هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
اوم...
کم کم خونوادم دارن اجازه میدن که تنها برم و بیام...
و این الان برای خودمم سخته...
بلد نیستم!
همیشه کسی بوده که وسایلمو کمکم ببره
اکثرا با آدمایی رفتم که مستقیم در خونه مون پیاده شدم
یا با کسی بودم که اسنپ رو باهم بگیریم و با هم بریم و بیایم
و کلا یه بار از اول شهر تا خوابگاه تنهای تنها اومدم...
ولی دارم به این دید نگاه میکنم که در هرحال این حجم از وابستگی اصلا خوب نیست و باید یاد بگیرم که کارامو خودم انجام بدم...
هرچند الان یه سری چیزا برام سخت و استرس آوره....
( : -
ma.a
چرا خوب نه
امیدوارم که زود خوب بشی
منم خوبم، سردرگمم، دلتنگم، و دارم سعی میکنم از لحظاتم بیشترین لذت رو ببرم -
دقیقا شدم مث آدمایی که قراره بمیرن
یه جوری با حسرت به قفسه های داروخونه نگاه میکنم و از همین الان دلتنگ بچه ها و داروخونه میشم -
دقیقا شدم مث آدمایی که قراره بمیرن
یه جوری با حسرت به قفسه های داروخونه نگاه میکنم و از همین الان دلتنگ بچه ها و داروخونه میشم -
همیشه منتظر این روز بودم
که اجازه بدن تنها برم و بیام
و الان هم در واقع به خاطر شرایطیه که پیش اومده و از روی اجبار اجازه دادن که خودم بیام...در واقع راه دیگه ای نداشتن...
به هرحال
الان که شرایطش پیش اومده
برام سخته
ولی تحمل میکنم تا یاد بگیرم!