هرچی تودلته بریز بیرون۶

[S.daniyal hosseiny]

S.daniyal hosseiny در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

می‌خوام بدونم آیا متوجه معنای چیزی که در تعریف ازش می‌گی «خیلی شعر قشنگیه» یا نه..

«می‌شی» جا افتاده

می‌خوام بدونم آیا متوجه معنای چیزی که در تعریف ازش می‌گی «خیلی شعر قشنگیه»، می‌شی یا نه..

[Zahra.tg]

هوووووووووممممممم

[MN_]

بعد یک سال بهار آمده، می‌بینی که
باز تکرار به بار آمده، می‌بینی که

سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می‌بینی که

آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، می‌بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می‌بینی که

غنچه‌ای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می‌بینی که

• فاضل نظری

[MN_]

جهان بی‌عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید‌ گریه‌ کرد اینجاست

#فاضل_نظری

[ma.a]

Blue28 طبق تعیین سطح
بعضیا تخصصی افتادن
تخصصی برداشتن
بعضیا هم عمومی
بقیه ام پیش یک و دو

[هویججج]

برای اولین بار سالاد سزار درست کردم
و عالی شد
اولین باریه که مامان و بابام از آشپزیم تعریف کردن...🫠

[هویججج]

هویججج
مرغش رو خیلی خفن درست کردم
بت ادویه های مخصوص قاطی کردم گذاشت فریز برای 1 ساعت و بعد گریل کردم

[هویججج]

هویججج
به نون تستش هم سبزی‌ خشک و روغن زیتون و سیر زدم

[MN_]

شرمندۀ محبتت ای غم که در فراق
حال مرا به جز تو نپرسید هیچ‌کس

• فاضل نظری

[MN_]

« صبـح امیـد و پـرتـو دیدار و بـزم مـهـر ...
ای دل بیا که اینهـمه اجـر وفای توست »

#هوشنگ_ابتهاج

[MN_]

هوشنگ ابتهاج ️

[MN_]

با گمان عشق دل بستم به مهر این و آن
با تو و تنهایی‌ات ای دل، چه‌ها کردم، ببخش...

• فاضل‌ نظری

[MN_]

چون عمر رفته را نتوان باز پس‌گرفت
هر منفعت که می‌کند انسان خسارت است

• فاضل نظری

[MN_]

زنده‌ایم اما از این رنجی که نامش زندگی‌ست
غیر تکراری ملال‌آور چه باقی مانده است

• فاضل نظری

[MN_]

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم يا تو به من؟

[MN_]

زنده ام بي تو همين قدر که دارم نفسي
از جدايي نتوان گفت به جز آه سخن

[MN_]

بعد از اين در دل من، شوق رهايي هم نيست
اين هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

[MN_]

واي بر من که در اين بازي بي سود و زيان
پيش پيمان شکني چون تو شدم عهدشکن

[MN_]

باز با گريه به آغوش تو برمي گردم
چون غريبي که خودش را برساند به وطن

[MN_]

تو اگر يوسف خود را نشناسي عجب است
اي که بينا شده چشم تو ز يک پيراهن