هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خدایا، خلاصه که خستهم.
شبت بخیر. -
هویججج
اینجور وقت ها از خودت بپرس من چی کار کردم دقیقا
چرا انجامش دادم. آیا راه بهتری بوده یا در اون لحظه من بهترین کار رو کردم. چرا اصلا الان فکرم درگیر این مسئله اس؟ آیا پشتش یه احساسه مثل ترس، اضطراب، از دست دادن یه موقعیت یا یه دوست
این میتونه خیلی از گره های ذهنی آدمرو باز کنه -
و در آخر
بق بقو!
-
دل ندارم که بمونی
-
دل ندارم که بری
-
دل ندادم که ببینم واسه رفتن حاضری
-
چی عوض شد تو وجودم
-
این نبودم قبل تو
-
بعضی وقتا به این فکر میکنم که چقدر من و تمام کسایی که میبینم جوون و بی تجربه ایم.. چقدر در تقلاییم، که یاد بگیریم، بشناسیم، بدونیم، دنیای اطرافمون رو تند تند بجویم و قورت بدیم و بفهمیم مزهی این روزگار بدقلق کج رفتار چیه؟
چقدر همگی خودمون رو میتراشیم و جا میدیم تو قالب هایی که به تنمون زار میزنن، نگید نه، هممون تا به حال شده که از این کارا کنیم که جا بگیریم، یکی نبود بهمون بگه دختر جون، پسر جون، شاید از اولش اصلا جای تو اونجا نیست، اینقدر تیکه تیکه خودت رو تراش نده که هر پازلی رو حل کنی، شاید مشکل تو نیستی.
این روزا دارم میجنگم که حالم دست خودت باشه سارا خانوم، نه دست غیر و ال و بل که بیچاره میشیم اینطور..آدمی که افسار شادی و غمش دست خودش نیست قراره بد بشکنه عزیز من. جور تلخ ایام رو عین چای ببین که با یه ذره نبات پهلوش به جای زهر میتونه صبحونهی آخرین روزای سال باشه، اینم میگذره و میشه یه «اوو یادته؟..» ی دیگه. نبینم غمتو خانم خانما.۱۹ اسفند ۱۴۰۳