هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Blue28 الان ۲۵
ولی خیلی خنک تر شدهبابونــــه اینجا هم 19
-
بابونــــه اینجا هم 19
melancholy خیلی سرده پس
من پاهام سرده الانم
من یه تابستون فنم.... -
هعی فکر می کنی به اینده
ول کن
هیچی معلوم نیست
برای چیزی که مشخص نیست چرا غم می خوری چرا انقدر فکر می کنی -
چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد -
من از خوشباوری در پیلهی خود فکر میکردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد -
-
خدایاشکرت
ممنونم که خانواده م کنارم هستن
و داشتن شون
خودت کمکم کن
ادامه بدم و درست پیش برم و بعدشم توکل بر خودت
من شناخت مثل الان رو نداشتم و زمان بگذره می دونم بیشتر شناخت پیدا می کنم نسبت به این جای که هستم ولی خودت شاهدی این طور نبود که بدون علاقه وارد این مسیر و رشته بشم این طور نبود که مجبوری باشه
خودم خواستم و می دونم که برام خیر می خواهی اگرنه این سال ها که پشت سر گذاشتم هرکدوم می تونست برای من رخ نده و تو اون شرایط نباشم
برخلاف تصور همه اومدم حالا هم که همه حداقل به ظاهر راضی اند کمکم کن این شک ها از ذهنم بره بیرون کمکم کن درگیر چیزای ناپایدار نشم و مسیر مو تا اخر پیش برم
هی یادم میره چیزی موندگار نیست هی یادم میره دنیا ارزش نداره
و الکی گیر می کنم داخل ش الکی ذهنم مشغول میشه و هی فکر و خیال بعدم غم.
برای چیزای که موندگار نیست من ففط باید یادبگیرم و بگذرم اما انگار جامعه خیلییی سر ادمو مشغول می کنه یک دفعه به خودم میام میگم من کجام!؟ اصلا دارم برای چی زندگی می کنم؟!
چرا همه انقدر درگیر زندگی ان
یادم میره هدف چی هست یادم میره مرگ همراه منه یادم میره ارزش ها چیند و دنیا فقط برای لذت و استفاده منه نه اینکه من سختی بکشم برای دنیا هی همه ی هم و غمم بشه زندگی و بهتر بگم زندگی حیوانی
یادم میره ادممم
و بعدش از اونی که هستم بدم میاد -
غصه بخوری که چی
به چیزای که چند ماه دیگه یا چند سال دیگه اهمیتی ندارد
الان اهميت بدی که چی سرشون خودتو ناراحت کنی که چی!؟ -
-
خدایاشکرت
ممنونم که خانواده م کنارم هستن
و داشتن شون
خودت کمکم کن
ادامه بدم و درست پیش برم و بعدشم توکل بر خودت
من شناخت مثل الان رو نداشتم و زمان بگذره می دونم بیشتر شناخت پیدا می کنم نسبت به این جای که هستم ولی خودت شاهدی این طور نبود که بدون علاقه وارد این مسیر و رشته بشم این طور نبود که مجبوری باشه
خودم خواستم و می دونم که برام خیر می خواهی اگرنه این سال ها که پشت سر گذاشتم هرکدوم می تونست برای من رخ نده و تو اون شرایط نباشم
برخلاف تصور همه اومدم حالا هم که همه حداقل به ظاهر راضی اند کمکم کن این شک ها از ذهنم بره بیرون کمکم کن درگیر چیزای ناپایدار نشم و مسیر مو تا اخر پیش برم
هی یادم میره چیزی موندگار نیست هی یادم میره دنیا ارزش نداره
و الکی گیر می کنم داخل ش الکی ذهنم مشغول میشه و هی فکر و خیال بعدم غم.
برای چیزای که موندگار نیست من ففط باید یادبگیرم و بگذرم اما انگار جامعه خیلییی سر ادمو مشغول می کنه یک دفعه به خودم میام میگم من کجام!؟ اصلا دارم برای چی زندگی می کنم؟!
چرا همه انقدر درگیر زندگی ان
یادم میره هدف چی هست یادم میره مرگ همراه منه یادم میره ارزش ها چیند و دنیا فقط برای لذت و استفاده منه نه اینکه من سختی بکشم برای دنیا هی همه ی هم و غمم بشه زندگی و بهتر بگم زندگی حیوانی
یادم میره ادممم
و بعدش از اونی که هستم بدم میادبس کن تو ای دل که تو با خود چه می کنی
تا چند از برای جهان گریه می کنی
بر هم بزن جهان و جهان را رها نما
آخر چرا تو بهره جهان ناله می کنی
آخر مشو رضا به جهان فنا ببین ...
دنیا خریده ای و تو دین ساده می کنی
یادم نمی رود که چه ها کرد با دلم
آخر چرا تو این دل من پاره می کنی
دل را رها نموده و هم بس رها شدی
با دل چرا مساوی دروازه می کنی ؟!
بر کن تو این خرقه ی دنیا ز این تنت
آخر چرا قبول چنین جامه می کنی ؟!
راضی مشو با تن خود هم صدا شوی
آخر چرا هی هوس لاله می کنی
بهره جهان مهر دلت را مکن خراب
آخر چرا مهر بر این نامه می کنی ؟!
ای دل تویی که بهره ابد آفریدنت
دل خوش به این گیتی صد ساله میکنی ؟!
صد سال هم عمر تو را گر بوَد چنین
گاهی فقط در هوست لانه می کنی ...
لُب است آخرت که گرفتار لایه است
آخر چرا نظر تو به این لایه می کنی ؟!
عمرت به سر رسیده و فکری بکن دلا
بگذشته این جهان و تو هم چاره می کنی ... -
دقیقا با خودت چی فکر کرده بودی؟
-
تو حتی جرئت نداری یه ویس ساده بفرستی
-
حتی جملات عادیترین کلمات رو اشتباه تلفظ میکنی
-
تا کی میخوای خودت رو گول بزنی ؟
-
چیزی که توش استعداد نداری همه انرژی و وقتت رو میگیره
-
کلمات لعنتی، مثل سرب داغ میان بیرون.
فکر میکردم میتونم… آره، یه زمانی فکر میکردم صدام، اون خراش خفیف تهش، میتونه یه چیزی رو زنده کنه.
یه شخصیت. یه دیالوگ. یه دنیای خیالی.
فکر میکردم اگه زل بزنم تو آینه و چند خط رو با حس بگم،
میشم اون کسی که مردم موقع شنیدن صدای توی فیلم، اسمشو تو گوگل میزنن.اما لعنتی...
وقتی میخوام یه کلمهٔ ساده رو ادا کنم، زبونم لیز میخوره.
وقتی میخوام شبیه بازیگرا حرف بزنم، صدام میلرزه
انگار یه وصلهٔ ناجورم تو دنیای دوبله،
یه پیچ اضافه روی یه دوچرخهٔ معیوب.بقیه تحسینم میکردن، چون اونا فقط ظاهرشو میدیدن.
نه اون همه تپق لعنتی، نه اون همه ضبط مجدد،
نه اون صد بار گوش دادن به صدای خودم که مثل چاقو میره تو مغزم.
تحسینشون شد کلاه شعبدهبازی که منو گول زد.
باورم شد...
باورم شد که شاید یه چیزی تو من هست، یه استعداد.ولی حالا... حالا که همهچی رو امتحان کردم
میبینم فقط یه مشت صدا بود که جایی نمیرسید.
مثل نامههایی که هیچ وقت تمبر نداشتن.و دوبله؟
دوبله اون خیابونی بود که فکر میکردم به خونهم میرسه
ولی فقط منو کشوند وسط یه بیابون
جایی که حتی پژواک صدای خودمم مسخرهم میکنه.نه، من دوبلور نیستم.
فقط یه کسیام که یه مدت طولانی خودش رو گول زد.
و حالا خستهست.
خسته از بازی کردن با صداهایی که مال خودش نیستن
و سکوتی که بالاخره، یه جور حقیقت داشت. -
تودلییییی
-
هیچ وقت تو هیچی خوب نبودم
-
هیچ وقت کافی نبودم