-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوش به حالش...
-
حاجی داشمونو نگاه کنین!!! یا خدا... پیرمردش ب انتظار حج چشاش سفید شد اون وقت این رفته طواف؟؟
Mohsen Taheri وااای خداااا
-
@m-v حالا مگ ی بچه چقدر چیز میتونه جا بده براش..
حس میکنم کنکور و کتاب باز هم نمیشه ج داد چ برسه با بچهنوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@m-v بابا الان علم پیشرفت کرده با ی ترفندی حلش می کنن
-
@m-v بابا الان علم پیشرفت کرده با ی ترفندی حلش می کنن
Mohsen Taheri خوش ب حالش پس
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#اعصابِ_خورد
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
ایو نیگا....
Mohsen Taheri
بدبخت بشین درستو بخون ب جا کلش -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
تقدیم ب دختر خانوما
Mohsen Taheri مررسی
چ ناازن -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@m-v در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa چرا ادمین جان
بعضی درسای سختو با وویس نمیشه یاد گرفت.
باید خودمون بخونیم از صفر -
@m-v در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa چرا ادمین جان
بعضی درسای سختو با وویس نمیشه یاد گرفت.
باید خودمون بخونیم از صفر -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
بی کار تر من هس تو انجمن؟؟ زیر صدم ثانیه ج میدم
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@m-v بیا بریم تا12 شب برنگردیم !!!
قول قول!!
میای -
@m-v بیا بریم تا12 شب برنگردیم !!!
قول قول!!
میایMohsen Taheri خو حوصلم میررره
-
@m-v بیا بریم تا12 شب برنگردیم !!!
قول قول!!
میایMohsen Taheri چیکار کنم بعدش ؟؟
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
رمان ماز
روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چُرت میزنم. بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خِرَد، اما به نظر من بیهودگی و پوچیست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب.
سفر تفریحی، درآمد میخواهد و جرقه، ارتباط و اخلاق خوب و حوصله و زیبایی؛ که من کلاً از همهی اینها معاف هستم، پس با همان وقتکُشی کنار میآیم.
زیاد میخوابم، هر چه آماده داشتیم میخورم، توی اتاق میمانم و از پنجره درخت خرمالو را تماشا میکنم و به سؤالات مادرم جواب سربالا میدهم. در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست و فقط برای زیستن کرخت است. وقت میکُشم، اما به خودکشی فکر نمیکنم. خودکشی انگیزه میخواهد، دلیل کافی میخواهد وگرنه آدم مسخرهی عام و خاص میشود.
بخشی از رمان ماز اثر فریبا منتظرظهور
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من برم فعلا خداحافظ
برم ب آغوش گرم فیزیک!!!!!!!!!!! -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوابمو چطور درست کنم؟
:|