اعتراف میکنم که....
-
اعتراف میکنم اینجا پر شده ازاعترافای من
اعتراف میکنم استرس دارم واسه ی دوست واسه خوب بودنش -
@FatiJoooooni اصلشم اینه نباید ریپلای کرد چون اسپم میشه
چقدر تو مهربونی وقتی برگرده چقدر خوشحال میشه که بفهمه یکی چقدر نگرانش بوده ^_^
-
اعتراف میکنم وقتایی که حوصله ندارم از جام بلند بشم همه قسمتای سیب رو میخورم تا مجبور نشم بندازم سطل اشغال
-
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
@FatiJoooooni در اعتراف میکنم که....
گفته است:
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
منم دقیقا پارسال همین زمان بهترین دوستمو از دست دادم وامسالم دقیقا همین زمان یکی دیگه از دوستامو از دست دادم ... دوتا از بهترینا ..با اونی که پارسال رفاقتمون تموم شد الان در حد دوتا غریبه ایم و همیشه وقتی بیرون همو می بینیم مثه دوتا غریبه سرد و یخی که انگار هیچ وقت همو نمیشناسن میگذریم در حالی که قبل این اتفاقات همیشه باهم بودیم و به پت و مت معروف بودیم یادمه وقتی که دعوامون شدچقد گریه کردم و نابودشدم همین دوستی که امسال از دستش دادم دلداریم می داد که بیخیالش و بگذر ازش ... یه سال از اون روز گذشت دقیقا امروز همون عزیز روهم از دست دادم .. بدترین ضربه ها رو از کسی میخوری که حتی فکرشم نمی کنی ...با رفتنش با سرد شدنش با غریبه شدنش با فروختنت حتی ضربه ایی که بهت میزنه تو رو از پا در نمیاره بلکه خاطرات خوش که باهم داشتین و مرورشون و اینکه دیگه نیستی و نیست تا دوباره خاطره ها بسازین ادمو از پا در میاره و یک حرف حکم امضای مرگ تویه و اونم چرا ست...
پ.ن= میدونم میگید بیخیال بابا ... یا چرا انقد بزرگش کردی و چیز خاصی نبود ...یا میگید که جوگیرم بزرگ شم یادم میره ... بنظرم هرچی باشه هر اتفاق تلخی تو زندگیت بیفته زخم خودشو به دلت میزنه و زمان میبره تا جاش خوب بشه ولی هیچ وقت جاش از بین نمیره حتی اگه بخیه ی زیبایی بزنی فقط به این زخم زشت عادت میکنی
-
اعتراف میکنم که اون پلاستیک آشغالایی که تو آشپزخونه بودو من آتیش زدم و به مامانم گفتم داداشم بود ، بعدشم گفتم به بچه چیزی نگو تو سن حساسیه
-
اعتراف میکنم این اعترافم مربوط به آلای عزیزم هست.
امیدوارم نامبرده ها ناراحت یا عصبانی نشن.
بهرحال اینجا اعتراف نامس جاییکه چیزای عجیب گفته میشن.
اون اوایل ک تقریبا کسی رو نمیشناختم ی تصوراتی راجع ب یوزر های الا داشتم ک با مرور زمان رفع شدن .مثلا وقتی ب تاپیک خودنویس برخوردم و پست های Dr-acula رو هم اونجا و چند جای دیگه خوندم,فکر میکردم نوشابه یه دختر خوشحالو خلاقه مخصوصا با ابتکاری ک تو نوشتن داشت و احساسی ک کامل با نوشته ها منتقل میشد فک میکردم قطعا دختره.البته اسمش هم ک فانتزی بود و معمولا دخترا ازین اسما میذارن تو این تفکر تاثیر داشت
درواقع تفکرات دیگه ای هم داشتم راجع بش ک تو این مقال نمیگنجه
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: بعدا ک فهمیدم نوشابه پسره و دانشجوی پزشکی کل تصورم راجع ب اون دختر خوش خنده خلاق بهم ریخت.خواستم عذرخواهی کنم بابت فانتزی های ذهن مریضم
Dr-acula قلبا معذرت میخوام امیدوارم عصبانی نشین.
و @M-an عزیزک اون موقع فکر میکردم ی آقای خشن ,مستبد و خشک اخلاق هست ک با کوچکترین خطا یوزر هارو اخراج میکنه.
شاید باورتون نشه ولی اوایل تمااام کلمات و جملات رو کامل مینوشتم با رعایت تماام علایم نگارشی تا مبادا اخراج نشم. عین چی ازون میترسیدم ینی وقتی پستی ازش میدیدم توی تودلی یا هرجایه دیگه سریع ی سلام مینوشتم با یه حالت معذبی و بعد ب سرعت غیب میشدم
مگر اینکه سوالی راجع ب انجمن میداشتم وبا احتیاط میپرسیدم و وقتی از یکی از بچه ها شنیدم ک دختره هنگولیدم این مدلیراستش واسم عجیب بود این همه خشکی رفتار حتی درمقابل دخترا و بعد کم کم متوجه شدم اینطور نیس و ی مدل دیگس.
راستش من خیلیا رو اینجا این مدلی اشتباه گرفتم.اصنشم خنگ نیستمفقط فکر میکردم بقیه ازینکه ازشون بخوام خودشونو معرفی کنن ناراحت میشن و اینا
بله
کلید اصرار امروز: ازیکدیگر بخواهید و یکدیگر را ب یکدیگر معرفی بنومایید تا مث من دچار فانتزیسم ذهنی و پس از ان عذاب وجدان بیدار نشوید
باشد ک رستگار شوید
این اعتراف ادامه دارد اگر اخراج نشوم -
@FatiJoooooni در اعتراف میکنم که....
گفته است:
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
منم دقیقا پارسال همین زمان بهترین دوستمو از دست دادم وامسالم دقیقا همین زمان یکی دیگه از دوستامو از دست دادم ... دوتا از بهترینا ..با اونی که پارسال رفاقتمون تموم شد الان در حد دوتا غریبه ایم و همیشه وقتی بیرون همو می بینیم مثه دوتا غریبه سرد و یخی که انگار هیچ وقت همو نمیشناسن میگذریم در حالی که قبل این اتفاقات همیشه باهم بودیم و به پت و مت معروف بودیم یادمه وقتی که دعوامون شدچقد گریه کردم و نابودشدم همین دوستی که امسال از دستش دادم دلداریم می داد که بیخیالش و بگذر ازش ... یه سال از اون روز گذشت دقیقا امروز همون عزیز روهم از دست دادم .. بدترین ضربه ها رو از کسی میخوری که حتی فکرشم نمی کنی ...با رفتنش با سرد شدنش با غریبه شدنش با فروختنت حتی ضربه ایی که بهت میزنه تو رو از پا در نمیاره بلکه خاطرات خوش که باهم داشتین و مرورشون و اینکه دیگه نیستی و نیست تا دوباره خاطره ها بسازین ادمو از پا در میاره و یک حرف حکم امضای مرگ تویه و اونم چرا ست...
پ.ن= میدونم میگید بیخیال بابا ... یا چرا انقد بزرگش کردی و چیز خاصی نبود ...یا میگید که جوگیرم بزرگ شم یادم میره ... بنظرم هرچی باشه هر اتفاق تلخی تو زندگیت بیفته زخم خودشو به دلت میزنه و زمان میبره تا جاش خوب بشه ولی هیچ وقت جاش از بین نمیره حتی اگه بخیه ی زیبایی بزنی فقط به این زخم زشت عادت میکنی
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye: -
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:@mahsaaaaa82 در اعتراف میکنم که....
گفته است:
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:خوب کردی
-
اعتراف میکنم لایق هیچی نیسم.....
لایق نگرانیه بابام و دلواپسهای مامانمم.....
لایق دوستای خوبم ک کنارمن و پی گیر تر خودمن......
اعتراف میکنم بد کردم ....ب خودمو اطرافیانم...... -
اِهِم
اعتراف می کنم
واسه یکی 106 تا صفحه چت خالی باز کردم پاکیدم الان اون مجبوره پاک کنه معلومم نیس من باز کردم کار خوبی نیس اما خوب کردم- هیییس .خب برم تست قرابتمو بزنم
- هیییس .خب برم تست قرابتمو بزنم
-
اعتراف میکنم وقتایی که حوصله ندارم از جام بلند بشم همه قسمتای سیب رو میخورم تا مجبور نشم بندازم سطل اشغال
-
سلااااام به روی ماه دوستااااان آلایی
حالتون چطووووره؟
این از تابستون مابعد سختی ها وپیچ وخم های کنکور ...وقتشه یه سری به بازیگوشی های غبار زده مون بزنیم وبمب درونمون رو بپوکونیم (بعد کنکور بمب درونتون را پوکاندیدینین ؟؟اگه میتونی بخونش)
اینم یه# چالش هست
میخوام اعترااااف کنید چه کارا وعادتهای عجیبی میکنید....
شاید برا بقیه جالب باشه ...مثلا من پوست لبمو میکنم بعد دردشو تحمل میکنم
یکی از خنگ بازیای دیگم تایه سال بعدعضویتم هروقت میخواستم برم بیرون از انجمن گزینه بیرون رفتن رو میزدم بعد موقه برگشتن مجبور میشدم دوباره اطلاعت وارد کنمفک کنید روزی چندین بار اینکارومیکردم....
خب وقتشه جانب هیجان انگیز وعجیب شخصیتتون رو به چالش بکشید.
موفق باشید
خبرگزاری #آبودان
#یاسی
#آلا
#ریبون
#برزیل
یه زمانی آلایی
اتفاقی یه پستتو دیدم...
چقد دلم برات تنگ شده یاسمین :))
کاش بیای