هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Ramos9248
احسنت دقیقاً -
_ Reza _
الان منو چرا زدی؟ -
Hako ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
-
Blue28 عام چیزه
از الان سلام -
یک روز عمل جراحی سنگینی روی دختربچهای انجام دادم که گروه خونی O داشت، اما در بیمارستان خون کافی از این گروه نداشتیم. تنها امیدمان برادر کوچکش بود یه پسر پنج ساله. آرام کنارش نشستم و با یه زبون ساده براش توضیح دادم که اگه بخواد، میتونه به خواهرش خون بده.
پسره یه کمی مکث کرد. نگاهشو پایین انداخت، بعد یه نفس عمیق کشید و با سری که به سختی تکان میداد، گفت: «باشه».
لحظاتی بعد، دیدم که با پدر و مادرش خداحافظی کرد. تعجب کردم اما چیزی نگفتم. انتقال خون انجام شد، عمل خواهرش هم با موفقیت به پایان رسید. درست وقتی داشت خیالم راحت میشد، برادرش بهم نگاه کرد و با ی صدای لرزان پرسید:
«چقدر دیگه مونده تا بمیرم؟»
وای فک کن فکر میکرد قراره بمیره باز با این اوصاف، خون داد و پذیرفت جونشو بده برای اینکه خواهرش زنده بمونه
#Dr_jimclark