شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
رفته بودم حموم
بابام اومده پشت در صدام میزنه
میگم:بله
میگه:حمومی
میگم:نه اینجا لندنه صدای منو از رادیو بی بی سی داریدمیگه:در زدم بهت بگم خانمت اومده رفته سر گوشیت داره تلگرامت رو نگاه میکنه
لباس و حولت رو هم از پشت در بر میدارم که امشب تو لندن بمونی تا بفهمی درست جواب پدرت رو بدی احمق
-
ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ
داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ
مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ
بالا سرش.داشتآخرین نفساشو مےزد
ازش پرسیدم:
.
+:این لحظات آخر
چہ حرفے براے مردم دارے؟
.
بالبخندگفت:
_:از مردم ڪشورممےخوام وقتے براے
خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے
ڪمپوت ها رو جدا نڪنند.
.
+:دارهضبطمیشہبرادر
یڪحرفبهترے بگو.
.
با همون طنازے گفت:
_:آخہ نمیدونے !!
سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده. -
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﺪﺱ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﮔﻮﯼ: ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺬﯾﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ، ﭘﻮﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺨﯿﻦ؟
ﻧﻴﻤﻴﺨﻴن؟
ﻫﻤﺶ ﺗﻬﺪﯾﺪ،همش استرس! ﻫﻤﺶ ﻗﻴﺮﻱ ﺩﺍﻍ ! ﻫﻤﺶ ﺁﺗﻴﺸﻲ ﺟﻬﻨﻢ؟ ! ﭼﺪﺱ ﻋﺎﻣﻮ...!؟!؟
وخی برو شیطونا نیگا چه پیشنهادای میده؟ بیبین کارادا؟؟عی!!
-
یه بار بچه بودم رفتم خرید واسه خونه، یه دو کیلو گوجه و یه کیلو پیاز دستم بود، یه موتوره زد بهم به فنام داد. دستم شکست و اینا. بیمارستان بودیم بابام اومد عیادتم، بالای تختم آروم سرشو آورد نزدیک گوشم، گفت بابا اون گوجه اینا که خریده بودی نفهمیدی چی شد؟
-
-
ژاپنیه باعصبانیت
به زنش
میگه : هیین سا نو تیو کیشو چین شی..
زنش میگه : تو می سی ژانکو تو نو
خوشم میاد همچین با دقت میخونی
که انگار اصلیتت ژاپنیه
به تلاشت ادامه بده تو میتونی
-
امروز به معنای واقعی کمبود یه مرد را توی زندگیم احساس کردم،
کمبود دستهای محکم قوی و مردانه اش را…
لامصب در شیشه مربارو هر کاری کردم باز نشد
-
یارو میره عطاری میگه
سلام، واسه دوست دخترم یه دارویی میخوام که بخوابه دیگه بیدار نشه
یارو میگه چرا داداش
میگه رسوام کرده، با اون خونواده بیشخصیتش، ندیدمشون ولی طبق گفته های خودش موجودات مزخرفین
میگه باشه داداش، بفرما این هم مرگ موش، کم هم بدی بهش جواب میده
تشکرر میکنه و میره
پنج دیقه بعد میاد میگه حاجی یه کم بیشترش کن، امشب قراره من رو به پدر و مادرش معرفی کنه، دسته جمعی بکشمشون
میگه بفرما، امر دیگه
میره و باز برمیگرده میگه حاجی یه داروی فراموشی هم بده، خواهرش داره میاد، خوشگلتر از دوست دخترمه، فراموش کنه اونا رو بعد بگیرمش
میگه باشه داداش
شب وسط شام، هعی دعا میکنه، هعی از خدا طلب مغفرت میکنه، بلند بلند
دوست دخترش در گوشش میگه نگفته بودی انقدر بچه مثبتی
یارو در گوشش میگه، آره ولی تو چرا نگفته بودی داداشت عطاری داره
|: -
-
-
مردم یجوری رفتار میکنن
که به امید خدا کادر درمان رو شکست میدیم به زودی -
بچه بودم، با خانواده میرفتم لباس بخرم
بابام میگفت انتخاب کن، انتخاب میکردم
میگفت نه این خوب نیست اون یکیو میخرم
بزرگوار تعریفش از حق انتخاب فرق داشت -
من از وقتی فهمیدم او تاب تاب همبازیه
نه تاب تاب عباسی، حس میکنم
خاطرات کودکیم دچار تشنج شده -
قیمت سکه باعث شده ما خواهر برادرا هم بریم کمک بابامون
صبح تا شب دارم خونه رو تمیز میکنیم
مامانمم نشسته زیر کولر داره تلویزیون میبینه -
من از وقتی فهمیدم او تاب تاب همبازیه
نه تاب تاب عباسی، حس میکنم
خاطرات کودکیم دچار تشنج شده@f-noori7979 در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
من از وقتی فهمیدم او تاب تاب همبازیه
نه تاب تاب عباسی، حس میکنم
خاطرات کودکیم دچار تشنج شدهجدیییی همبازی بود
-
میخوام گوشیمو به ضربان قلبم وصل کنم که هر وقت قطع شد
همون لحظه اتومات آتیش بگیره بسوزه
چون اگه بیوفته دست بابام جسدمو به آتیش میکشه -
وقتی تو بچگی میرفتیم حمام تا دوساعت بعدش چروک بودیم
-
از جمله سرگرمیای مامانم اینه که
تو خونه بگرده و از این و اون بپرسه اگه اینو نمیخوای بندازم دور؟؟
همین روزاس بزارتم دم در -
گزارشگر تلویزیون از آقایی در کنار دریا میپرسه؛
چرا بدون ماسک اومدی ؟آقا جواب میده:
والا به خدا فکر نمی کردم که شما الان اینجا باشی!!!!!