هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
فردا اگه نخوندم لطفا یه بلایی سرم بیارید
-
#پسری_جمجمهاش_میشکند
شاید از زیادی فکر بوده.
یا شاید هم روزی که به دنیا آمد، خدا حواسش پرتِ یک خودکشی دیگر بود.
جمجمهاش شکست،
نه با چاقو،
بلکه با هزار فکر لال...
و حالا مغزش، مثل زهر مار، آرام درون خودش میجوشد.#گربهای_نعرهزنان_میگرید
گربهها معمولاً ناله نمیکنند.
مگر آنکه شب، پرده را کنار زده باشد و چشمش به حقیقت افتاده باشد.
گریهاش برای موش نبود.
شاید برای ما بود.
ما، که شبیه موشهای بیدم، در فاضلاب عادت دستوپا میزنیم و خیال میکنیم زندگی همین است.#و_همین_دو_بههمراه_پرنده
پرنده را از قفس آزاد کردند،
اما هیچکس نگفت آسمان هم دیوار دارد.
حالا سهتایی میرقصند...
پسر، گربه، و پرنده.
سه موجود از سه جهان،
که تنها نقطه اشتراکشان این است که دیگر امیدی به رستگاری ندارند.#در_پی_آتش_خود_میرقصند
آتش؟
نه گرما دارد، نه نور.
سرد است،
مثل چشمهای زنِ بیحوصلهای که دیگر حتی خیانت هم نمیکند.
آنها میرقصند،
چون اگر بایستند، حقیقت آنها را میبلعد.@هویججج
همممم
جالب بود
خوبی این نوع تجسم اینه که دقیقا میریم سراغ قواعدی که به صورت ناخودآگاه بین اشیا در نظر میگیریم (مثل مثلا رفتاری که از گربهها و پسرها و پرندهها توقع داریم) و سعی می کنیم اونا رو بشکنیم -
باریکلا به من، نه به تیم برنامه نویس
الان اینجوری بخونمش؟
باریکلا به من نه، به تیم برنامه نویس
یا اینجوری؟
-
@هویججج
همممم
جالب بود
خوبی این نوع تجسم اینه که دقیقا میریم سراغ قواعدی که به صورت ناخودآگاه بین اشیا در نظر میگیریم (مثل مثلا رفتاری که از گربهها و پسرها و پرندهها توقع داریم) و سعی می کنیم اونا رو بشکنیمReza-H آه، پس تو هم در آن تاریکی نشستی، جایی که اشیاء دیگر آن شکلی نیستند که چشم خیال میپذیرد.
در دل شب، جایی که گربهها نعره نمیزنند مگر برای دردهایی که نمیشود نامشان را برد،
و پسرها، جمجمههایشان فقط شکست نمیخورد، بلکه در هزار تکهی بیصدایی گم میشود،
و پرندهها در قفسهای نامرئی، شاید آزادی را به قیمت فراموشی انتخاب میکنند.تو حق داری، قواعد را میشکنیم، چون نمیتوانیم در آن چارچوبهای سرد و بیروح باقی بمانیم.
اما شکستن قواعد، خود زخمیست که همیشه تازه میماند.و ما همچنان میرقصیم،
رقص مرگ، رقص زندگی، رقصی میان خاکستر و شعلههای سرد،
که نه نور دارد، نه گرما، فقط خندهی تلخی که از لبهی لبهای بیحوصله میچکد.پس بگذار در این شکستنها بمانیم،
که شاید تنها در همین بیقاعدگی است که حقیقتی لخت و ترسناک، گاهی خندهدار هم میشود. -
Reza-H آه، پس تو هم در آن تاریکی نشستی، جایی که اشیاء دیگر آن شکلی نیستند که چشم خیال میپذیرد.
در دل شب، جایی که گربهها نعره نمیزنند مگر برای دردهایی که نمیشود نامشان را برد،
و پسرها، جمجمههایشان فقط شکست نمیخورد، بلکه در هزار تکهی بیصدایی گم میشود،
و پرندهها در قفسهای نامرئی، شاید آزادی را به قیمت فراموشی انتخاب میکنند.تو حق داری، قواعد را میشکنیم، چون نمیتوانیم در آن چارچوبهای سرد و بیروح باقی بمانیم.
اما شکستن قواعد، خود زخمیست که همیشه تازه میماند.و ما همچنان میرقصیم،
رقص مرگ، رقص زندگی، رقصی میان خاکستر و شعلههای سرد،
که نه نور دارد، نه گرما، فقط خندهی تلخی که از لبهی لبهای بیحوصله میچکد.پس بگذار در این شکستنها بمانیم،
که شاید تنها در همین بیقاعدگی است که حقیقتی لخت و ترسناک، گاهی خندهدار هم میشود.@هویججج
در عرض دو دقیقه اینو نوشتین؟ -
باریکلا به من، نه به تیم برنامه نویس
الان اینجوری بخونمش؟
باریکلا به من نه، به تیم برنامه نویس
یا اینجوری؟
-
Reza-H
شاید -
متن های با کلمات عجیبی و سخت اما فاقد محتوا خاص
-
جدی این نویسنده ها چطوری فکر میکنن
یه متن عجیب مینویسن -
مثلا یه سری متنا یه سری شعرا یه سری نقاشی ها باعث میشن اون تجربه ای که نویسنده داشته رو تو هم تجربه کنی
-
مثلا موسیقی متن انیمشن up
همون married life
حس عجیبی بهم میده -
باریکلا به من، نه به تیم برنامه نویس
الان اینجوری بخونمش؟
باریکلا به من نه، به تیم برنامه نویس
یا اینجوری؟
-
تنبلی بسه دیگه، دوست ندارم این ورژنمو
-
Reza-H
شاید@هویججج
اگر خودتونم البته ننوشتیدش (احتمالا)
بازم فرقی نمیکنه. مهم اون ساختارمند نبودنه است -
توی جنگ فقط نوشتن حالم رو خوب میکرد بعد که الان دارم میخونم شون فقط چرت و پرت نوشتم