهای کوچک بازی
گلهای کاغذین گلدانها
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشهای فنجانها، حتا
از دوری تو رنج میبرند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ -
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم -
همه ی قبیله ی من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت -
شاخه با ریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفاه شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویر تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد -
کلماتم همه ستارهاند
آن کلمهای که به سوی تو میآید
از همه مستتر
آنکه به زمین میافتد
از همه دلتنگتر
آن کلمهای که از تو باز نمیگردد
از همه پیچیدهتر
آن که از تو باز میگردد
از همه گمتر
دو قاره دورتر از همه
ماهش را گم کرده است...| بیتا ملکوتی |
-
بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت ،
دلتنگی ست ...
وقتی شبانه چون روحی عریان
می آیی ،
نام تو وسوسه است ...
زیر درخت سیب، نامت
حواست .
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست ...