-
کاش میشدباز از فرط دلتنگی به چشمانم خیره میشدی
تا یک بار دیگر هم که شده چشمانت تمام دنیایم را تسخیر میکردند
کاش میشد آرام شعر خواندنت را دوباره ببینم
تا باز هم تنها صدایی که در جهان شنیده میشد صدای تو بود
و ای کاش میشد این زمان لعنتی را نابود کرد
تا دیگر لحظه ای برای رفتن وجود نداشت -
-
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد مولانا
-
ماری کوری در شعردانه گفته است:
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد مولانا
محشر بود : )
-
-
تن آدمي شريفست به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمي به چشمست و دهان و گوش و بيني
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حيوان خبر ندارد ز جهان آدميت
به حقيقت آدمي باش وگرنه مرغ باشد
که همين سخن بگويد به زبان آدميت
مگر آدمي نبودي که اسير ديو ماندي
که فرشته ره ندارد به مقام آدميت
اگر اين درنده خويي ز طبيعتت بميرد
همه عمر زنده باشي به روان آدميت
رسد آدمي به جايي که بجز خدا نبيند
بنگر که تا چه حدست مکان آدميت
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت
به در آي تا ببيني طيران آدميت
نه بيان فضل کردم که نصيحت تو گفتم
هم از آدمي شنيديم بيان آدميت
شیخ اجل سعدی -
کوچ... بی تغییر
شاعر لیلا عباسی زرنکشیخانه ی دنیا چقدر دلگیر بود
دیشب آن حس لطیفم پیر بودهر چه خواهش مینمودم بی اثر
نکته ها در بغض خامم گیر بودمانده ام تا کاروانی تر کنم
تادلی پیدا کنم آن دیر بودکاروان میرفت اما بی صدا
از عطش تا بی نهایت سیر بودیک ندائی می شنیدم ای فلک
سرنوشت آن چیز بی تغییر بودیک نفر از بین ما کوچید و رفت
یک نفر کز این جهان دلگیر بود ... -
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
مولانا -
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
-
دریا تنش را
آسمان پیراهنش را
هرکس به او بخشید
سهم بودنش را
دریا نگاهش کرد
دریا عاشقش شد
می خواست تا بر تن کند پیراهنش کند
دل را به دریا زد
به دریا زد
به دریا
دریا
به دریا زد
به دریا زد تنش را
رفت و صدف ها بر تنش آواز خواندند
%(#ff007b)[دریا کنارش بود]
%(#ff007b)[دریا را نمی دید]
دریا کنارش بود
دریا گفتنش را
نشنید دریا
آسمان پایین تر آمد
در موج ها حل کرد موج دامنش را
از آسمان ماهی قرمز چکه می کرد
من ایستادم زندگی پای مرا بست
من چشم بستم تا نبینم مردنش را
از ابرها تن پوش دزدیدم برایش
با باد خواندم
تن تتن تن تن تنش را
برداشتم از شعر دریا را نمیرد.... -
پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهر کوچـکم ایـن را پرسـید!
مـــن بــــــــــــــه او خــــنــدیـــــدم .
کــمـی آزرده و حــیــرت زده گــفــت :
روی دیــــــوار و درخــــتــــــان دیــــــــدم
بــــازهم خندیدم! گفت دیروز خودم دیـدم
پسر همسایه پنج وارونه به مینو مــــیداد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک تــرسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بــــــعــــــدهــــا وقــــتــی غــــم
سقـــف کوتاه دلت را خم کرد
بـی گــــمــــان می فهــــمی
پنج وارونه چه معنا دارد%(#ff0055)[#سهراب سپهری]
-
گر که رفتی رو که نیست باک مرا
رفتنی میرود و ندارد فرقی مرا
امروز یا فردا . اول و اخر میروی
تند تر برو که گردست زمین
هر چه دور تر میشوی نزدیکتری
پ.ن: گاهی برای کسی کادو ای میگیری و عکسش میگیری که بهش نشنون بدی
ولی.... -