هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
مِهردُخت
شنیده ها ؛ حاکی بر اینه که تولدته
تولدت مبارک️
ان شاءالله که تو سال جدید زندگیت به تمووم آرزووهای قشنگت برسی=))
و همیشه شاد و سلامت باشی️
-
مِهردُخت
آفرین به تو که سالها پیش بدنیا اومدی
ارزو میکنم روز تولدت مثل خودت شیرین باشه و آرزوهات برآورده بشه -
jahad_121 تو چرا همیشه فردا میانترم داری
-
اواخر مهر بود خانوم اسلانی به یکی از خواستگاراش جواب مثبت داده بود بعدم زود عقد کردن
از بعد عقدشون دیگه اونقدر دل به کار نمیداد
یا شبا شوهرش میومد دم داروخونه میرفت با هم مینشستن تو ماشین و از این کارا
تا اینکه یکی دوبار واقعا داروخونه خیلی شلوغ بود اینم رفته بود تو ماشین و حالا هر چی صداش میکردیم عین خیالش نبود
دوشنبه هفته قبلی هم این اتفاق افتاد بعد خانوم دکتر هم تو داروخونه بود، قبل خانوم دکتر یه بچه ها رفت صداش کرد نیومد، بعد دیگه خانوم دکتر اعصابش ریخت به هم رفت بهش گفت بیا پایین از ماشین و تا حد امکان هم مودبانه برخورد کرده بود و در مقابل شوهر خانوم اصلانی به خانوم دکتر بی احترامی کرده بود و یه جور حق به جانب رفتار کرده بود که مثلا حقمه زنم بیاد تو ماشینم
بعد فردای اون روز خانوم اسلانی میگفت در شأن یه دکتر نیست که بخواد اینجوری با پرسنلش برخورد کنه، منم گفتم اون شب اول خانوم علیرضایی اومد صدات کرد نیومدی تو داروخونه، بعدم حالا چون دکتره نباید عصبانی بشه؟بازم با یه قیافه حق به جانب شروع کرد به حرف زدن
کلا چه قبل شوهر کردن و چه بعد شوهر کردنش اینجوری بود که مثلا من میرفتم کارتمو انجام میدادم بعد که تموم میشد میگفت من چند ساله دارم با آقای باقری و خانوم دکتر کار میکنم و تهش هیچی نیست و شماها هم الکی انقدر خودتونو خسته نکنید و از این حرفا
دیشب اصن من شیفتم نبود، همینجوری به قصد پیاده روی رفتم داروخونه خیلی هم عادی برخورد کرد، حتی بهش هم گفتم که فردا صبح داروخونه ای یه کسری بنویس هیچی تو قفسه ها نداریم گفت باشه
آخر شب با خانوم دکتر بحثش شده بود که من زندگیم از داروخونه مهم تره و خانوم دکتر هم بهش گفته بود هر کی میدونه داروخونه داره به زندگیش ضربه میزنه میتونه نیاد
بعد همین حرفو رفته بود پیش آقای باقری جور دیگه زده بود که خانوم دکتر گفته من پرسنلم تکمیله و نیازی به تو نداریم
اونا هم کلی اعصابشون ریخته بود به هم
بعد باز با به قیافه حق به جانب به خانوم دکتر گفته بود وقتی بقیه بچه ها هم ازدواج کردن میفهمن که مرا من اینهمه وقت از داروخونه میرفتم بیرون و شاید اونموقع بتونن منو درک کنن و بعدم تموم حرفایی که به بچه از جمله خود من میزد که چرا انقدر خودتو به آب و آتیش میزنی تو داروخونه رو نسبت داده بود به خانوم علیرضایی که اونم کلی اعصابش خورد شده بود
اواخر ساعت کاری هم شوهرش اومد بدون اینکه به کسی سلام و تعارف کنه کلیدهایی که خانوم اسلانی از داروخونه داشت رو تحویل داد و رفت -
بلو قبلا ادبش بیشتر بود
-
بلو قبلا ادبش بیشتر بود
-
بلو قبلا ادبش بیشتر بود
@danial-hosseiny چرا همخ به این پیام دارن واکنش میدن؟