هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
-
بخاطر تو به گریه نشستم
-
بگو چه کنم
-
ببین غم تو رسیده به جانا
دمیده به تن -
ببین غم تو رسیده ب جانم
-
بگو چه کنم
-
این چند روز در یکی از داغون ترین حالاتم بودم...
-
اونقدری که همش دراز کشیده بودم و تو گوشی بودم(همچنان هم این حالت ادامه داره...)
-
به زور فقط یه ناهاری درست میکردم که برا شامم بمونه...
-
خونه اصلا مرتب نیست و رو مخمه
ولی خب حوصلهشو ندارم... -
اون ماجرا و حس و حال مسخرهی این روزا...
برخورد خونواده باهام...
درک نکردنم...
و منی که فقط ازم دعا بر میاد... -
تلاشمم کردم...
کارایی کردم که برام قفل بود
ولی خب هنوزم کامل حل نشده...
حل هم بشه زمان میبره که باهاش کنار بیام... -
نمیدونم این حجم از نگرانیم
بابت ناراحت نشدن بقیه از دستم
اصلا درسته؟...
از کجا نشات گرفته؟
میتونم بهش بگم احساسِ خوب و به درد بخور؟
نمیدونم... -
این روزا با محدثه خیلی حرف زدم
گزارش لحظه ای میدادم
ولی این اواخر احساس کردم زیاده روی کردم و بیخیال شدم... -
ولی هیچی اندازهی اینکه خونوادم متوجه منظورم نیستن آزاردهنده نیست...
-
گاهی فک میکردم که مشکل از منه که ازشون دورم
که باهاشون دردودل نمیکنم
که حرف دلمو نمیزنم
که عقایدمو کامل نمیگم
ولی این روزا فهمیدم که حق داشتم...
وقتی قرار نیست حتی شنیده بشی که بخوان بفهمن یا نه
و حرف حرف خودشونه و فکر تو ارزشی نداره
چه فایده؟... -
Aqua
🫠
شرمنده ام دولینگو جان