هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Nilay به نظرم طرز فکرتون متعصبانه نیست صرفا عشق برای شما (و حتی خود من) به نحو متفاوتی تعریف شده. عشق واقعی آدم همون عشق اولشه، همون موقعی که هنوز پاک بوده و آلوده به تاریکی های زندگی نشده. وقتی عشق رو یک بار تجربه میکنی و ازش زخم میخوری، در دفعات بعد اون صداقت اولیه رو نداری، محتاط تر و البته زرنگ تر میشی. یکم سیاست قاطی رفتارت میشه. با دلت نه، بلکه با منطقت محبت میکنی.
E.B.BUTTERFLY دقیقا و عشقی که منطق قاطیش بشه که دیگه عشق نیست...
-
ماهلین سایتتون بار اولمه
ک دیدی؟
-
Nilay دقیقا کاملا موافقم. روابطی که لوییزا برقرار میکرد بیشتر از روی نیاز به پر کردن خلاء عاطفی ناشی از فقدان ویل بود تا عشق واقعی. به نظر من هم عشق اتفاقیه که یک بار توی زندگی میشه تجربش کرد. روابط بعدی بیشتر برای تسکین زخم های ناشی از همون عشق اول هست.
عشق دومش فکر کنم همون آقاهه بود که توی اورژانس کار میکرد و یه پسر هم داشت و فکر کنم همسرش هم فوت کرده بود. اسمش یادم نمیاد چی بود ولی اینو میدونم که لوییزا ازش جدا شد و رفت نیویورک.E.B.BUTTERFLY من تو جلد دوم و سوم از لوییزا کلارک متنفر شدم :///
-
دخترهی دیوونه، حالا ویل گفت تجربههای جدید کسب کن. دیگه نه در این حد :///
-
کتاب کوری منو یاد سریال سیلو میندازه، بر همینم میدوستمش.
-
دیگه حرفاشون داره میره رو مخم
واقعا دوست ندارم بشنوم این حرفا رو...!
#تودلی -
اون اولا همش سوء برداشت میشد و بعدم یکیمون ناراحت میشد
اون منظور بدی نداشت
منم نداشتم
ولی همو بلد نبودیم
آخرشم اکثرا من قهر میکردم میرفتم
️(قهر واقعیییی
که قهر نبود در واقع! خیلی جدی تمومش میکردم! این اوایل تازه شده بود قهر...)
اونم چند باری ناراحت شد
اما نمیرفت
ولی یه جوری با همون حال هر دو ادامه میدادیم که اون یکیم ناراحت میشد و خدافظ(به قول خودش میذاشتمش لای منگنه؛ ازش حرف میکشیدم؛ یه سوال رو ۵۰۰بار به روش های مختلف میپرسیدم و اون که مجبور بود جواب بده و اواخر عصبانی شده بود منم عصبانی از اینکه چرا جوابمو نمیدید(در حالی که ۵۰۰بار پرسیده بودم)بعدشم هر دو ناراحت.../ دوستم میگفت خدا زده اش کردی🥺
️)
الان بهتریم...
من حس کنم ناراحته میپرسم ازش
اونم متوجه است که من منظور بدی نداشتم و از گندکاریِ جدیدم پشیمونمو دوست دارم رفع شه...
و گفت و گو میکنیم...
و این خیلی خوبه...
اوایل هم اون مایل بود به این کار
اما من بلد نبودم و اجازه نمیدادم...
الان هردو کمی همدیگه رو یاد گرفتیم...
خوشحالم...( :
واقعا خوشحالم...
.
یه شب با خونوادش اومدن خونمون...
و من در خجالتی ترین حالت ممکن بودم و اصلا خوب نبودم...اصلا...ابدا...
نه یه سلام و احوالپرسیِ درستی نه پذیرایی نه حتی میومدم بشینم...
اونم وسطاش بهم میخندیدو البته من نگاه هم نمیکردم
عالی بودم(مامانم گفت نگات میکرده یه لبخندی میزده سرشو مینداخته پایین/ متوجه بودم فقط لبخندشو زیاد حس نکردم
)
بعد خلاصه باباش ناراحت شده بوده...
البته ناراحت هم نه...
گفته دختر خوبیه ولی خب باید اول درست سلام و احوالپرسی میکرده بعد میرفته پذیرایی بیاره(البته من حتی نرفتم پذیرایی بیارم فرار کردم تو آشپزخونه
️سلام کردم و در رفتم
مامانم به زور آوردم تو جمععععع/حرفم نمیزدم/ اون شب کلا سم بودم)
به باباش گفته بوده هنوز بچه اس
یاد میگیره کم کم...
و این حرفا رو به منم منتقل نکرده بود( :
بعدا مامانم از مامانش پرسیده بوده که همسرتون راجع به زهرا چی گفتن؟...ایشونم شرح مکالمه دادن...
بعدا که شنیدم
بهش گفتم من آدم اجتماعی ای نیستم...
بیشتر شنونده ام و خیلی ام پرحرفی نمیکنم...
میتونم بهتر شم اما بازم بعید میدونم شبیه خونگرمی خونوادهی شما بشم...
ممکنه هم اینطوری به نظر بیام که خودشو میگیره و حال مهمون نداره
اما اینطور نیست...مدلم همینه...(خلاصهی حرفام)
گفت شکست نفسی ممنوع
حرف بقیه براتون مهم نباشه
ارتباط گرفتن هم تدریجیه
بعدم پیشنهاد داد دفعهی بعد که اومدیم راجع به فلان مسائل صحبت کنید(خلاصهی حرفاش)
و همین چند کلمه برام خیلی باارزش بود...چون میدونم چقدددددددددددددددددد احترام خونوادش و کلا بزرگترا رو داره...
اما اینکه در شرایطی که اصلا حرفای این مدلی نمیزدیم و هنوزم کم میزنیم
همینقد هم گفت برام خیلی باارزش بود و تا حدی استرسمو کم کرد...( :
#تودلی -
E.B.BUTTERFLY آره عشق دومش همون بود که انگار تو جلد سه بهش خیانت میکنه یا لوییزا اینطور فکر میکنه که بهش خیانت کرده...
و ظاهرا با کس دیگهای اوکی میشهواویلا
طمع پول جوجو رو گرفت. باید بعد از جلد اول در اوج خداحافظی میکرد... -
E.B.BUTTERFLY من تو جلد دوم و سوم از لوییزا کلارک متنفر شدم :///
فیلمشو دیدین؟خیلی قشنگه🫠