هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
زهرا بنده خدا 2
من حس میکنم شما خیلی سعی میکنید باهاشون سربسته صحبت کنید
یه چیزی بگم
اینجا بحث بحث ازدواجه
بحث یه عمر زندگیه
بعدا پشیمونی بوجود میاد
حس میکنم انقدر که تودلی اینجا حرف زدین به خودشون همه این حرف ها رو نزدین
حس میکنم یا از روی غرور بوده یا از روی حیا یا خجالت کشیدن و....
ولی بنظرم باید سفره دلتون رو باز میکردین و واضح تر صحبت میکردین اینکه انقدر سربسته صحبت کنید جالب نیست
اکثر دخترا این ویژگی رو دارن
و خب پسرا توی فهمیدن این چیزا واقعا خنگن
بنظرم اگه مستقیم صحبت میکردین بهتر بودهویججج در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ولی بنظرم باید سفره دلتون رو باز میکردین و واضح تر صحبت میکردین اینکه انقدر سربسته صحبت کنید جالب نیست
اکثر دخترا این ویژگی رو دارن
و خب پسرا توی فهمیدن این چیزا واقعا خنگن
بنظرم اگه مستقیم صحبت میکردین بهتر بودوالا کلا قصد نداشتم کوچک ترین نظری درباره این موضوع بدم یا چیزی بگم! ولی الان اینجا اجازه بدین این یه تیکه رو تایید کنم چون خیلی خیلی موافقم باهاش:)))
بازم می گم که اصلا نمی خوام بحثی رو راجع به تودلیا باز کنم -
باید بیوگرافی همهجام بنویسم: «بخت باز کن صد درصد تضمینی»
-
بروشور هم بدم از مراحل کار که به چه صورت انجام میشه.
-
کارم میگیره واقعا
-
زهرا بنده خدا 2
من حس میکنم شما خیلی سعی میکنید باهاشون سربسته صحبت کنید
یه چیزی بگم
اینجا بحث بحث ازدواجه
بحث یه عمر زندگیه
بعدا پشیمونی بوجود میاد
حس میکنم انقدر که تودلی اینجا حرف زدین به خودشون همه این حرف ها رو نزدین
حس میکنم یا از روی غرور بوده یا از روی حیا یا خجالت کشیدن و....
ولی بنظرم باید سفره دلتون رو باز میکردین و واضح تر صحبت میکردین اینکه انقدر سربسته صحبت کنید جالب نیست
اکثر دخترا این ویژگی رو دارن
و خب پسرا توی فهمیدن این چیزا واقعا خنگن
بنظرم اگه مستقیم صحبت میکردین بهتر بودهویججج
مرسی عزیزم که نظرتو گفتی
آره سربسته حرف میزدم
یعنی ابراز احساسات صفر بود...
و پشیمونم نیستم از این مورد...
اون مسئله برام مهم بود و حل نمیشد و منم نمیخواستم مخ بزنم که بعدا اذیت شه...
وگرنه حداقل اونقدری کتاب خوندم که حداقل یه کم بدونم چیکار کنم مخ زده میشه...اما نمیخواستم این کارُکنم...
اما تو موارد دیگه ام همین بود...که درست میگی..
باید واضح تر حرف میزدم...
اما هیچ کدوم مثل آدم حرف نمیزدیم...من بدتر...
اما من یه چیزایی گفتم...
ایشون خیلییی تلاش کردن که بشه
و من واقعا داشت حالم بد میشد که مجبور بودم بگم نه...
گفتن به اون دلایلی که گفتم،دوست داشتم این اتفاق بیفته
منم گفتم خب منم دوست داشتم بشه اما منطقیش اینه که تمومش کنیم...(و البته کاملا جدی و بی احساس اینو گفتم...
️)
یا اونجایی که حضوری نرفتم صحبت کنم
دلیلمو گفتم
اما تو یه جمله
و فک کردم قانع شدن
چیزیم نگفتن که ناراحتن
خب من که علم غیب ندارم که...
اما الان دیگه بخوان بیان هم من نمیذارم...
مسئله اینه که نمیخوام فک کنه اذیتش کردم
و اینکه بدونه منم ازش ناراحت بودم...
و فک نکنه قصدم بد بوده...دلش ازم گرفته نباشه...
اما متاسفانه حتی دست و دلم نمیره که بخوام چیزی تایپ کنم...
بازم خیلی خیلی مرسی که راهنماییم کردی
درست میگی...من خیلی حرف نمیزدم و این بد بود... -
خب وقتی من صدبار حرف زدم یعنی براش ارزش قائل بودم و دوست داشتم که بشه...
اما خب اون اخلاق منو نمیدونست و علم غیب نداشت...
از بیرون که نگاه کنی یعنی سرکارش گذاشتم...
اما نذاشتم... -
خیانت...طلاق...
چقد بد شده همه چی..