هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
زهرا همچنان بیشترین رژه رو رو مخ من میره...
پارسال که نمیرسید جلسات رو بره
میگفت وایسید فلان روز بیام
در حالی که جانشین داشت و میتونست حرفاشو به اون بزنه و اون بره حرفا رو بزنه و کارا نمونه...
اینقد به اون محل نداد که رفت جایی که کار بدن دستش...
امسالم همینه...
برنامه های هیئتمون مونده
و همچنان ایشون فرصت نمیکنن برن فتوا بدن...
دیشبم که اون ماجرا...
خجالت میکشم بگم تو این کاراهم این بحثا هست... -
دارم به این فک میکنم که
اینجا یکی نه
یکی دیگه میره کارا رو دست میگیره...
شاید زمان ببره
ولی بالاخره میان...
اما اون حرف آقا بیشتر از همه چی رو زمین مونده و کسی تو دانشگاهمون براش مهم نیست...
کاش خدا کمک کنه بریم اون سمت رو راه بندازیم... -
با پسرا کار نکردم
ولی فک میکنم کمتر از دخترا رو مخ آدم رژه برن... -
همونی که گفتم رومخمه
حداقل فک نمیکنم تو زمینهی کار چرت و پرت بگه!
ولی تحمل دخترا رو ندارم!
اونم کارایی که نتیجهی خاصی نداره!
دور هم الکی خوشیم... -
پووووف
-
حالا مثلا کانال جهادی ای که میزنید و زدم به چه کاری میاد؟!
اطلاع رسانیا رو که مفدا انجاممیده
هزارتا کانال و گروه زدین که چی...
️
-
صب جلسه
شب جلسه
خب؟!
الان چی شد؟!
برام مهم نیست که برم پیش اون مسئوله و تو چشمش باشم
ولی حرف زهرا۱ خیلی زوره که به زهرا۲ میگفت تو رو جلسه نمیبریم
چرا؟!
چون مسئول اصلی نیست
و این درحالیه که خود مسئول اصلیه میگه همتون بیاید
یازهرا۲ کاملاااا اینجوریه که بهتون پوسترسازی و این چیزا رو یاد نمیدم(خطاب به زهرا۱)
-
زشته این حرفا
خجالت آوره
ولی من تحت فشارم واقعا!! -
خود اون آقاهه با اون سنش و کلی کار و زندگی
میگه بیاید من بهتون یاد میدم
بعد اینا
خجالت بکشید ابلفضلی -
"احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است."
-
امروز یه شیرموز خوردم رفتم دانشگاه
اومدم خوابگاه
در قفل شده بود
باز نمیشد
ساعت۲وخوردی
هنوز ناهار نخورده بودم
هی رفتم اومدم تا اومدن درُ باز کردن
پامو گذاشتم تو اتاق
بچه ها:
فلانی همه چی رو برا خودش میخواد
فلانی هم
(بهم حس خنگ بودن دست میده وقتی اینا رو احساس نکردم و نمیکنم)
فلانی اونجوریه
فلانیم اونجوری
رفتم جورابامو شستم اومدم
همچنان ادامه میدادن
من: بچه هااا ناهار خوردین یا نه؟!
زهرا۱: زهرا عصبیه(یعنی من)
من: گشنمههه
خسته اممم
ولی دوست داشتم بگم آره صدا ندین -
آخه فلانیا اینجوری نبودن...
من احساس نکردم...
خب شما حرفاتون قابل پذیرش نبوده
بریم گلزار شهدا مشاور ببریم؟!
وا
خب همینجا چشه مگهه
از اینجا بریم کرمان
گلزار شهدا
بشینیم پای حرف مشاورا -
اگه احساس کنم کارامون مسخره بازیه و الکی خوش
یه لحظه هم اونجا نمیمونم...
الانم احساس میکنم ولی مطمئن نیستم... -
خدا کنه کسی بخواد واقعا یه کارو درست انجام بده...
راهش پیدا میشه
#فاقد_مخاطب_خاص -
پشمام
-
بالاخره یبار دیدیم این خانواده دور هم خوش و خرم جمعن
چقد قشنگن -
پرستو بابایی تو رو میگه -
پرستو بابایی تو رو میگهBlue28
پرستو بابایی همچنان تو