هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
تصورم از کافه کار کردن خراب شد
-
توی کیدراماها که یه جور دیگه بود
-
نفر اول پایه ما هم همچین معدلی نداره
زهرا بنده خدا 2هویججج
شاید دیگه زیادی و خیلی سختگیرن اساتیدتون... -
lO_Ol
واللا نه به پیام لجبازی قبلیت، نه به درخواست جایزهت🤌
@danial-hosseiny
خب عوض نکردم که عه -
ماجراهای این مدت که هیچی...
و نهایتا نظر من...
امروز صبحم مامانم میخواست بره دکتر نشست گریه کرد
بابامم که...( : نمیتونم ببخشمش...(اولین باره که تونستم این حرف رو اینجا بزنم...ولی خب خیلی کمبودها بوده و هست...که نتیجهی استراحت مطلق بودنشه( :
ذره ای به خودش سختی نمیده...حداقل به خاطر خونوادش...مامانم باید بیشتر از اون کار کنه...و اینو هیچ وقت و هیچ لحظه ای یادم نمیره...و هیچ وقت بابامو نمیخشم...بی مسئولیتیشو...پدر نبودنشو...)
از صبح اینقد اعصابم خورد شد که تا ۱۱ونیم نمیتونستم از جام بلند شم...هی خوابیدم...هی خوابیدم...بلند شدم رفتم تو اتاق خودم بخوابم و یهویی چنان سردردی گرفتم که...
باز خوابیدم...
۱۱ونیم دیگه تحت هیچ شرایطی خوابم نمیبرد
بلند شدم و از شدت سردرد مجبور شدم بشینم زمین و سرمو محکم بگیرم تو دستم...
بگذریم...
ولی خدا هیچ وقت نباید به بابام بچه میداد...
نه میدونه ما کلاس چندیم و چند سالمونه
نه درک کنکوری بودن داداشمو داره
نه فرق زن و مرد حالیشه...
کاش دم از حضرت زهرا نمیزد...
ذره ای علی بودن در وجودت هست؟...
نه...
همهی مسئولیت زندگی رو دوش مامانمه
همهچی...
همهچی...
و همهی اینا شده فشار عصبی و کلی بیماری...
خب...
نمیدونم چه طوری باید بیان کنم که هیچی براش مهم نیست...
فقط اونجا که وقتی گفتم نه
میگه چرا چادر عروس پوشیدی و میگی نه!...(اون چادر عروس نبود...)
همینقدر بی منطق...
منم گفتم از این به بعد شلوار کردی و پیراهن مردانه میپوشم...
و اونجا که میگفت هرکیمیاد یه بسته شیرینی ازشون میگیری و میگی نه...
گاهی خیلی دلم ازش میگیره و با تمام وجودمنتظرم ببینم خدا چه طوری قراره باهاش برخورد کنه...
گاهی دلم باباهای مردم رو میخواد...
که به دخترش گفته بود اگه فلان جا ازدواج کنی
اگه اختلافی بینتون به وجود بیاد من چه طوری میتونم بیام ازت دفاع کنم یا طلاقتو بگیرم؟...
حالا بابای من؟...( :
بگذریم...
صبر....
#تودلی -
خیلی خسته ام...
و با خستگی ادامه میدم...
چون چارهای ندارم...
فقط کاش اصرار بر ازدواجم نداشتن...
اجازه میدادن مسیر خودمو برم...
این وسط اگه همراهی هم پیدا شد
ازدواجم میکنیم...
ولی خب نه اونا منو میفهمن نه من اونا رو ( : -
فک نمیکردم بعد از کنکورم این روزای اینقد تلخ رو تجربه کنم....
-
Michael Vey
من سال 98 تو مغازه پسر عمهم بودم
کارش روکش صندلی و شیشه دودی و... بود
سال ۹۹ رفتم یه مغازه تعمیر وسایل جوشو برش
سال1400 رفتم برقکاری
سال 1401 رفتم کافه
سال 1402 دیگه رفتم داروخونه
تو کافه که کار میکردم طرف بیشتر میخواست حمالی بکشه یعنی من نزدیک دو ماه اونجا بودم یه بار نشد یه کار به من بسپاره
همش یا ظرف میداد بشورم یا میز تمیز کنم یا نظافت کلی انجام بدم
منم دیدم اینجوریه دیگه نرفتم@_-Bardia-_ وای.. چ عجییب
پس حسابی اوستا شدی دیگظرف شستنم خوبه اگ تهش پولی بدست بیاری
-
Michael Vey حالا تو خود دانشگاه فک کنم کارای دیگه هم باشه، یه تحقیقی بکن درموردش
@_-Bardia-_ نیمیدانم شاید
الان درمورد توزیع غذا پرسیدممث اینکه بیشتر شبای چهارشنبه و پنجشنبه میخوان
دقیقا شبایی ک من خوابگاه نیستم
حیف شد -
ندونستم که غریبه، هرچی باشه یه غریبهس
-
نقطه
به نظر میرسه خیلی داری تند تند تعجب میکنی -
عجبا
-
نقطه
وای منم دندون عقلام دراومده باید برم جراحی کنم -
نسخۀ نهایی ادبیولوژی.pdf
این خیلی بامزه بود زیست و ادبیات باهم -
نسخۀ نهایی ادبیولوژی.pdf
این خیلی بامزه بود زیست و ادبیات باهم