-
...بیا ساقی آن می که چون بنگریم
ز خون سیاووش یاد آوریم
به من ده که داغ دلم تازه شد
سر دردمندم پر آوازه شد
از آتش گذشتند با جان پاک
که پاکان از آتش ندارند باک
%(#ff0000)[ولیکن بدی چون کند داوری]
%(#ff0000)[ز نیکان همان طشت خون آوری...]پ.ن: بخشی از ساقی نامه سایه.
-
حدّیست حُسن را
و تو از حد گذشتهای...
|سعدی| -
مهر میجوید شب تیره ز درگاه نگاه
آن نگاهی کاو کند ذات سیاهی را پگاهسوگ دوری امشب از تهران طلوع خواهد نمود
بر مقام اشک ما باران رکوع خواهد نمودای زمین آسایشم ده، آسمانی خسته ام
شوق آوازم نباشد، ساز را بشکسته امقاصدک ها را خبر جستم بدانم کوی او
شعبده کردی همه نالان ز مستی سوی اوباد را گفتم کز آن خطه بیاور نغمه ای
گردبادی دیدم از سیر طواف کعبه ایجان من آتش بزن شیرین تریاقی مرا
یا خداوند شفا، قاووت کرمانی مراسهم من شد سایه ای سوزنده از سرمای تو
داغ دل شد حسرت یک بوسه بر لبهای توداغ دل شد لمس دستانت به شام چله ای
بی سحر یابش اگر از تو نباشد جلوه ایدر قدم هایم چه گریان میشود اندیشه ام
یاد تو سوزانده از هر کوی و برزن ریشه امدار مرگم را بیاویزی دلی سوزی ولیک
با من اندر ترک یک منفور خود گردی شریکگرچه وعده کرده بودی ساکن دل مانیم
خانه را از بیخ و بن پاشیده ای گر دانیمپرپر پرواز تو ماندم من بی اختیار
آسمان، بی عاطفه بر زخم چشمانم ببار -
دست از طلب ندارم تا %(#068f94)[کـامِ] من براید
یا تـن رسد به %(#068f94)[جـانان] یا جان زِ تن براید... -
دِل بر تو نهم که راحت جان منی...
|سعدی| -
مرا گفتی که چون میری زیارت خواهمت کردن
پس از مرگ است این امید و من زان پیش میخواهم...• ساوجی
-
بزن که سوز دل من به ساز میگویی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگویی
-
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
شهریار
-
هرکسی را همدم غمها و تنهایی مدان
سایه همراه تو میآید ولی 'همراه' نیست