هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@Akitoچههه عالییی
️
️
️
-
دلم هویزه رو میخواد...
که یه روز کامل اونجا بمونم... -
jahad_121 متاسفانه الان دیگه نمیاد و آفتاب هم زد بیرون و هوا هم گرم شد
-
حالا اینجاهم ابری و سرد ببینیم چی میشه
ولی رطوبت نداره اگر داشت صد بار تا حالا برف اومده بود -
سرد و خشک ه
-
باز خوابم میاد
وقتی تو راه نمی خوابم درست اینم نتیجه اش
حالا 3ونیم هم کلاس دارم و امتحان
حس و حالی ندارم خستم انگار -
بنویس از عطر بهاران
️
-
در
انتظار فردا
شب را
سحر
کن
️
️
️
️
️
️
️
-
بشکن
در قفس را
از تن رها شو -
ای بابا برگزار می شه مگه قرار نبود استادشون تعطیل کنه
عجباااا این استاد کامپیوتر ها دست بردار نیست -
برم نمازم بخونم برم
ساختمان w واییییی
خیلی راه من حوصله م نمیشه
کوییزمم نخوندم چ کار کنم حالا
-
خستممم خستهههه نمی خوام
-
هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد
گفته بودم بزنم قید تو را، بدتر شدمثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شدآسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شدچاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شدگفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شدروی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شدشادی صندوقی
-
یادش بخیر
سال دومی که رفتیم
تو طلائیه
اومدیم به یاد سال اول
تا ته مسیر رو بریم(سال قبلش تک عکسِ تک نفرمو بچه ها همونجا گرفته بودن
خوب شده بود؛اصلا خیلی حس و حالم معنوی بود داشتم عروج پیدا میکردم)
خلاصه
اولش که از اون دروازه طوره رد شدیم
گفتیم بریم شربت شهادت بنوشیم(اونم رو ما اثر نداره)
رفتیم ولی چایی میدادن
من خیلی ناخودآگاه : نمیخواممم
بچه ها: بگیر خببب
من: من شربت میخواستمم
یه کم اون گوشه اروم کل کل کردیم
دیگه گفتم اینجا همه چیش میچسبه یه چایی بدون قند برداشتیم و راه افتادیم
همچنان مسیر لیزززز(بارون شدیدی باریده بود)
ولی مسیر تا اینجا صاف بود
خادما از اون اخر میگفتن کسی نیاد این سمت گیر میفتید
ولی ما عزممون جزم بود که تا آخر مسیری که پارسال رفته بودیم رو بریم
درحالی که اینقد بارون باریده بود و خاک اونجا خیلی بد گل شده بود(خیلیییی لیز بود)
نمیشد بریم ولی به هرسختی ای که بود میرفتیم
وسطش میخواستیم برگردیم ولی دلمون نمیومد...
رسیدیم به جایی که یه سر پایینی داشت
۳تایی دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم پایین(اون آخر یه راوی بود میخواستیم به اونم برسیم)
ولی یهو دوتامون لیز خورد و میخواستیم ۳تایی بخوریم زمین
️(اگه میفتادیم خیلی بد میشد،با گل یکسان میشدیم
)
خادمی هم که بالای این مسیر بود
خیلی جدی گفت برگردین
دیگه گفتیم بهتره آدم بشیم و برگردیم و نه این بنده خداها رو اذیت کنیم نه خودمونو -
تو شلمچه تنها نشسته بودم رو خاکا
رو به عراق...
اومدم حدیث کساء بخونم(کلا با حدیث کساء اخت پیدا کردم)
یه عده پسر پشت سرم با فاصلهی ۷_۸متری نشسته بودن شروع کردن زیارت عاشورا خوندن
من جابه جا شدم که صداشون نیاد و حدیث کساءمو بخونم
ولی بازم میومد(نمیتونستم خیلی دور شم چون یکی از بچه ها قرار بود بیاد همونجا که با هم بریم)
دیگه اجبارا با صدای اونا زیارت عاشورا خوندم
بعد خیلی آروم مداحی گذاشته بودم که فقط خودم بشنوم و مزاحم خلوت کسی نباشم
۲تا دختر اومدن با فاصلهی یکی دو متری ازم نشستن و اونم نشد بذارم
دیگه نشستم در سکوتِ بیرونیِ خودم دعا کردم...
اونم طول نکشید چون دوستم اومد دنبالم و رفتیم -
اره متاسفانه
و این خیلی هم عجیب بود
هیچ وقت انقدر دیگه خلوت نبود الاخونه اونم شب یلدا حداقل یا عید -
کاش امسالم قسمت شه راهیان بریم...
عمیقا دلم تنگ شده...
کاش بشه با آدمایی بریم که مسیر هم خوش بگذره...
چرا پایهی مداحی یا آهنگ گذاشتن نیستن؟
منم همیشه نگران شارژ گوشیمم
وگرنه خودم با هندزفری گوش میدادم...
ولی کلا تو اتوبوس بذارن یه حس و حال دیگه است...زهرا بنده خدا 2
سلام
اگه بخوان راهیان نور برن
معمولا چه زمانیه؟
به ماه رمضان که نمیخوره؟! درسته؟