هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
MINO 78
من انیشتنمنوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdoğurduğu oğul پ کجا رفتی
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۳۸ آخرین ویرایش توسط miss.besharati انجام شده
MINO 78 در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@میلاد-سعیدی اسم قبلیش نیوتون بود مستر
مستر از قدیمیا هسش میشناسه
-
doğurduğu oğul پ کجا رفتی
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
MINO 78 در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@میلاد-سعیدی اسم قبلیش نیوتون بود مستر
مستر از قدیمیا هسش میشناسه
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@لیلی79 باو منظور همون انیشتینع
-
دلتنگ ها بهتر می دانند
که خواب یک نیاز نیست
تنها
یک بهانه است !
تا آدمی
به شب پناه ببرد
دلتنگ که شدی
میفهمی
شب
آغاز دردی ست بی درمان …!
@لیلی79 هنوز شعر نو میگی؟
باریکلا.
من برم نماز افطار عمری بود میام .
نه که خدافظ
@لیلی79 نبودم سلام asma.moradiبرسون. -
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
doğurduğu oğul گفتم پسری یا دختر پسر شجاع
-
doğurduğu oğul گفتم پسری یا دختر پسر شجاع
-
doğurduğu oğul گفتم پسری یا دختر پسر شجاع
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMINO 78
پدر ها پسر هستند معمولااینم زندگی نامه ام:
آیزاک نیوتن در نیمه شب عید سال نو ۱۶۴۲ به دنیا آمد. او کودکی زودرس و بقدری نحیف بود که پزشکان به زنده ماندنش امید چندانی نداشتند.[۵][۶] پدر وی که کشاورزی مرفه بود سه ماه پیش از تولد او از دنیا رفته بود و هانا مادر آیزاک مجبور بود این کودک رنجور را به تنهایی بزرگ کند. خانهٔ مادری او در وولزثروپ بزرگ و راحت بود. آنها فقیر نبودند، اما بزرگ کردن آیزاک که کودکی رنجور و نحیف بود برای مادری تنها آسان نبود.در سال تولد آیزاک نیوتن، جنگهای داخلی انگلستان آغاز شد. نبردهای خونینی میان گارد سلطنتی و طرفداران مجلس درگرفت. زمانی که جنگ تمام شد، نیوتن شش ساله بود.
تجزیهٔ کشور که از رویدادهای مهم تاریخ آن محسوب میشد این کشور را به سخنگوی قدرتمند پروتستانها تبدیل کرد. اکثر اهالی محل زندگی نیوتن (لینکلنشر) حامی مجلس بودند ولی خانودهٔ او طرفدار پادشاه بودند. این مشکلات سیاسی بر زندگی او تأثیرات فراوانی داشت. در این هنگام بود که مادر او قصد ازدواج مجدد کرد و به محل زندگی ناپدریش رفت و او را نزد مادربزرگش نهاد. او هیچگاه با مادربزرگش صمیمی نبود و همیشه از ناپدریش متنفر بود. در خانهٔ مادربزرگش اکثر ساعات روز را به ساخت الگوهای مکانیکی میپرداخت. او علاقهٔ زیادی به این کار داشت.
نیوتن در ده سالگی شاهد مرگ ناپدریاش بود. نیوتون از این اتفاق بسیار خوشحال بود. چون از ناپدری اش نفرت داشت با مرگ ناپدری نیوتن، مادرش به وولزثروپ بازگشت. دو سال بعد نیوتن وارد دبیرستان گرانثام شد. حال او با عمویش در شهر زندگی میکرد. نیوتن بسیار ضعیف بود و نمیتوانست در بازیهای خشن شرکت کند. در چهارده سالگی او یک روز با یکی از بچههای قلدر مدرسه گلاویز شد و در آخر موفق شد بینی حریف خود را بشکند. این اتفاق او را به یک قهرمان تبدیل کرد و باعث تشویق و تحسین دیگر بچهها و دلگرمی او شد.
آیزاک جوان در سال ۱۶۶۱، در هجده سالگی وارد دانشگاه کمبریج شد اما مادر او نمیتوانست مخارج دانشگاه را بپردازد از این رو وی به گروه «سابسایزرها» پیوست. سابسایزرها دانشجوهایی بودند که به جای پرداخت شهریه، اتاقها را نظافت میکردند یا در سالن غذاخوری به عنوان پیشخدمت کار میکردند.
در یک روز یکشنبه در اواخر بهار ۱۶۶۴ آیزاک و دوستش، جان ویکنز به سیرکی که به تازگی درکمبریج دایر شده بود رفتند. در این سیرک آیزاک بهطور تصادفی متوجه چیزی شد که به طرز خیرهکنندهای میدرخشید. آن چیز حیرتآور یک منشور بود. آیزاک متوجه شد که با استفاده از آن منشور میتواند آزمایشهای مفیدی انجام دهد. از این رو فوراً آن را خرید. مردم آن زمان فکر میکردند که اثر رنگین کمان از خواص منشور است و تابش نور بر منشور این خاصیت را از درون منشور آزاد میکند. نیوتن دست به چندین آزمایش زد و از چند منشور استفاده کرد. نتایج او امروزه به عنوان جزئی از قوانین فیزیک محسوب میشوند. او کشف کرد که «تصاویری که ما از اجسام میبینیم، بازتاب نور از سطح آن اجسام است».
نیوتن پس از این موفقیتهای علمی در سال ۱۶۶۵ مدرک لیسانس علوم انسانی خود را گرفت. حال او میتوانست چهار سال دیگر در کالج ترینیتی تحصیل کند. او مایل بود از این پس به مسئلهٔ جاذبه بپردازد. اما در این سال طاعون در انگلیس شایع شد و شعلههای مرگبار آن از هر سوی این کشور زبانه میکشید. به همین دلیل دانشگاه تعطیل شد و نیوتن به لینکلنشر بازگشت.
نیوتن در این فکر بود که چگونه سیارات بر مدار خود پیرامون خورشید قرار میگیرند بیآنکه نیرویی ناشناخته دست اندرکار باشد. او هنگامی که در باغ خانهٔ مادری خود در حال تفکر به این موضوع بود، سیبی از روی درخت افتاد و او را متوجه کرد که علت افتادن سیب همان دلیل گردش سیارات به دور خورشید است. خورشید نیروی کششی به سیارات وارد میکند و عین همان نیرو را زمین به ماه. اما سؤالی دیگر برای وی پیشآمد: «چرا سیارات به روی خورشید سقوط نمیکنند؟» او چندین روز به این مسئله فکر کرد اما جوابی نیافت. درست همان زمان که او بار و بنهٔ خود را برای بازگشت به دانشگاه کمبریج میبست، حقیقت پرده از چهره برگرفت. در یک لحظه او نوعی بازی را که بچهها در مدرسه انجام میدادند بخاطر آورد. قاعدهٔ بازی این بود که باید بازیکن سطل آبی را در هوا میچرخاند. برندهٔ این بازی کسی بود که سطل را بدون اینکه آب از آن بریزد در هوا بچرخاند. اکنون نیوتن دلیل چرخش سیارات بدور خورشید، بدون آنکه در خورشید سقوط کنند را دریافته بود. این پدیده که نیازمند سرعت جانبی است، همان
-
@لیلی79 هنوز شعر نو میگی؟
باریکلا.
من برم نماز افطار عمری بود میام .
نه که خدافظ
@لیلی79 نبودم سلام asma.moradiبرسون.نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@میلاد-سعیدی هر از گاهی آره میگم
التماس دعا
اگه قابل دونستینمون بیاین دوباره
حتما اسما یادم نمیره -
MINO 78
پدر ها پسر هستند معمولااینم زندگی نامه ام:
آیزاک نیوتن در نیمه شب عید سال نو ۱۶۴۲ به دنیا آمد. او کودکی زودرس و بقدری نحیف بود که پزشکان به زنده ماندنش امید چندانی نداشتند.[۵][۶] پدر وی که کشاورزی مرفه بود سه ماه پیش از تولد او از دنیا رفته بود و هانا مادر آیزاک مجبور بود این کودک رنجور را به تنهایی بزرگ کند. خانهٔ مادری او در وولزثروپ بزرگ و راحت بود. آنها فقیر نبودند، اما بزرگ کردن آیزاک که کودکی رنجور و نحیف بود برای مادری تنها آسان نبود.در سال تولد آیزاک نیوتن، جنگهای داخلی انگلستان آغاز شد. نبردهای خونینی میان گارد سلطنتی و طرفداران مجلس درگرفت. زمانی که جنگ تمام شد، نیوتن شش ساله بود.
تجزیهٔ کشور که از رویدادهای مهم تاریخ آن محسوب میشد این کشور را به سخنگوی قدرتمند پروتستانها تبدیل کرد. اکثر اهالی محل زندگی نیوتن (لینکلنشر) حامی مجلس بودند ولی خانودهٔ او طرفدار پادشاه بودند. این مشکلات سیاسی بر زندگی او تأثیرات فراوانی داشت. در این هنگام بود که مادر او قصد ازدواج مجدد کرد و به محل زندگی ناپدریش رفت و او را نزد مادربزرگش نهاد. او هیچگاه با مادربزرگش صمیمی نبود و همیشه از ناپدریش متنفر بود. در خانهٔ مادربزرگش اکثر ساعات روز را به ساخت الگوهای مکانیکی میپرداخت. او علاقهٔ زیادی به این کار داشت.
نیوتن در ده سالگی شاهد مرگ ناپدریاش بود. نیوتون از این اتفاق بسیار خوشحال بود. چون از ناپدری اش نفرت داشت با مرگ ناپدری نیوتن، مادرش به وولزثروپ بازگشت. دو سال بعد نیوتن وارد دبیرستان گرانثام شد. حال او با عمویش در شهر زندگی میکرد. نیوتن بسیار ضعیف بود و نمیتوانست در بازیهای خشن شرکت کند. در چهارده سالگی او یک روز با یکی از بچههای قلدر مدرسه گلاویز شد و در آخر موفق شد بینی حریف خود را بشکند. این اتفاق او را به یک قهرمان تبدیل کرد و باعث تشویق و تحسین دیگر بچهها و دلگرمی او شد.
آیزاک جوان در سال ۱۶۶۱، در هجده سالگی وارد دانشگاه کمبریج شد اما مادر او نمیتوانست مخارج دانشگاه را بپردازد از این رو وی به گروه «سابسایزرها» پیوست. سابسایزرها دانشجوهایی بودند که به جای پرداخت شهریه، اتاقها را نظافت میکردند یا در سالن غذاخوری به عنوان پیشخدمت کار میکردند.
در یک روز یکشنبه در اواخر بهار ۱۶۶۴ آیزاک و دوستش، جان ویکنز به سیرکی که به تازگی درکمبریج دایر شده بود رفتند. در این سیرک آیزاک بهطور تصادفی متوجه چیزی شد که به طرز خیرهکنندهای میدرخشید. آن چیز حیرتآور یک منشور بود. آیزاک متوجه شد که با استفاده از آن منشور میتواند آزمایشهای مفیدی انجام دهد. از این رو فوراً آن را خرید. مردم آن زمان فکر میکردند که اثر رنگین کمان از خواص منشور است و تابش نور بر منشور این خاصیت را از درون منشور آزاد میکند. نیوتن دست به چندین آزمایش زد و از چند منشور استفاده کرد. نتایج او امروزه به عنوان جزئی از قوانین فیزیک محسوب میشوند. او کشف کرد که «تصاویری که ما از اجسام میبینیم، بازتاب نور از سطح آن اجسام است».
نیوتن پس از این موفقیتهای علمی در سال ۱۶۶۵ مدرک لیسانس علوم انسانی خود را گرفت. حال او میتوانست چهار سال دیگر در کالج ترینیتی تحصیل کند. او مایل بود از این پس به مسئلهٔ جاذبه بپردازد. اما در این سال طاعون در انگلیس شایع شد و شعلههای مرگبار آن از هر سوی این کشور زبانه میکشید. به همین دلیل دانشگاه تعطیل شد و نیوتن به لینکلنشر بازگشت.
نیوتن در این فکر بود که چگونه سیارات بر مدار خود پیرامون خورشید قرار میگیرند بیآنکه نیرویی ناشناخته دست اندرکار باشد. او هنگامی که در باغ خانهٔ مادری خود در حال تفکر به این موضوع بود، سیبی از روی درخت افتاد و او را متوجه کرد که علت افتادن سیب همان دلیل گردش سیارات به دور خورشید است. خورشید نیروی کششی به سیارات وارد میکند و عین همان نیرو را زمین به ماه. اما سؤالی دیگر برای وی پیشآمد: «چرا سیارات به روی خورشید سقوط نمیکنند؟» او چندین روز به این مسئله فکر کرد اما جوابی نیافت. درست همان زمان که او بار و بنهٔ خود را برای بازگشت به دانشگاه کمبریج میبست، حقیقت پرده از چهره برگرفت. در یک لحظه او نوعی بازی را که بچهها در مدرسه انجام میدادند بخاطر آورد. قاعدهٔ بازی این بود که باید بازیکن سطل آبی را در هوا میچرخاند. برندهٔ این بازی کسی بود که سطل را بدون اینکه آب از آن بریزد در هوا بچرخاند. اکنون نیوتن دلیل چرخش سیارات بدور خورشید، بدون آنکه در خورشید سقوط کنند را دریافته بود. این پدیده که نیازمند سرعت جانبی است، همان
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdoğurduğu oğul ای خدا ینی پسری
-
doğurduğu oğul ای خدا ینی پسری
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMINO 78 مریم خودتو ناراحت نکن بیخی
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اخه تقصیر خودشع
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
MINO 78 ولش باو روز اول خودتو اینطور ناراحت میکنی
از فردا چیکار میکنی
ولشون کن باو بزا خوش باشن -
MINO 78 ولش باو روز اول خودتو اینطور ناراحت میکنی
از فردا چیکار میکنی
ولشون کن باو بزا خوش باشننوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@لیلی79 نمودونم شاید دیگع نیام
-
MINO 78 ولش باو روز اول خودتو اینطور ناراحت میکنی
از فردا چیکار میکنی
ولشون کن باو بزا خوش باشننوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@لیلی79 اما اخرش تهتو اینو در میارم
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگع کنکور قبول شم پا ثابتم
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
MINO 78 انشالله که قبولی
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلتنگ که باشی
هوای بارانی و آفتابی برایت فرقی نمیکند
دلتنگ که باشی
غروب جمعه و شنبه و یکشنبه فرقی نمیکند
دلتنگ که باشی
صبح و ظهر و شب برایت فرقی نمیکند
دلتنگ که باشی
فقط دلتنگی …
-
لایبنیتس-پدرسوخته
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdoğurduğu oğul خیلی خنده دارع اقای دکتر اکلا از این پسر خاسگاری کردع خخخ