هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
۲۰ مین تا پایان ریاضی
-
Ramos9248
امتحان نداری امروز؟ -
با دعوای همسایه ها بیدار شدم
️
-
اسم عموی منم میارن
ولی من نمیرم بیرون
از پسرشون بر میاد که یه چی بارم کنه
️
-
دیشبم ۲خوابیدم
️
-
Ramos9248
امتحان نداری امروز؟ -
اما حرف کسی رو باور نکردم...
دوسم داره...
فقط خسته شده از جنگیدن و نرسیدن...
خودمم باعثش بودم...
وقتی قبولش نمیکردم چیکار باید میکرد؟...
مشکل خونوادم نبودن که بخواد راضیشون کنه...
مشکل مانع بیرونی ای نبود که بجنگه...
مشکل خودم بودم...
دوستام گفتن اگه دوست داشت باید از این قضیه ام میگذشت...اما من این توقع رو ندارم...چون خودمم اینجوری نبودم...درکش میکنم و هیچ وقت ازش اینو نخواستم...
اما بازم...دلیل نمیشه که بهم فرصت نده...
هرچند مدل عذرخواهی منم اینو نمیرسوند که راضی ام...
یه عذرخواهی صرف همشهری بودن بود...
بگذریم... -
عه پس آخرش نمره تقسیم بر دو میشه؟
من شدم 38.5 و وقتی تقسیم به دو میشه میشه ۱۹.۲۵
و همون ۱۹.۲۵ میذارن؟
اگه اینجوریه واقعا خوشحالمم -
مامانه ماجرا رو میدونه...اما نمیدونه که منم میدونم که میدونه...
و چون مامان کسیه که ندیدمش و نمیخوامش
اگه این دفعه بیاد خونمون
قطعا جلوش نمیتونم ذره ای شاد باشم...
ذره ای زهرای قبلی باشم...
میتونید تصورم کنید که وقتی ببینمشون چه عذابی میکشم...
و اینا آدمایین که عین این ۲۱سال زندگیمو میدونن...عین کف دست میشناسنم...
میفهمن...
حتی اگه به روی خودشون نیارن...
خوب میفهمن...
و...
فامیلن...( :
و چقد دردناکه همه چی برای همه...
#تودلیدر هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است
و اینا آدمایین که عین این ۲۱سال زندگیمو میدونن...عین کف دست میشناسنم...
میفهمن...مامانه حدس زد...( :
مامانم زنگ زد بهش
گفت زهرا خیلی لاغر شده و فلان
دیشب که شام نخورده
امروزم که به زور ۲تا لقمه صبحونه خورده
میگم فلان غذا رو درست کنم؟میگه نه!
خواست باهام صحبت کنه
باز گوشیو به زور بهم دادن
️
گفت میخوام دعوات کنم که یه چیزی بخوری
گفتم دعوا رو من جواب نمیده
خندید
بعد گفت چرا هیچی نمیخوری؟!
گفتم گشنم نیست
گفت یا یه خبراییه؟؟
سکوت کردم که خودش تمومش کنه...
یه کم شوخی کرد
دوباره گفت نه زهرا! یه خبراییه!
گفتم مثلا چی؟
گفت دوریِ از یار
لبخند زدم و سکوت کردم( :
خودش گفت چی بگم
میگن نمیتونن غذا بخورن و فلان...
بازم هیچی نگفتم...
نمیتونستم هیچی بگم..
گفت حالا فلان غذا(همین که مامانم گفت درست کنم گفتم نه) رو درست کن منم دعوت کن
گفتم بلد نیستم
️
گفت ای وای
بگو از بیرون میگیریم
چون الانیا میگن آره سفارش میدیم بیاید خونمون
یه خندهی زوری زدم...
بعد گفت آره فلانی(پسرش)خوب غذا میخوره
صب تا شب غذا میخوره
من : بله...
گفت مامانم میگه فلانی(همین پسره) صبا پامیشه سر وصداش میاد
بهش گفتم ورزش میکنه...
من: بله....
و کاملا نمیتونستم ارتباط بگیرم...
خدایا کمک... -
گفتن با مامانت بیا پارک
گفتم نمیام...( :
فوبیای اینو دارم که برنامه بریزن منو با پسره رو در رو کنن... -
کلا هم حوصلهی مردم اینجا رو ندارم...
-
که چی حالا؟...
بیخیال... -
اما اینا اگه بفهمن
هیچ وقت نمیرن به گوش اون برسونن که چه بلایی سر من اومده...( :
چون برا خودشون برنامه دارن...
پدره شاید بره بگه
اما مادره هرگز...( :