شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
-
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین برادر، بخواب!انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!
یاد گرفتین؟!دیدید چه راحت بود؟!
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!
ببینید چیکارکردم! -
جر و بحث دو تا مشهدى سر جاى پارك ماشين
اگه بذرى بذرم مذرم بذرى ولى اگه نذرى بذرم ابولفضلی نه خودم مذرم نه مذرم تو بذرى . . .
-
ﻣﻌﻠﻤﻪ ﭘﺪﺭ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﭘﺪﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟؟؟
ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻨﮕﻪ!!!
ﭘﺪﺭ : ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟؟
ﻣﻌﻠﻢ: ﺍﻻﻥ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ؛ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺑﺮﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻡ ....
ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ
ﻧﺒﻮﺩﯾﺪ !
ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﮕﻪ : ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺪﯾﺮﻡ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎﺭﻭ ﺑﺒﯿﻦ !
ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﺪ !
ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻩ ﻣﯿﮕﻪ :ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ... ﺏﺑﯿﻨﯿﺪ ﺑﭽﻪ ﺗﻮﻥ ﭼﻘﺪ
ﺧﻨﮕﻪ ...
ﭘﺪﺭﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﺐ ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻓﺘﯽ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﮐﺼـــﺎﺍﺍﺍﺍﻓـــــﻂ !.. -
@Dr-Rashidi
-
شما همین الان یه عکس بزار پروفايلت که نوشته تولدم مبارک
50 درصد دوستات میان میگن حاجی مبارکه من یادم بود امروز تولدته تایمر هم گذاشته بودم شیرینی چی چی میدی!!
-
دیشب واسم خواستگار اومد...
مادر داماد گفت:
عروس خانم بغیر از آرایش کردن کار دیگه ای هم بلده؟؟؟مامانمم گفت: شستشو...
دخترم میتونه در عرض ۱۰ثانیه کل خانوادتونو بشوره بذاره کنار
-
شش نفربودیم، دوساعتی بود که توی آسانسور گیرکرده بودیم، هوا داشت تموم میشد، داشتیم نفسهای آخرو میکشیدم که یهو
یکی دست کرد تو کیفشو یه چیپس در آورد و درشو باز کرد...
با هوای توی چیپس بود تونستیم دو ساعت دیگه دووم بیاریم تا امداد رسید!
کلید اسرار- چیپس
-
خدایا عقل که ندادی پولم ندادی حداقل یه بوس بده
-
-
-