الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه😂
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
Infinitie. A
ramses kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
مجتبی ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
Mehrsa 14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید 😂 خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید 😂 اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به دوستان گل آلایی
به خصوص دانشجوهای ورودی امسال
خوبین همگی ؟ اوضاع روبه راهه ؟
دانشجو شدنتون مبارک 🙂
دانشجویی یکی از دوران پرهیاهوی زندگیه هرکس به طریقی می گذرونه
برای بعضی ها میشه بهترین دوران زندگی و ساختن آینده
برای بعضی ها میشه پیدا کردن دوستان نابی که سالیان سال باهم باشن
و برای بعضی ها مسیر مهاجرت
و برای بعضی ها ترکیب همینا
و و و
خب حالا که شما هم وارد این مسیر و این دوران شدین
از روزای اول دانشگاهتون برامون بگین
از خاطره روز اول روز ثبت نام اولین کلاس و اولین اتفاقات بامزه ای که براتون میافته 😋
و هر چیز دیگه ای که خودتون دوست دارین 🙂
متن جایگزین
لذت ببرین از مسیر جدید زندگیتون از پیچ و خم هاش نترسین ادامه بدین با لبخند و امید یادتون نره زیبایی هاش رو هم ببینید هر روزش یه رنگه هر روزش یه حس و حالی داره تا چشم بهم بزنید می بینید داره به انتهاش میرسه تا می تونید خوب باشین و خوب بمونید و مولد خوبی باشین رد پاتون رو برای بقیه به یادگار بذارید شاد باشین و امیدوار و پر انرژی... @دانش-آموزان-آلاء @همیارسلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
درود.به به بالاخره روز دختر رسید. روز دختر رو به همهتون تبریک میگم امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و موفق باشید🌺🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌷🎉🎉🎉🎉🎉🎉
انجمن رو منفجر کنید دخترا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @راه-ابریشمی-ها-ادبیات @راه-ابریشمی-ها-دینی @راه-ابریشمی-ها-ریاضی-تجربی @دانش-آموزان-آلاء
درود🍷🍷y (488).gif
امیدوام حال خوبی رو داشته باشید
هر چند وقت یکبار بیا اینجا توی یه پست یه اسکرین شات از پروفایلت (کاور . عکس پروفایل . بیوگرافی و تعداد فالور وبقیه چیزای که تو پروفایلا هست)بگیر و زیر اون امضایی هم اگه داری اضافه کن و بفرست اینجا
اگه دوست داشتی در آخر پست در حد یک خط هرچی که خواستی بنویس و اضافه کن
و اینجوری ردپات رو توی انجمن ثبت کن تا بمونه یادگاری ...👣
به قول آقای موقاری حالا که داری خوب گوش میدی چندتا جونم به این نکته هم بگم😂:
1.درحال حاضر تو پروفایل همه یه باکس تبلیغ هست، ممنون میشم اگه سعی کنین اونو تو عکس نشون ندین. + ادرس ایمیلتون هم کات کنید که اخراج نشید.
2.یه تعادلی هم داشته باشین تو ارسال پست! درواقع جوری نباشه که هروز بفرستید یا سالی یکبار بفرستید😂
3.اسپم هم که دیگه خودتون میدونید زشته بگم بهتون .. بزرگشدید دیگه 😂
y (546).gif
4.دوستاتم دعوت کن
امیدوارم خاطره بشه واسه هممون👌
1 (2).gif
چاکر همه رفقای آلا
دعوت میکنم از همه آلایی ها
@دانش-آموزان-آلاء
پ.ن: راستی Sharllot هم تو نوشتن تاپیک کمک کرد ولی ایده اصلی مال خودم بود .. گفتم اسمشو بیارم خودشو نکشه بعدا 😑👌🤣🤣
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:
همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
🦋Sobhan.1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
🍄negaarin / M.an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
....................................
ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂
0_1534586548670_coke-smiley.gif
درود دوستان همین الان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم. تو این تاپیک میایم جملات قشنگ و آموزنده و انرژی دهنده افراد معروف و موفق رو به اشتراک میزاریم باهم. هرجمله زیبایی از یه شخص که دیدین قشنگه و روحتونو نوازش کرد و متحول کرد بفرستین بقیه هم ببینن ولذت ببرن. این شخص میتونه ورزشکار، هنرمند، دانشمند و...... هر فرد موفقی باشه!
منشن هم لازم نیست تمام بچههای آلا منشن هستن!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @راه-ابریشم-پرو-شیمی @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان تجربیا تجربی @ریاضیا @انسانیا
سلاااااااام بر دوست های عزیز و خوشکل خودم 🥰❤🤗
همیشه واسه همه مون در یک موقع زمانی یه اتفاق هایی میوفته که شیرینه گاهی هم تلخ 😍😭
همین تلخ و شیرینا با مرور زمان🕰 میشن خاطره و در دفتر خاطرات ذهنمان جا خوش میکنن ⌛📜
حالا دوستان🤗 از شما میخوام که
از خاطرات زندگی تون بگین از خاطرات شیرین☺️ ، بامزه 😋، تلخ 😔،دوران مدرسه 👩🏫👨🏫، دوران دانشگاه 👨🎓👩🎓،
از سوتی هاتون😂 و از خاطرات با دوستانون👬👭 و هرچی که دوست دارید بگیید و باما شریک شید😉
دوستون دارم فراوون با کلی قلب هاییی رنگیی
💚💛🧡❤💙💜🖤
@فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @حامیان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل @ادمین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا dlrm پشمک اکالیپتوس
marzyeh78 @رُ-ز-عــآبیـ ایهام @Saahaar گونش
@Milad91 Virus @Survival
بِسْم رَبّ النور ☁️
سلام
امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... 🎈
برم سراغ حرف اصلی....
در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....❤️☁️
یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل.....
البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم.....
اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ☁️🎈🍒
IMG_۲۰۲۳۰۶۱۶_۲۲۰۶۵۴.jpg
پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ
و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:☁️❤️
بسم الله الرحمن الرحیم...
به نام یزدان پاک... که فاطمه را از او دارم.. =)) ☁️☘️🍒
سلام بهتون ساکنین انجمن
امیدوارم حال دلتون عالی باشه 👌🏻🌱❤️
بریم سراغ اصل مطلب..
که بخاطر این موضوع مهم شما رو دعوت کردیم....
پ.ن: اصلنم مهم نیست شما جدی نگیرید😂🤝🏻)
فردا یه روزیه که یه بنده خدایی قدوم نا مبارکش رو، رو چشم زمین گذاشت .... 😐😕
این دختر سر اسم همه، همه رو دیوونه کرده... 🔪
عملا حافظه ماهی داره 😒😂🤝🏻
به شدت درس خون و خانوم...
میگه امسال دیگه پزشکی رو میارم 😎 دیگه الله و علم...
(اما من که بعید میدونم 👌🏻👍🏻🤝🏻😂پزشک هم بشه کی قرار خودشو بسپره به این بشر دو پا من شخصا به عنوان دکتر قبولش ندارم)
تموم شد خصلت های خوبش من دیگه هیچی یادم نمیاد... 🤔😂
(سرم رفته 😂🔪)
دیگه بین زمین و هوا نزارمتون... 😂
تولد فاطممونههههههههههههههه🥺😂❤️❤️❤️❤️❤️
fest30.gif823d8cf6-48cb-4755-81d5-ec817b734e02-image.png confetti.gif
عشق من تولدت مبارک
یکساله دارمت و این اواخر بیشتر تو قلبم فرو رفتی و جا باز کردی مهربون... ☘️🍒☁️=))
تو یکی از خوشگل ترین و عزیز ترینایی برام و همیشه خوشحالم و افتخار میکنم تو رفیقمی...starplucker.gif
دوستان من آهنگ ندارم درحال حاضر هر کس داره بفرسته تا مجلس گرم بشه 😂y (719).gif
فففففففففففففففقط....
خواهران گرام برادران ارجمند با رعایت شئونات اسلامی جوری که اسلام تو خطر نیوفته همه مجلس رو گرم کنید😉😂🤝🏻🥳
آقایونی که خوشتیپ کردن کت رو در بیارن...132.gif😎
خانوما البته فقط دست 😂🤝🏻👈🏻👏🏻y (722).gif
خب... خب....
زمان صرف شیرینی و شام فرا رسید.... 😌😉
ولییییییییییی متأسفم فاطمه دست به جیب نشد براتون تدارکات تهیه کنه......😒😂
بگذریم از این تشریفات...
برات بهترین رو آرزو میکنم بهترینم... 1593
خانوم دکتر شدنتو ببینم عزیزدلم...
از دور میبوسمت خانوم ناناز=))) 🍓
loveboat.gif
هممون دعوتیم به این میلاد قشنگ...
kumbaya.gif
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@ریاضیا
@تجربیا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
به بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۸ | 9:7 | نویسنده : نویسندده | آرشیو نظرات
خاطره مهرزاد جان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود برشما رفقای گلم.حال شما؟احوالتون؟
مهرزادهستم اصفهانیم ومتولدمهرماه 69...قبلا اینجا خاطره نوشتم( البته به دلایلی درخواست دیلیتشون وکردم)..زمان نسبتازیادی هست که اینجافعال نبودم وازکم سعادتیم بوده که نتونستم درخدمتتون باشم..خیلی مخلصیم..
این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به اوایل همین ماه هستش...
تقریبانزدیکای صبح بودوساعت های پایانی شیفتم.شیفت سنگین وشلوغی نبود ولی خب ازسرماخوردگی واسهال خونی تا فشارخون بالا وسکته قلبی و..موردداشتیم.
شب تاخودصبح بیداربودم وروزقبلشم که آف بودم کلا خوابم نبرد(دیدین گاهی اوقات آدم الکی به چیزای مسخره فک میکنه وبعدم بیخوابی میزنه به سرش!دقیقا همینطوری شده بودم!!) وچون صبح زود نوبت سونوگرافی شکم ومثانه داشتم ازروز قبلش چیزی نخورده بودم وغذانخوردن بیشتر کسلم میکرد!داشتم باگوشیم فیلم میدیدم که یه آقاوخانم جوون با یه بچه سه چهارماهه اومدند داخل...درحالی که داشتم پیرهنم وصاف میکردم ،جواب سلامشون ودادم ودفترچه رو ازخانمه گرفتم وگفتم جانم ؟چی شده؟؟
بابای بچه درحالی که یه دستش بچه بود و یه دست دیگشم کیف بچه اومد نزدیک وگفت آقای دکتر ۳شبه نه گذاشته من بخوابم نه مامانش!؟
مامانش گفت شکم آریا چندروزه کارنکرده وهمش گریه میکنه!دکتر بردیمش اماخب فایده نداشت.
متخصص اطفالم براش نوبت گرفتیم اما برای چندروزه دیگه نوبت داده!بچم هلاک میشه تاچندروزه دیگه!
گفتم بچه روبذارند روتخت واون یه لنگه دمپاییم وکه زیرمیزگیرکرده بودوباپام کشیدم بیرون ورفتم نزدیکش ومعاینش کردم... طفلک همش زور میزد ومیپیچیدبه خودش!حین معاینه یه صدای پیییسس بوووم توجه سه تاییمون وجلب کرد!مادر که داشت ازخوشحالی بال درمی آورد!گویی صدا،صدای عشق بود،رنگ وریا به دور بود!منم چشام گردشده بودببینم قضیه چیه ولی یکم دقت کردیم دیدیم خیر!صدا،نه صدای عشقه،نه نوای نی ونغمه ی تار!!!
مادرباچشمانی که ازخوشحالی برق میزد نیمچه نگاهی به پوشک انداخت وعشق آغازشد!ولی ای دل غافل یه تخلیه گاز معمولی بیش نبود
باچشمانی ناامیدبرای لحظاتی به بچه زل زدم..و برگشتم سمت میزم ویه سری دارو برای اینکه موقتا آروم بشه و سونوگرافی شکم ولگن نوشتم ورفتن به سلامت!
لبام که از گشنگی وتشنگی روی هم خشک شده بود ترکردم ودست به کمر داشتم میرفتم ادامه ی فیلمم وببینم که یه پسربچه درحالی که باباش کولش کرده بود وبه زور شلوار جینش وروی شلوار راحتی پوشیده بودنش ودکمه های پیرهنشم یکی ن یکی بسته بودند،باچهره مظطرب اومدند داخل.باباش بچه روگذاشت روتخت وگفت دکتر خیلی دلش دردمیکردیه یک ساعتی هست بدترشده حالت تهوع داره...دست گذاشتم به بدنش داغ بود..شکمش ولمس کردم دردشدیدی داشت وبه طرف نافش نزدیک میشد!حساسیت وسفتیRLQداشت.. کم کم داشتم به آپاندیسیت شک میکردم..قسمت تحتانی چپش(LLQ)روفشاردادم ودرد شدیدی قسمت راستش داشت ویه داد بلندزد(روسینگ مثبت بود)...سریع پرستارصدا زدم ویه سری آزمایش خواستم که همین الان جوابش وبیارند...بله جواب مثبت بود وکارای بستریش وانجام دادم وهمون شب عمل شد...گلاب به روتون یه سر رفتم تخلیه ادرار واومدم(چیزی که نخورده بودم نمیدونم دیگه ازکجابود این) ..وضوگرفتم ورفتم تونمازخونه نمازم وسریع خوندم وبرگشتم...مریض نداشتم..کم کم وسایلم وجمع وجور کردم وداشتم میرفتم لباس عوض کنم وبرم به زندگیم برسم که یه خانم بایه دختربچه ۴_۵ساله اومدند تومطب..
برگشتم رفتم پشت میزنشستم ودرحالی که صدام وباسرفه خشک،(ناشی ازغذانخوردن) صاف میکردم،بادستم اشاره کردم که بفرمایین..دختربچه بدون اینکه اصلا توصورتم نگاه کنه یهو؛اومد نشست روی رون پام وگفت بیانقاشی بکشیم!!!باچشای گردشده نگاه به مامانش کردم وگفتم من وباکی اشتباه گرفته
مامانش که ازخنده پخش زمین شده بود گفت آقای دکترشرمنده ما یه یکی دوساعت دیگه مسافریم،میخوایم بریم شمال،رونیکا سرماخورده ،گفتم یه سر بیارمش دکتر که تومسافرت اذیت نشد بچس دیگه راضی نمیشدبیاد من بهش گفتم میخوایم بریم جشنواره نقاشی!خدامرگم بده رونیکا بیا پایین مامان!(اصفهانی هامیدونن که طرفای سبزه میدون یه چندروزی نمایشگاه وجشنواره مختلف برگزارشد(غرفه ی کودکم بخشی ازبرنامشون بود درواقع)
درحالی که داشتم میخندیدم ،رونیکارواز روی پام گذاشتم روی میز وبه مامانش گفتم خب باشه اینجاکجاش به جشنواره کودک میخوره؟!
یه آبسلانگ برداشتم به رونیکا گفتم دهنت وبازکن عزیزم؟
که یهو بغض کرد وگریه افتاد!!حالافهمیدم نخیر ایشون باهوش ترازین حرفاس!خیلی وقته دسته مامان براش رو شده وازهمون اول میدونسته جشنواره کودکی درکارنیست!
توذهن بچگانه خودش میخواست کاری کنه من ومامانش حواسمون پرت بشه ویادمون بره واسه چی اینجاست!(خدایا بچه به این باهوشی توزندگیم ندیده بودم)منم دیدم هیچ جوره راضی نمیشه وهمش گریه میکنه ومامانشم نمیتونست آرومش کنه ،بهش گفتم رونیکابیا یه بارمن دکتر میشم یه بار شما!!اولش عکس العمل خاصی نشون نداد وبه گریش ادامه داد ولی بعد چندلحظه باگریه گفت اول من دکترمیشماگفتم باشه..استتوسکوپ برداشتم بادستمال کاغذی تمیزکردم وگذاشتم درگوشش،یکم که صدای قلبم وگوش داد اومددرگوشم یه چیزی گفت که متوجه نشدم!گفتم جانم؟گفت بگو آمپول نمیخوام!آمپول دوست ندارم
گفتم دکترجان آمپول ننویس دوست ندارم!گفت مگه دوست داشتنیه!؟مگه دسته توئه؟
به مامانش گفتم معلوم نیست ادای کدوم دکتربدبختی رو درمیاره!خیلی باهوشه ماشالله
بعدم که اتوسکوپ ومیخواست بکنه تودماغم!
خلاصه باهربدبختی بود معاینش کردم ونسخش وپیچیدم ورفتن به سلامت!..(همه اینها یک ربع بیست دقیقه هم طول نکشید!)
چنددقیقه بعدش همکارم اومدتند تندوسایلم وجمع کردم وپیرهنم وعوض کردم وباپرسنل خدافظی کردم ورفتم سوارماشین شدم...دیگه ازگرسنگی بوی خون تودهنم حس میکردم!توآینه ماشین نگاه کردم ودستی به صورتم وکشیدم وراهی کلینیک شدم که برم سونوگرافیم وانجام بدم...فکرمیکردم اولین نفری باشم که اونجا حاضرمیشم اما خب جالبیش اینجابود۱۰_۱۵نفر جلوم بودند!منشیش من ومیشناخت ازقبل هماهنگ کرده بودم بادکتر این بودکه گفتن مریض که اومدبیرون آقاشمابفرمایین..خلاصه ده دقیقه ای صبرکردم ورفتم داخل..(ایشون ومیشناختم،دانشگاه سال بالایی من بودند ولی خب معاشرت داشتم باهاشون)..خلاصه رفتم داخل وسلام واحوالپرسی کردیم وگفت که مهرزاداگرعجله نداری من دوسه تامریض اورژانسی دارم کارشون واوکی کنم..گفتم نه مشکلی نیست من اتفاقا خیلی خستم تواون اتاق اونطرفی یکم استراحت میکنم..
رفتم تواتاق رستش روتخش درازکشیدم اما خب صداهارومیشنیدم!ازسنگ کیسه صفرا والتهاب پروستات تاریپورت تومور،ایسکمی ومتاستاز!!باخودم تو فکراین مصیبتابودم که دکترصدام زد مهرزاد بیا...پاشدم آماده شدم ودرازکشیدم روتخت.روی شکمم ژل زدوپروب وگذاشت روشکمم...بعدچنددقیقه گفت مهرزاد برات اندازه گیری حجم مثانه بعد تخلیه هم درخواست داده برو مثانت وتخلیه کن وبرگرد...گفتم ای بابا!بادستمال شکمم وپاک کردم ورفتم کارم وانجام دادم وامدم ودوباره سونوگرافی روادامه داد...حین سونوگرافی اززخم معده ودرد ومرض تاازدواجش وبچه دارشدنش حرف زدیم!دیگه داشت حالم بهم میخورد ازگرسنگی!!!
چشام وبزور بازنگه داشته بودم..
دکترگفت فشارت افتاده ها مهرزاد!
گفتم من روزای عادیم فشارم میفته الان که دیگه دارم می میرم ازگرسنگی...ازکشو یه بسته بیسکوییت داشت دراورد وگفت بخوررنگت پریده...یدونش وبرداشتم وقرار شد نتیجه ی کامل سونو رو برام بفرسته وخدافظی کردم ورفتم...(خداروشکر نسبت به چندماه پیش آزمایشاتم اوکی بود)
دیگه انرژی رانندگی نداشتم به یه سوپری که رسیدم ایستادم یه کیک وآبمیوه گرفتم ومشغول خوردن شدم!
رفتم ازماشین پایین وداشتم سیگار میکشیدم که یه پیرمرد اومد زدروشونم گفت توخودت روزه نمیگیری روزه ی بقیه روباطل نکن!گفتم شرمندم حاج آقاحواسم نبود ببخشید...گفت جوونم ،جوونای قدیم!روزه ی نگرفته نداشتند!
گفتم حاج آقامن عذرم موجه!دکترگفته نگیرمشکل معده دارم دارو میخورم!گفت دکترم ،دکترای قِدیم!کدوم دکترخری بوده که گفتس سیگاربکش آما روزه دا نگیر! یه لحظه مکث کردم دیدم واقعاجوابی ندارم بدم!حق باایشون بودمنطقی بودواقعا
گفتم بله حق باشماست،من خودم دکترم ولی خب سیگار وابستگی داره دیگه!!گفت دکتری؟درحالی که میحندید گفت ازهمون لحظه اول فهمیدم توکارتزریقاتی!!
این کاراعاقبت نداره دا جوونیت حیفس نکن باخودت اینکارارو!بدترین نوعش همین تزریق مواده صدتادرد ومرض میکنی توخونت!!!تودودقه حاج آقا پرونده اعمالم بست!
بی دین وایمون روزه خور کافر ازیه طرف عملی و تزریقیه معتادم یه طرف!
منکه واقعادیدم هرچی بگم به ضررخودم میشه یه لبخندی زدم وهیچی نگفتم وسوارماشین شدم ورفتم! اسیرشدیم این وقت روز!
یکی دوساعت مونده بودبه ظهررسیدم خونه...بوی استامبولی پلوتاسرکوچه میومد!!!
من ازاستامبولی متنفرمکلاازترکیب این غذابدم بیاد.یعنی بهم پول بدند بگند یه قاشق استامبولی بخوراین کارونمیکنم!!..کلیدانداختم ودروبازکردم وماشین وگذاشتم وپارکینگ وسوارآسانسورشدم رفتم بالا....مامانم ازتوآشپزخونه باتعجب پرید بیرون گفت مهرزادتویی؟؟اومدی؟!!!گفتم سلام.مگه قراربودنیام؟چهارشنبس امروز...گفت میدونم مامان مگه نگفتی سونوگرافی داری؟!من فکرکردم ظهرنمیای خونه!استامبولی پختم🥴🥴
گفتم بله بوش به DNAمم رسید!! سوییچ ماشینوانداختم رومیز ورفتم تواتاقم که لباس عوض کنم..چشمم به آینه قدیه اتاقم که افتاد خندم گرفتریش وموی بلند وصورت زرد که دادمیزد کمبودخواب داره!!این چهره ای که من دیدم حاج آقا خیلی هوام وداشت که گفت تزریقی!شده بودم مهرزاد دودو عملی
خلاصه حولم وبرداشتم ورفتم دوش بگیرم وصورتم واصلاح کنم...کارم که تموم شداومدم بیرون دیدم مامان برام مرغ سوخاری وسیب زمینی درست کرده(من ازنظرخودم خیلی شکموام اماخب همه میگن بدغذاترازمهرزاد اصلا نیست!!!یه اخلاقای بدی توغذاخوردن دارم همه چی ونمیخورم واین خیلی بده!جالبیش اینجاست سلیقه غذاییم باگذشت زمان عوض میشه!نمونه بارزش این که من ازماکارونی متنفر بودم ازبچگیم لب به این غذانمیزدم،یه سه چهارماهی بود شده بودم عاشق این غذا یعنی تایکسالم بهم ماکارونی میدادند دستشون ومیبوسیدم!!ا
الان بازدوباره ازماکارونی بدم میاد ماکارونی ببینم مرگ مغزی میشم!ویکی ازدلایل اینکه زخم معده دارم همین بدغذاییمه خیلی بده واقعا!هرغذایی رو بخورین بدغذانباشین!)
باباهم اومده بودخونه زودترباهم ناهارخورده بودند..(پدرومادرم روزه نمیگیرند)یکم باهم حرف زدیم ونمازم وخوندم وخوابیدم...
ساعت ۴_۴:۳۰بعدازظهربود از زور معده درد بیدارشدم...مامانم یهو داد زد مهرزااد!مهرزاااد مامان بیدار شدی یانه؟پاشومیخوام بریم نوه خالت وببینیم!
گفتم مامان نوه خالم کیه !منکه دیدمش،من بیام چیکار!؟(به لطف خالم،چهارپنج روز قبلش ،عروسش ساعت 3صبح دردش گرفته بود ومن وازخواب بیدارکرد که برم ببینم چشه!اخه خاله جون عروست دردش گرفته دیگه ببرش بیمارستان حتماوقته زایمانشه من ودیگه چرا ازخواب بیدارمیکنی)
ومن چون همراهشون بودم مجبور شدم یه گل120هزار تومنی برای قدم نورسیده بخرم وسوزش زیادی دراعماق وجودم حس کردم وبوی سوختگی همه جاروگرفت!اینه که دل خوشی ازین بچه ندارم...خسیسم خودتونین
خلاصه تسلیم مامان شدم ولباس عوض کردم وماشین ازپارکینگ گذاشتم بیرون ورفتیم خونه ی پسرخالم!وقتی رفتم داخل ۲۰_۳۰نفرنشسته بودند که من ازین جمعیت فقط خونواده ی خالم ومیشناختم!!!درواقع فامیلای عروس خالم بودند که من تااون روزافتخارآشنایی نصیبم نشده بود!یکی یکی سلام احوالپرسی کردیم ویه گوشه روی مبلشون خودم وجادادم ومشغول صجبت بودیم که یه خانم که بعدافهمیدم زنعموی سمیه اس(عروس خالم)اومد گفت منیژه جان دفترچه عروست کو این بچه فشارش خیلی پایینه،بیحاله یه سرببریمش اورژانس وبیایم
!خالم روبه زنعمو گفت خدامرگم بده ازصبح اینطوره!خواهرزادم دکتره اورژانس نمیخواد؛ مهرزاد خاله بیا یه نگاه بهش بنداز!
سرم وبه نشونه باشه تکون دادم وباخاله رفتم تواتاق بچه که سمیه درازکشیده بود.بافشارگیرشون فشارش وگرفتم وتواین فاصله مامان کیفم وازتوماشین آوردمعاینش کردم فشارش پایین بودضعف داشت .یه سرم وآمپول ب کمپلکش براش نوشتم دادم که براش برندبگیرند...یه چندقیقه ای همینطورکه بچه تودلم بود وقربون صدقش میرفتم،باهم حرف زدیم تاداروها رسید!خیلی بی حال بودیکمم افسردگی بعدزایمان داشت که البته همه ی خانمابعدزایمان نیازبه مراقبت ومحبت بیشتری دارند...آمپولش وآماده کردم وگفتم برگرده که براش تزریق کنم..گفت یه زمانی ازآمپول میترسیدم ولی الان که زایمان کردم دیگه روم نمیشه بگم اروم بزن...گفتم نگی هم من خودم حواسم هست نگران نباش...پدالکلی روکشیدم روپوستش واروم آمپول وفروکردم اولش یه تکون بدخورد ولی سریع تموم شدم وآمپول وکشیدم بیرون..وگفتم تموم شد برگرد..
سرم وبراش وصل کردم ولامپ وخاموش کردم واراتاق اومدیم بیرون تابخوابه...رفتم دستام وشستم وبرگشتم پیش اقوام که دیدم بله بحث ازدواجه من ،دوباره کشیده شده اون وسطمرتضی (پسرخالم ،شوهرسمیه) یکسال ازمن کوچیکتره والان بچه دارشدند من هنوز ازدواج نکردم
اینه که بحث داغ شده بود ومن وبامرتضی مقایسه میکردند..خخخ
کمی خنده های معروف پیچوندن ورفتم وبحث وعوض کردم..یهونگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۷بعدازظهره ویه چندجایی کارعقب مونده داشتم،دیدم مامانم که تاشام نخوره پانمیشه که بریم ،کیفم وبرداشتم وخدافظی کردم ورفتم به کارام برسم ساعت ۸_۹شب بود بیرون بودم معده دردم اذیتم میکرد وهرچی خودم ومیزدم به اون ره فایده نداشت!اون پرو ترازین حرفابود...یدونه آمپول رانیتیدین توماشین داشتم(روزقبلش بخاطر معده درد گرفته بودم ولی خب لازم نشد!).جلوی یه کلینیک وایستادم...یکم باخودم یکه بدو کردم دیدم نخیرچاره ای نیست آمپوله رونزنم امشبم تاصبح اذیت میشم!
ناچارارفتم ازماشین ویه فیش تزریق ازپذیرش گرفتم ودادم به قسمت تزریقات!منشی تزریقات گفت که بفرمایین قسمت آقایون تاپرستاربفرستم!
خلاصه منم رفتم روی یکی ازتختا پشت پرده درازکشیدم!ولی پرده نبود که خخخ اینورش ومیکشیدی نصفت معلوم بود!بالاش ومیکشیدی کلا لختت ومریض کناریت میدیدخلاصه پرستاراومد ودکمه وزیپ وکمربندم وبازکردم ودراز کشیدم..یه خانم تقریبا همسن خودم بودبه چهرش نمیومد که بدبزنه!
توفازه گهی پشت به زین گهی زین به پشت بودم که خیسیه پنبه روحس کردم ویهویی چکش طور آمپول وفروکرد!
یه آی بلندگفتم وچندثانیه بعدش گفت تموم شد وسرنگ خالی روانداخت توسطل ورفت...سریع بلند شدم آماده شدم وگفتم مرسی وازونجازدم بیرون ورفتم خونه خاله شام بخورم!تقریبایکساعت بعدش معده درد دست ازسرم برداشت!مرسی مرسی واقعا که خاطرم وخوندین...
عذرمیخوام اگرطولانی شد.
انشالله که سلامت وموفق باشید
مخلصیم
یاعلی -
من برم خوشحال شدم برام دعا کنید خدا سرنوشتمو خوب رقم بزنه ی راهی پیدا کنم
-
امیدوارم براتون انگیزه ای بشه
-
@rhilda در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
امیدوارم براتون انگیزه ای بشه
من که خوندم انگیزمو ازم گرفت
-
@rhilda من باز بجا نیاوردم با اینکه من و میشناختی عاغا قشنگ معرفی کنید
ممنون حال دلت خوبتو هم موفق باشی
-
دوستان من برم اخر شب میام
-
دوستان اومدم دو باره خانواده رفتن بیرون میخواستم برم ولی نرفتم