هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
عبور باید کرد
و هم نبرد افق های دور باید شد
️
️
️
-
Maaah
عع چیزی شد ؟🥲پرستو بابایی نه عزیزم، هیچی 🥲
️
-
تیم قشنگی هستین🫴
هیلی و فریا -
@Masoumeh-sh در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@Danial-al بگو مشکلی نیست
خب دیگه چخبر
جلسه اول ی استاد ماژیک نداشت ماژیکمو دادم بهش
آروم گرفت اولین پاسی کلاس@Danial-al چابلوس کلاس
-
من نمیتونم با این تفکرات کار کنم...
خودمم اونقد بزرگ نشدم که این مسائل برام مهم نباشه...
خیلی تحت فشار قرار میگیرم...
مگه قرار نبود همه چی جهادی و دلی باشه؟... -
چرا وقتی عصو اصلی نیستی و کاری که مونده رو سعی میکنی دست بگیری
اینجورین که:
تو چرا نمیگی مسئولت کنن؟!
چیزی گیرن نمیادااا
من:خودم اینجوری راحت ترم... -
ولی حرفاشون اثرمیذاره روم( :
-
زهرا همچنان بیشترین رژه رو رو مخ من میره...
پارسال که نمیرسید جلسات رو بره
میگفت وایسید فلان روز بیام
در حالی که جانشین داشت و میتونست حرفاشو به اون بزنه و اون بره حرفا رو بزنه و کارا نمونه...
اینقد به اون محل نداد که رفت جایی که کار بدن دستش...
امسالم همینه...
برنامه های هیئتمون مونده
و همچنان ایشون فرصت نمیکنن برن فتوا بدن...
دیشبم که اون ماجرا...
خجالت میکشم بگم تو این کاراهم این بحثا هست... -
دارم به این فک میکنم که
اینجا یکی نه
یکی دیگه میره کارا رو دست میگیره...
شاید زمان ببره
ولی بالاخره میان...
اما اون حرف آقا بیشتر از همه چی رو زمین مونده و کسی تو دانشگاهمون براش مهم نیست...
کاش خدا کمک کنه بریم اون سمت رو راه بندازیم... -
با پسرا کار نکردم
ولی فک میکنم کمتر از دخترا رو مخ آدم رژه برن... -
همونی که گفتم رومخمه
حداقل فک نمیکنم تو زمینهی کار چرت و پرت بگه!
ولی تحمل دخترا رو ندارم!
اونم کارایی که نتیجهی خاصی نداره!
دور هم الکی خوشیم... -
پووووف
-
حالا مثلا کانال جهادی ای که میزنید و زدم به چه کاری میاد؟!
اطلاع رسانیا رو که مفدا انجاممیده
هزارتا کانال و گروه زدین که چی...
️
-
صب جلسه
شب جلسه
خب؟!
الان چی شد؟!
برام مهم نیست که برم پیش اون مسئوله و تو چشمش باشم
ولی حرف زهرا۱ خیلی زوره که به زهرا۲ میگفت تو رو جلسه نمیبریم
چرا؟!
چون مسئول اصلی نیست
و این درحالیه که خود مسئول اصلیه میگه همتون بیاید
یازهرا۲ کاملاااا اینجوریه که بهتون پوسترسازی و این چیزا رو یاد نمیدم(خطاب به زهرا۱)
-
زشته این حرفا
خجالت آوره
ولی من تحت فشارم واقعا!! -
خود اون آقاهه با اون سنش و کلی کار و زندگی
میگه بیاید من بهتون یاد میدم
بعد اینا
خجالت بکشید ابلفضلی -
"احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است."
-
امروز یه شیرموز خوردم رفتم دانشگاه
اومدم خوابگاه
در قفل شده بود
باز نمیشد
ساعت۲وخوردی
هنوز ناهار نخورده بودم
هی رفتم اومدم تا اومدن درُ باز کردن
پامو گذاشتم تو اتاق
بچه ها:
فلانی همه چی رو برا خودش میخواد
فلانی هم
(بهم حس خنگ بودن دست میده وقتی اینا رو احساس نکردم و نمیکنم)
فلانی اونجوریه
فلانیم اونجوری
رفتم جورابامو شستم اومدم
همچنان ادامه میدادن
من: بچه هااا ناهار خوردین یا نه؟!
زهرا۱: زهرا عصبیه(یعنی من)
من: گشنمههه
خسته اممم
ولی دوست داشتم بگم آره صدا ندین -
آخه فلانیا اینجوری نبودن...
من احساس نکردم...
خب شما حرفاتون قابل پذیرش نبوده
بریم گلزار شهدا مشاور ببریم؟!
وا
خب همینجا چشه مگهه
از اینجا بریم کرمان
گلزار شهدا
بشینیم پای حرف مشاورا -
اگه احساس کنم کارامون مسخره بازیه و الکی خوش
یه لحظه هم اونجا نمیمونم...
الانم احساس میکنم ولی مطمئن نیستم...