شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
-
دامادمون واسه باغش یه موتور برق خریده که با برق کار میکنه،ینی برق بره اینم کار نمیکنه، بعد من نمیفهمم چرا خواهرم رو دادیم به این
✓masoud
-
۸ سالم که بود یه روز تابستون دیدم مامانم داره یواشکی اشاره میکنه به تنگ آب یخ بعد هم به بابام. منم تنگ رو برداشتم و کلش رو ریختم رو بابام. چنان فریادی کشید که همه ستونای خونه لرزید.با تعجب به مامانم نگاه کردم، یهو گفت منظورم این بود آب خنک بیار بده دست بابات ظهری جناق شکوندین ببری:)
-
پدرِ عادی با پسرش رقابت میکنه تا بچهش همیشه برای بهتر شدن تلاش کنه؛ پدرِ باهوش خودشو پایینتر از پسرش نشون میده که بچهش با اعتماد به نفس بیشتر تلاش کنه؛ پدر من هم ۱۱ سالگی منو برد قبرستون گفت معدلت بیاد زیر ۱۹ همینجا چالت می کنم؛ من از ترسم تا دکترا معدلم ۲۰ شد.
✓SiaVash
-
این قسمت: ایرانیِ بدون کورتیزول.mp4
-
این قسمت: ایرانیِ بدون کورتیزول.mp4
Ramos9248 در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
این قسمت: ایرانیِ بدون کورتیزول.mp4
-
خودت این بازی کثیفو شروع کردی -
امتحان داشتیم
رفتم تو کلاس
کیفمو گذاشتم رو صندلی و سریعا از کلاس اومدم بیرون تا، تا وقتی استاد میاد در آرامش قدم بزنم و درس بخونم(تو کلاس سر و صدا بود)
داشتم میخوندم
یهو جلومو نگاه کردم و در فاصله ۶_۷متری دیدم استاد داره میاد
و استادم یهو باهام چشم تو چشم شد و مرد از خنده
فک کنم یا خیلی در وضعیت "گناه داشتن" داشتم میخوندم
یا یهویی دیدمشون و چند ثانیه چشام روشون موند سم شدم(یهویی دیدمشون و نمیدیدم،چند ثانیه داشتم تلاش میکردم که مطمئن شم خودشونن که اگه هستن برم تو کلاس که دیگه وضعیت جوری پیش رفت که مجبور شدم وایسم استاد بیان اول اوشون برن
)
با همون وضعی که داشتن تلاش میکردن خندشونو جمع کنن و موفق نبودن به مسیر مستقیمشون ادامه دادن و اومدن جلو و گفتن خانم فلانی چیکار میکنید؟
من:استاد دارم میخونم(با خجالت و قیافهی: توقع دارید با این درستون قبل امتحان چیکار کنم؟)
(تو گوشی میخوندم البته)
ولی خیلی بد بهم خندیدن
مگه من خنده دارممم؟؟؟
تو ازمایشگاه یا تو کلاسم یهو میگن خانم فلانی؟!
درسته؟
من با قیافهی " هاا؟! " :بله(و خندهام میگیره
آخه اون لحظه هم خنده های من و قیافم سمه هم استاد
و وقتی میپرسن که من با خودم درگیرم و قیافه ام ضایع است که درست گوش نمیدم و خسته شدم
)
برا امتحانم
چندتامونو تو کلاس جابه جا کردن
منو بردن جلوی جلو جای سطل آشغال(خدا شاهده سطل آشغال رو گذاشتن اون طرف تر و صندلی رو درست کردن گفتن بیاید بشینید
)
جلوم دیوار بود و پشت سرم با فاصله یه صندلی، یکی از پسران درس نخون و کنارمم هیشکی نبود و در دید کامللل استاد(تاکید کنم یه گوشه جای سطل آشغال بودم یا فهمیدین؟
)
اومدن گفتن بچه ها اینجا کلاس دارن برید یه جا دیگه
بچه های کلاس اومدن از در برن بیرون
منم اومدم قاطیشون برم که شلوغ بود و جلومم یه سطل آشغال دیگه بود() و اون طرفمم ردیف صندلیا و کلا جای دو نفر میشد از اونجا رد شن و به در برسن
از اون طرفم استاد داشت با عجله میومد و خلاصه تقریبا همه رفتن و من موندم و استاد و دوستم
که دوستمم رفت(که تقریبا ترتیب اینجوری بود: دوستم_استاد_من)
چون استاد جلو تر بود وایسادم که برن بیرون
استاد خطاب به من: برید خانم فلانی!(مفهوم: حوصلهی این مسخره بازیا رو ندارم زود برید که کار دارم!)
از کلاس انداخته بودنمون بیرون و اعصاب نداشتن منم گفتم نرم رو مخشون که الان یه چیزیمیگن
یه ببخشید گفتم و سریعاااا محل رو ترک کردم
استاد دوست داشتنی و افسرده مون🥲️
-
صبح طبق معمول رفتم جلو آینه گفتم ای آینه! چه کسی از همه زیباتر است؟
گفت میخوای اول صورتتو بشور بعدش شاید تونستم یه کاری برات بکنم..✓ R.o
-
-
-
یه همسایه پولدارم داریم طفلیها به هر دری میزنن بچه دار نمیشن،
چند هفتست هر شب دارم باهاشون حرف میزنم که یه بچه به سرپرستی بگیرین ولی همش مخالفت میکنن و میگن تو سنت خیلی زیاده نمیشه✓خلافکار
-
-
من درحالیکه تازه نیکی کرده و در دجله انداختهام و منتظرم ایزد در بیابانم دهد باز..✓ ملجا
-
-