هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
مِهردُخت
امشب و یکی دوشب ها قبل خداروشکر
تعداد شون کم و دو تا از پر سر وصدا ها کمتر تو اتاق هستندالبتهههه من نیز خیلی کم نیستم
دیگه تصمیم گرفتم تا 10 شب تا بتونم کتابخونه بمونم
و آنقدر خودمو خسته کنم که اومدم از خستگی تو سر صدا هم بتونم بخوابم
هعییی هرجند خیلی سختهامشب م تا حدود 10 کتابخونه بودم
-
مِهردُخت
امشب و یکی دوشب ها قبل خداروشکر
تعداد شون کم و دو تا از پر سر وصدا ها کمتر تو اتاق هستندالبتهههه من نیز خیلی کم نیستم
دیگه تصمیم گرفتم تا 10 شب تا بتونم کتابخونه بمونم
و آنقدر خودمو خسته کنم که اومدم از خستگی تو سر صدا هم بتونم بخوابم
هعییی هرجند خیلی سختهامشب م تا حدود 10 کتابخونه بودم
-
شب همگی
پر از آرامش️
-
یه روزی به این فکر میکردم اگه مادربزرگم نباشه
من از نبودش دق میکنم
با اینکه وابسته نبودیم
با اینکه شاید ماه ها همدیگر و نمیدیدم
اما من عزیز از دست دادن برام سخته!
وقتی بردیمش بیمارستان من بالای سرش بودم
شاید جزو اخرین نفراتی که دید :))
یادم نمیاد گریه کردم یانه
اما اون لا الله الا الله ساعت هفت صبحبعد برداشتن گوشی که بابام گفت
سنگین بود برام.
من دیگه بغض بابام برام سنگین تر بود.
یه سال گذشت و من از نبودش دق نکردم:))
اما زیاد کسی رو شبیهش دیدم
زیاد بهش فکر کردم .@jahad-20 وایی
مادر بزرگ مامانم خیلی سنش زیاد بود ....خیلی دوسم داشت ..یادمه بچه که بودم هرموقع خونه مامانبزرگم میرفتم شیش ماهه زمستون که ایشونم بود همشیشه من قطره چشمشو میریختم ...
سال 95 وقتی داشتیم از بابل برمیگشتیم مشهد حدودا چناران بودیم که زنگ زدن گفتن تصادف کردن با نیسان (سرعت نیسان بالا بود و انحراف داشت تو پیاده رو ) چند ماه تو بیمارستان روحانی بابل بستری بود در حالی که رو به بهبود بود به خاطر خطای پرستار برای ضد عفونی .بخاطر عفونت فوت شدن هنوز که هنوزه هر دفعه اسمشون میاد یا مثل همین الان که یادشون می افتم اشکم براهه ...هیچ وقت فکر نمیکردم اون تابستون اخرین تتبستونی باشه که میبینمش....
-
@mr-vinyzo عه پور عباس رفت!؟
عجب
ما رو راهی کرد خودشم رفتهنوز که هنوز زیر سختی ها زندگی و فشردگی کلاس ها به خاطر دیر اومدن مون به دانشگاه داریم خورد می شیم
-
@jahad-20 وایی
مادر بزرگ مامانم خیلی سنش زیاد بود ....خیلی دوسم داشت ..یادمه بچه که بودم هرموقع خونه مامانبزرگم میرفتم شیش ماهه زمستون که ایشونم بود همشیشه من قطره چشمشو میریختم ...
سال 95 وقتی داشتیم از بابل برمیگشتیم مشهد حدودا چناران بودیم که زنگ زدن گفتن تصادف کردن با نیسان (سرعت نیسان بالا بود و انحراف داشت تو پیاده رو ) چند ماه تو بیمارستان روحانی بابل بستری بود در حالی که رو به بهبود بود به خاطر خطای پرستار برای ضد عفونی .بخاطر عفونت فوت شدن هنوز که هنوزه هر دفعه اسمشون میاد یا مثل همین الان که یادشون می افتم اشکم براهه ...هیچ وقت فکر نمیکردم اون تابستون اخرین تتبستونی باشه که میبینمش....
@mr-vinyzo خدا رحمتشون کنه...
مادر بزرگ من سنشون بالا بود
نزدیک پونزده سال میشد عمل قلب باز کرده بودند و هیچ مشکلی نداشتند حتی قبلا فشار خون داشتند و کنترل شده بود
به خاطر یه دهیدراته شدن( کمبود مایع دربدن)
فشارشون افت کردن
رفتیم بیمارستان فشار و با دارو اوردن بالا
و گفتن انتقال به آی سیو
و کمتر از بیست و چهارساعت بعد مرگ!
و دلیلی هم که نوشته بودن همین بود ایست قلبی به خاطر دهیدراتاسیون!!!!! -
Narges_ آقای فروغی نیا میگه همیشه باید برای رسیدن به چشم نواز ترین منظره ها از پر پیچ و خم ترین جاده ها و خطرناک ترین گردنه ها رد شد
-
این پسره ۲۱ ساله رو که تو سراوان تیر خلاص بهش زده بودن و بدون تعارف نشون میداد
دکتر انتقالش میگفت چند بار نبضش رفته بین راه
من داشتم به این فکر میکردم با اوضاع وخیمی که اون داشت میتونست بگه این که دیگه زنده نمیمونه
ولی تلاش کرد
نجاتش داد
و اون الان زنده است :))