همه چیز از روزی شروع میشه که به دنیا اومدم
اولش اصلا نمیخاستم به دنیا بیام
شاید باورتون نشه ولی قرار بود 13 خرداد به دنیا بیام که مادرم 21 خرداد واقعا شک کرد که چرا این بچه انقد خوش و راحت خوابیده و نمیخاد پا به این جهان بزاره
بعدم میره دکتر و دکتر با چشم های از حدقه بیرون زده میگه خانوم شما الان حس درد نداری؟!
مادرم خیلی ریلکس میگه نه آقای دکتر ️
مادرم رو میبرن سونو گرافی میبینن من از بند ناف آویزون شدم و میگم نوموخاممممم بیام نوموخام(بی مزه هم ترامپ نه من)
بعدش که پا در میونی دکتر ها و پرستاران و مدیریت بیمارستان شرفیاب میشم به این دنیا
وزنم خیلی خیلی خیلی کم بوده 2 کیلو و دویست
چیه توقع داشتین 4 کیلو باشم؟!
حالا درسته من ی هفته دیرتر به دنیا اومدم ولی دلیل نمیشه اضافه وزن بگیرم که
بعدش طی یک عملیات خیلی خفن با حضور شیر خشک
استعداد من بروز میکنه و شروع میکنم به چاق شدن
باور کنید ی لپایی داشتم که نیاز به داربست داشت
من نوه ی اول دختری هستم که دخترم بوده!
خب این یعنی سلطنت
خاله هام و دایی هام فداییم بودن البته تا همین 3 تا چهار سالگی داخل تصویر (البته اینجا 1 سالمه )
وقتی میگم فداییم بودن یعنی این که مثلا
خالم که قبلا ازش حرف زده بودم با من حدود 10 سال تفاوت سنی داره یعنی اون موقع 10 یا 12 سالش بود
وقتی بستنی میخوردیم اون طبیعتا بستنی زودتر تموم میشده و من که نی نی کوشولوی عجوجی مجوجی بیش نبودم بستنی کامل داشتم
نمیدونم دقیقا چ تفکری داشتم ولی از بستنی رو به اتمام خالم بیشترخوشم میومد و اونو طلب میکردم
خالمم از خدا خواستهبا مهربانی بستنی من را گرفته و بستنی خود را جایگزین می کرد
بعد 15 سال تو جمع اعتراف کرد هنوز نتونستم باهاش کنار بیام
ی بارم مادرم به پدرم میگه که اون قطره فاطمه رو بهش بده اخه گوشم عفونت کرده بوده
پدر عزیز تر از جان هم که مشخصه خیلی دوسم داشته با این عملش
قطره گوش رو خیلی راحت میده بخورم
اخه پدر من چرا؟!
شما میتونی به چشم های این بچه تو عکس نگاه
کنی بهش قطره گوش بدی بخوره ؟!
البته من هم خیلی چون شکمو بودم هرچیزی که به سمتم تعارف میشده رو قبول میکردم
چیزیم هم نشده البته میگن الله اعلم
پدرربزرگم که عاشقانه دوسش دارم(:
وقتی بچه بودم منو میزاشت جلوش و انواع روش های تغذیه و رژیم های غذایی رو آزمایش میکرد
پسته بادوم رو میجوید (حالتون بد نشه صلوات )
و میزاشت دهن من
اگر فیلمش رو نمیدیدم میگفتم نه دروغه
شما تصور کن من چ دست و پایی میزنم برای اون پسته ی جویده شده (به روم بیارید بلاکتون میکنم )
یا مثلا بيسکوئيت مادر با چای
فکر کنم حجم لپ ها رو به پدربزرگم مدیونم
خاطره از بچگیم انقد زیاده که وقتی بزرگ شدم دیگ خاطره ای نیست
بازم از بچگی هام میگم براتون
شاد باشید ️