بگو ک قوی بودی و شد
-
alisoltany
اون گفت باید سر جلسه امتحان نری!!!
پرسیدم خب اینطوری ک 0 میشم!حداقل الان برم 7 یا هشتی میگیرم
گفت:ازمون بعد ی برگه ی استعلاجی پزشکی میاری میدی دست من،منم میبرمش اموزش و پرورش ،برات غیب موجه میزنن،درس حذف میشه،شهریور امتحان میدی....
توی راه ک برمیگشم خانه،از در محل حوزه رد میشدم،حس بدی بود،خیلی بد همه داشتن امتحان میدادن من بیرون !شوخی نبود سرنوشت سازترین امتحان نهایی بود(مخصوص او زمان ک تاثیرش قطعی بود نه مثبت)خب این مسیر بعدش اتفاقات زیادی افتاد ک خارج از موضوع تاپیکه،از بسته بودن مدرسه و قبول نکردن برگه!تا اذیت های حوزه ک این برگه الکیه و فایده نداره باید حداقل برگه ی بستری و...باشه!و ادمای خوب و بد این مسیر
بگذریم،کارنامه اومد،خداروشکر،واسم حذفش کرده بودن...انسانهای ک عبرت میگیرن خیلی کمن،ویژگی انسان فراموش کاریه(حتی ریشه ی اسم انسان) شهریور رسید!ولی....باز شد همون ماجرا!یعنی دقیقا از دو روز مونده ب قبل شروع کردم!و فردای ظهر اون دقیقا همونجا بودم ک خرداد بودم!حتی بدتر!
اما اینبار خیلی قضیه فرق داشت،دیگ نه میشد از خدا مهلتی دوباره گرفت،نه راه کمکی بود،نمیشد مثل اونبار تسلیم شد،شانس ی دیگ نبود،قضیه یا برد بود یا باخت!ضعیف بودن یا قوی بودن
یادمه ساعت یک ظهر بود!اخر فصل هورمون ها،روی خود تنظیمی ها بودم!کتاب رو فصل فصل کندم تا به اخر و حجم باقیمانده ی کتاب نگاه نکنم و از حجمش و دودوتا چهارتا سرد شم و دائم میگفتم،ببین الان این صفحه مهمه ک تمام شه!
تا هشت شب بدون استراحت خوندم،رسیده بودم اول فصل هشت!دیدم اگ اینطوری پیش بره نمیرسم!مثل اونبار اما اینبار بجای فرار دنبال راه چاره بودم!
زنگ زدم پسرعموم:گفتم سریع غذاتو بخور بیا اینجا،من نمیرسم تو باید فصل هشتو بخونی،برام توضیح بدی ،مسائلش رو بگی و...(این طوری تقریبا 2ساعتی ذخیره میکردم)
شاید کمی درونگرا باشم،خوشم نمیومد پدر مادرم بفهمن غیر ناراحتی چیزی نصیبشون نمیشد،زنگ زدم پسرخاله ام و یه مهمونی سوری بعدشام رفتن!پسرعموم اومد دمش گرم گفت و رفت!ساعت 12شب بود،دو فصل 9 و 10 یعنی گیاهیا مونده بود،11رو خونده بودم!پدر مادرم اومدن،یه لبخند و قیافه ی شاد گرفتم ک همه چیز عالیه،شب بخیر گفتیم و مثلا منم خوابیدم!خب باید بیدار میموندم و منتظر تا اینکه اونا بخوابن و من برم درس بخونم!یادمه بخاطر اینکه خوابم نبره،دستم رو زدم ب موهام و کردم چشمم تا بسوزه و نخوابم!
ساعت تقریبا یک ربع کم بود،اروم کتاب رو برداشتم رفتم توی حیاط!و تا صبح ساعت هفت درس خوندم!24 ساعت بیداری،20 ساعت درس و خستگی وحشتناک روز قبلش!ساعت 5 صبح هزار بار زد سرم قید همه چی رو بزنم....از گردن درد و سردرد و کمر درد تا پشه ها و حشراتی ک دائم زیر لامپ اذیت میکردن!
اون شب و صبح تموم شد!
زیست 19 شدم!
بعدا فهمیدم دو نفر دیگ از همکلاسیام دقیقا همونجا بودن ک من بودم اون ظهر ،ولی گفته بودن نمیشه و فردا شدن10 و 11..به قول پائلو؛احتمال تحقق یافتن یک رویاست ک زندگی را حذاب میکند،امتحان رو ک خوب دادم،پدرم گفت ؛
علی دیدی میگن باید شب امتحان خوب بخوابی،الکی نیست ک این روانشناسا و ....میگن!!!!!!alisoltany
چه قشنـگ بود :))
چون واقعیت بود ..!
امیـد ..!
مرسی که امید رو زنده کردین .. !
برعکسِ بعضی از آدما ، این روزا ، تنها کارِشون گرفتنِ امید از آدمه ..!
به قولِ یک شخصِ خاصی : هر کسی که امید رو ازت میگیره ، بزرگترین خیانت رو بهت کرده :)) ..!
ممنون بابتِ امیدواری ..! -
ای کاش یکی خاطره بگه در موردِ کنکور ..!
در موردِ کنکوری که تو اون وضعیت صفرِ مطلق بوده ..!
در موردِ کنکوری که تو اون وضعیت ، خیلی رقیبِ سر سخت و پرتلاش داشته ..!
در موردِ کنکوری که ... !کسی هست که بهترین رتبه در بهترین دانشگاه رو در اون شرایط به دست بیاره و تمام قانون هایِ منفیِ این دوران رو نقض کرده باشه ؟!
رقبای سرسختش رو شکست داده باشه ؟ !
کسی هست ؟ :)) -
من تا پارسال زبانم خیلی بد بود منتها با کمک دوستان میتونستم نمره بالایی بگیرم
نمیدونم چرا همیشه یکی از دوستام بود که بهم برسونه و منم کم نگیرم
سر امتحان خرداد ماه بود معاونامون این سری صندلی هارو خیلی عجیب چیده بودن و درصد تفلب توشون 0 درصد شده بود
منم مجبور بودم زبان رو خر خونی میکردم تا بتونم بالا بگیرم ولی هر چی خونده بودم به دردم نخورد چون معلممون خیللی سوالاتش سخت بود و من مطمعن بودم که تو درس زبان می افتم(تژدید میشم) و اگه تژدید میشدم از مدرسه میانداختن بیرون (تعریف از خود نباشه، من تو تیزهوشان درس میخوانم )(یه چیزی هم بگم من اکثر سال ها تو کلاسام اول میشیم منظورم تو اون یکی درسام عالی بودم)یه لحظه تو ذهن خودم تجسم کردم که اگه منو از مدرسه بیرون بی اندازن خیلی بد میشه.گفتم خدایا چیکار کنم؟یه کمکی بکن
یه دفعه به ذهنم اومد که به معلم فرسیم زنگ زدم که اون پا در میونی کنه تا من تژدید نشم
خلاصه معلم فارسیم زنگ زد به معلم زبانم و من تژدید نشدم
ولی به من خیلی خیلی خیلی بر خورده بود چون اصلا فک نمیکردم کارم به این چیزا بخوره
بعد از اتمام مدارس نشتم هر روز یه قسمت از سریال breaking bad و یه داستان انگلیسی خواندم چون باید خودمو میکشیدم بالا و وقتی مدارس شروع شد من زبانم خیلی خیلی پیشرفت کرده بود تا جایی که همون معلم زبانمون برگشت به من حرفایی زد که واقعا موهای تنم سیخ شده بود
ببخشید که سرتون رو با این داستان شاید به نظرتون چرت، درد آووردم -
چ جالب.ولی من دیگه نمیتونم واقعا خیلی تلاش کردم ولی نتیجه مطلوب نبود متاسفانه.احساس میکنم عمرم رفت
@elhame-H در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:
چ جالب.ولی من دیگه نمیتونم واقعا خیلی تلاش کردم ولی نتیجه مطلوب نبود متاسفانه.احساس میکنم عمرم رفت
موفق نشدن ها ظاهرشون شکسته اما ی تجربه توی دلشون دارن ک یجا دستتون رو میگیره
-
@elhame-H در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:
چ جالب.ولی من دیگه نمیتونم واقعا خیلی تلاش کردم ولی نتیجه مطلوب نبود متاسفانه.احساس میکنم عمرم رفت
موفق نشدن ها ظاهرشون شکسته اما ی تجربه توی دلشون دارن ک یجا دستتون رو میگیره
-
میخوام از شکستم بنویسم!
میشه؟ -
اومدم پارت های بعدیش رو بنویسم،ولی دیگ اخرش اینطوری شد چ ارزشی داره
@D-fateme-r
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
«مولوی» -
-
SenatOr در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:
@revlvial الان این شکسته؟
پس چیه،همه به حاصل و نتیجه نگاه مکینن هیچکی ب فرایند و دلایل ادم گوش نمیده
-
میخوام بنویسم
اخرین باری ک تو مجازی از خودم نوشتم یادم نیست کی بود
یادم نیست چرا نوشتم
حتی شاید قسم خورده بودم ک دیگ تو مجازی ننویسم!
ولی هیچ چیز یادم نیست
ن ک تو 18 سالگی فراموشی گرفته باشما ن
خودم میخواستم ک خاطرات مجازی رو دفن کنم و چقدر ذوق مرگ میشم وقتی میفهمم نمیتونم ب یاد بیارم
فکر کنم چهار پنج سالم بود ک کامپیوتر اومد خونمون!
من ی دختر چهار پنج ساله بودم ک خیلی زود یاد گرفتم چطوری با کامپیوتر کار کنم!
مث ی عطش میموند!
من تشنه ی تکنولوژی بودم و سیر نمیشدم
بین همه ی عروسکام ، اون ماشینِ زشتِ دو بعدیِ بامزه ک تو بازی کامپیوتری بود منو ب خودش جذب میکرد...
چند سال بعد ی مهمون ناخونده ی جدید اومد...اینترنت!
و من بازم زود یاد گرفتم چطوری تو سایت های چرتِ مجازی چرخ بزنم...یاد گرفتم چطوری میتونم بفهمم فلان سلیبریتی تو فلان مراسم چی تنش بود...اخ ک چ ذوقی داشت بازی های دخترونه ی مجازی!و من چقدر احمق بودم ک لذتِ بازی تو دنیای واقعی رو با دنیای مجازی عوض میکردم...
من حتی بچگیمو تو مجازی کُشتم
حالم بهم میخوره از چیزی ک از خودم ساختم
اره حالم از کسی ک الان داری نوشتشو میخونی بهم میخوره!
من دنیامو پای نت باختم حاجی
من ارزو هامو اینجا یکی یکی دفن کردم
من همونی بودم ک شیمی رو 100 میزد ولی الان دارم ب 34 درصد شیمیِ تو کارنامم نگاه میکنم...
من همونی بودم معلمای دبستانم میگفتن استعدادت تو ریاضی فوق العادست...همونی ک معلمم تو دفترخاطراتم نوشته از این ک با من تو کلاس ریاضی بوده لذت میبرده! و همونیم ک ب 33 درصد ریاضی لبخند میزنه
وای ک چ ذوقی داشت وقتی تو آزمون اول قلمچی زیست 70 درصد زدم...
آخ ک چقدر مامانم خوشحال شد وقتی بهش قول دادم دارو قبول میشم...
هی اینا رو نگفتم ک بخوام فاز بیام
من تو این مجازیِ لعنتی پیر شدم...یادم نمیره روزایی ک تو تلگرام تلف شد...یادم نمیره غریبه های مجازی ک بخاطرشون با آیندم بازی کردم...یادم نمیره ک خوشحالیِ خونوادمو با چی عوض کردم... یادم نمیره حتی ب خودم دروغ گفتم...یادم نمیره حتی زیر قولی زدم ک با خدا بسته بودم...
بذا ی چیزی بهت بگم
اینجا جهنمِ ن مجازی!
من کیم؟ من همونیم ک تو آتیش این جهنم سوخته!
اینا رو گفتم ک شاید تویی ک داری حرفامو میخونی ب خودت بیای و زود تر خودتو از اینجا خلاص کنی...
من ی بازنده ام رفیق!
من ی بازنده ی بازندم...
میدونی قسمت تلخش کجاست؟این ک شاید وابستگیم ب نت 90 درصدِ دلیل باختنم بوده!نگو ک هیچ تلاشی واسه کم کردن وابستگیم نکردم
چرا من خواستم کنار بذارمش
من قسم خوردم ک دیگ تو حرف زدنام مراعات میکنم
من قسم خوردم ک حتی شکل حرف زدن و تایپ کردنم رو هم عوض میکنم
من قسم خوردم ک دیگ میذارمش کنار
ولی زدم زیرش
این آخر قصه ی منِ
ولی ب خودت بیا
نذار آخر قصه ی تو مثل من شه... -
میخوام بنویسم
اخرین باری ک تو مجازی از خودم نوشتم یادم نیست کی بود
یادم نیست چرا نوشتم
حتی شاید قسم خورده بودم ک دیگ تو مجازی ننویسم!
ولی هیچ چیز یادم نیست
ن ک تو 18 سالگی فراموشی گرفته باشما ن
خودم میخواستم ک خاطرات مجازی رو دفن کنم و چقدر ذوق مرگ میشم وقتی میفهمم نمیتونم ب یاد بیارم
فکر کنم چهار پنج سالم بود ک کامپیوتر اومد خونمون!
من ی دختر چهار پنج ساله بودم ک خیلی زود یاد گرفتم چطوری با کامپیوتر کار کنم!
مث ی عطش میموند!
من تشنه ی تکنولوژی بودم و سیر نمیشدم
بین همه ی عروسکام ، اون ماشینِ زشتِ دو بعدیِ بامزه ک تو بازی کامپیوتری بود منو ب خودش جذب میکرد...
چند سال بعد ی مهمون ناخونده ی جدید اومد...اینترنت!
و من بازم زود یاد گرفتم چطوری تو سایت های چرتِ مجازی چرخ بزنم...یاد گرفتم چطوری میتونم بفهمم فلان سلیبریتی تو فلان مراسم چی تنش بود...اخ ک چ ذوقی داشت بازی های دخترونه ی مجازی!و من چقدر احمق بودم ک لذتِ بازی تو دنیای واقعی رو با دنیای مجازی عوض میکردم...
من حتی بچگیمو تو مجازی کُشتم
حالم بهم میخوره از چیزی ک از خودم ساختم
اره حالم از کسی ک الان داری نوشتشو میخونی بهم میخوره!
من دنیامو پای نت باختم حاجی
من ارزو هامو اینجا یکی یکی دفن کردم
من همونی بودم ک شیمی رو 100 میزد ولی الان دارم ب 34 درصد شیمیِ تو کارنامم نگاه میکنم...
من همونی بودم معلمای دبستانم میگفتن استعدادت تو ریاضی فوق العادست...همونی ک معلمم تو دفترخاطراتم نوشته از این ک با من تو کلاس ریاضی بوده لذت میبرده! و همونیم ک ب 33 درصد ریاضی لبخند میزنه
وای ک چ ذوقی داشت وقتی تو آزمون اول قلمچی زیست 70 درصد زدم...
آخ ک چقدر مامانم خوشحال شد وقتی بهش قول دادم دارو قبول میشم...
هی اینا رو نگفتم ک بخوام فاز بیام
من تو این مجازیِ لعنتی پیر شدم...یادم نمیره روزایی ک تو تلگرام تلف شد...یادم نمیره غریبه های مجازی ک بخاطرشون با آیندم بازی کردم...یادم نمیره ک خوشحالیِ خونوادمو با چی عوض کردم... یادم نمیره حتی ب خودم دروغ گفتم...یادم نمیره حتی زیر قولی زدم ک با خدا بسته بودم...
بذا ی چیزی بهت بگم
اینجا جهنمِ ن مجازی!
من کیم؟ من همونیم ک تو آتیش این جهنم سوخته!
اینا رو گفتم ک شاید تویی ک داری حرفامو میخونی ب خودت بیای و زود تر خودتو از اینجا خلاص کنی...
من ی بازنده ام رفیق!
من ی بازنده ی بازندم...
میدونی قسمت تلخش کجاست؟این ک شاید وابستگیم ب نت 90 درصدِ دلیل باختنم بوده!نگو ک هیچ تلاشی واسه کم کردن وابستگیم نکردم
چرا من خواستم کنار بذارمش
من قسم خوردم ک دیگ تو حرف زدنام مراعات میکنم
من قسم خوردم ک حتی شکل حرف زدن و تایپ کردنم رو هم عوض میکنم
من قسم خوردم ک دیگ میذارمش کنار
ولی زدم زیرش
این آخر قصه ی منِ
ولی ب خودت بیا
نذار آخر قصه ی تو مثل من شه...@D-fateme-r
خودت کردی که لعنت بر خودت باد -
@D-fateme-r
خودت کردی که لعنت بر خودت باد@ایمورتال در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:
@D-fateme-r
خودت کردی که لعنت بر خودت باد
میدونم
ننوشتم ک داد بزنمش
نوشتمش ک شاید یکی مث من ب خودش بیاد -
امید وارم بتونی مسیر زندگیتو پیدا کنی و از این جور اوارگی راحت شی
یه چیزی میگم ناراحت نشو
اینجا همه دارن در مورد قوی بودنشون میگم ولی تو داری درمورد ضعیف بودنت میگی
ایشا الله یه روزی بیاد که تو هم اینجا ادامه داستانتو اونجوری که میخوای تعریف کنی -
امید وارم بتونی مسیر زندگیتو پیدا کنی و از این جور اوارگی راحت شی
یه چیزی میگم ناراحت نشو
اینجا همه دارن در مورد قوی بودنشون میگم ولی تو داری درمورد ضعیف بودنت میگی
ایشا الله یه روزی بیاد که تو هم اینجا ادامه داستانتو اونجوری که میخوای تعریف کنی@ایمورتال من از استارتر تاپیک اجازه گرفتم و بعد از شکستم گفتم
تکلیفم مشخصِ
فقط با اونی ک از خودم انتظار داشتم خیلی فاصله داره...
ممنون
برات آرزوی موفقیت میکنم -
@D-fateme-r
ارادت مندم
اونو برای اون گفتم که بتونم حرف آخرمو راحت بزنم