-
کوهها با هماند و تنهایند
همچو ما، با همانِ تنهایان...احمد_شاملو ️| لحظهها و همیشه
-
گیرم غم روزگار سنگین باشد
گیرم دل بیقرار غمگین باشدباید بکَنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه شیرین باشد -
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
با همه ی مردم شهر زیر باران بایدرفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست :rain_cloud: -
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و «دوستت میدارم» رازی است
که در میان حنجرهام دق میکند
وقتی تو نیستی
من فکر میکنم تو
آن قدر مهربانی
که توپهای کوچک بازی
گلهای کاغذین گلدانها
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشهای فنجانها، حتا
از دوری تو رنج میبرند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ -
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم -
همه ی قبیله ی من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت -
شاخه با ریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفاه شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویر تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد