هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@_Aram_ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Sachli خوبم
همیشه خوب باشی
دانشگاه اینا
تو چه خبر؟!خداروشکر همیشه خوب باشی
️
همینکه ازکنکور خبری نیست تو زندگیت خداروشکر
منم خوشم با درسا
و احتمالا شبای قدر برم بیرون
چون یجوری که دیروز که بعد مدتها رفتم بیرون حس اینایی رو داشتم که بعد سالها از خارج برمیگردن و شهر کلی عوض شده، درکل احساس کردم که لازمه برم بیرون یکم -
بحثِ شوخی طوری که تهش جدی شد:
مامانم: فک کنم دیر ازدواج کنن دیوونه میشن
من:فلانی ام ازدواج نکرده دیوونه شد؟!
مامانم : تو مگه خبرداری؟شاید شده
(اومدم بگم دیدمش حالش خوب بوده)
بابام: اون عاشق نشده که بخواد چیزیش بشه
من:
️
️
-
قطعا میره جای دیگه
یعنی امیدوارم که بره
ولی اینکه همه چی رو از چشم من میبینن و دلشون شکسته حس بدیه...
درست میشه...
#تودلی -
قول میدم فردا بعد از شام جز در موارد ضروری از اتاقم بیرون نمیرم
اگه رفتم هم تایمر میزارن بیشتر از ده دقیقه نشه
اصلا میام اینجا میگم که انجامش دادم -
نکات کتابش چ باحالن به سبک قدیم قلمچی جدیدن آبکی شده
-
من هروقت این آدم و میبینم شروع میکنه به ایراد گرفتن از من حالا با مستقیم یا غیر مستقیم
هروقت خواستم دوری کنم بقیه گفتن نه باهاش حرف بزن رفت و امد کن
امروزم از همون روزا بود اخه اگه درستم ایراد میگرفتی یه چیزی حرفی که میزنی واقعی نیست نمیفهمم واقعا چته واقعا اگه فامیل نبودی برای همیشه باهات قطع رابطه میکردم
نمیفهمم واقعا دلیل این حرفا و رفتارارو -
شیرینی میخورم عذاب وجدان میگیرم ( امروز رژیمو شکوندم ) دوست ندارم بخورم
-
همش با خودم میگم من اگه خوب رفتار کنم اونم متقابلا همین کارو میکنه رفتارای گذشتشو نادیده میگیرم
ولی هربار بهم ثابت میشه نخیر ایشون دست از این حرفا برنمیداره نمیدونم واقعا با همچین ادمی باید چیکار کرد -
بعد از اینکه همه چی تموم شده
جدا جدا به مامان و بابام زنگ زده و گفته خوبی ای بدی ای دیدین حلال کنید...
به مامانم گفته بوده من بهترین ها رو انتخاب کردم، دیگه چیکار کنیم که نشده...
و گفته بوده که من مطمئنم اگه با زهرا خانم ازدواج کنیم بهتریننن زندگی رو تشکیل میدیم...(
️)
و به بابامم انگار گفته لایق خوبیها نبودم...
.
برادر من این حجم از شکست نفسی آخه؟...
باباش گفته بوده یه عده بودن که خود خونواده ها پیشنهاد دادن که ما اکیایم بیان صحبت کنن و اینا، و دخترا خودشون از لحاظ مالی خوب بودن
بهش گفتیم
گفته بابا پول خوشبختی نمیاره...بریم خونهی آقای فلانی(بابام)
و این جملهاش دقیقا جمله ایه که اون شب بهش گفتم...
و خندید(اون شب فک میکردم داره مسخره ام میکنه و بعدش چشم غره اش میدادم که مودب باشه و بهم نخندهولی بعدش فهمیدم اون مدل لبخندش،خندهی ذوق بوده و خوشحالی
️/البته منم ذوق کنم همینقد سم میشم و ضایع
️فک نمیکردم سم تر از خودمم وجود داشته باشه
️)
فکرش خیلی شبیهم بود...
اینکه گفت هستن خونواده هایی که هردو صب تا شب دارن کار میکنن و بچه رو که ببینی یه حرفایی میزنه که...(دغدغه اش برام خیلی باارزش بود...)
یا راجع به حجاب که پرسیدم(من با این جمله میپرسم که همسر ایده آلتون چه مدل پوششی داره؟و بعدش چون چادری ام میپرسم که،اگه بخواد چادرشو برداره واکنش شما چیه؟ و بعدم توضیح میخوام...)
گفتن که اگه چادر بپوشن که چه بهتر اما اگرم نپوشیدن باید یه حد و حدودی باشه!جلو باز نپوشه(
️)و جوری نباشه که خیلی جلب توجه کنه و...
اکثر اون تایم بهم زل نمیزدن و این باعث میشد که کمتر استرس بگیرم و معذب باشم(استرسی نبودم در این مواقع ولی اون شب خیلی سم بودمکلا دستام در دست هم بود و در حال بازی و حرکت و ایشونم کاملااا متوجه بود
...ولی جوری برخورد کردن و صحبت کردن که اون استرسه وقتی رفتیم تو اتاق صحبت کنیم خیلی کمتر شد...و یه حس راحتی خاصی بود که باعث شد بتونیم خیلی بدون استرس صحبت کنیم...یه جاهایی سوالام یادم نمیومد و ایشون هم
️
و نشسته بودیم که یادمون بیاد
️(سوالات اصلی رو پرسیدم ولی یه کم کم اهمیت تر ها دیر یادم میومد چون اون روز اینقد ماجرا داشتیم(جدای از این مسئله)و منم کار داشتم که فرصت نشد یه دور سوالامو بخونم
️)
با آرامشششش تمام نشسته بودن و نشسته بودیم و من استرس اینکه وای الان خونواده ها میگن بسه چقد حرف میزنید و وای الان منتظره من بپرسم و منم که یادم نمیاد رو نداشتم...حتی ذره ای...و این آرامششون خیلی خوب بود...)
خلاصه
در جوابم یه کم داشتن توضیح میدادن و بلافاصله بعد از اولین جمله زل زدن بهم و منتظر واکنش من بودن و چون متوجه منظورشون بودم و دلیل این حدود پوششایی که گفتن رو میدونستم معذب بودم و سرمو انداخته بودم پایین که نهایتا گفتم که: دیگه من اینجوری که نمیپوشم هیچ وقت...
و اینجا هم خندیدن و باز فک کردم دارن مسخره میکنن و چون زورم گرفته بود بیشتر توضیح ندادم
️
اونجایی هم که گفتن "دوست دارم یه زندگی رو شروع کنم و بعد دیگه با درآمدی که هست دور هم زندگی کنیم" رو خیلی دوست داشتم....(منم همینم...در کنار علاقه ام به دستگیری بقیه که میدونم ایشونم اهلش هست...)
ولی کاش یه فرصت دیگه پیش میومد که دلخوریاشون رو رفع کنم و از خودشون بخوام که اگه جایی ازم ناراحتن بگن که توضیح بدم شاید رفع میشد...
نمیدونم چرا به خودم یه سری حرفا رو نزدن و به مامانم گله کردن...
اگه به خودم دقیق توضیح میدادن خیلی بهتر بود...
ولی خب اون فرصت هم قرار نیست پیش بیاد و فک میکنم صحبت دوبارهمون اصلا درست نیست...
با وجود ناراحتی ای که برای خودمم پیش اومده...
اگه پیش میومد میتونستم ناراحتیِ خودمم مطرح کنم و بگم که به خونوادش جور دیگه ای توضیح بده...
ولی دیگه این حرفا درست نیست..یعنی باز همه چی شروع میشه...و این بده...
#تودلی -
Amirbernosi
خداروشکر
منم خوبم الحمدالله...
به یادتون بودم
یادمه براکنکور میخوندین اگه اشتباه نکنم...
ان شاءالله که هرچی خیر بوده براتون اتفاق افتاده باشه...زهرا بنده خدا 2 بله میخوندم و میخونم