شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
حدود 4 ماه پیش زنگ زدم خونه دوستم اینا که بهش بگم برام کتاب بیاره مامانش برداشت سکت موند تا حرفم تموم بشه بعدش گفت: مگه خونه شما نیست؟
منم حول شدم گفتم ای بابا خونه ما و شما نداره(نمیدونم چرا ) هیچی دیگه فهمید من از دوستم خبر ندارم
بنده خدا الان 4 ماهه تحت تدابیر امنیتیه
به من چه اصلا تقصیر خودش بود بهم نگفته بود دوساعت بوده داشته با من درس میخونده
خدایی من اینجا حیف شدم اگه الان ژاپن لبودم از سوتی های من برق تولید میکردن -
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت :باید چیزی را به تو بگویم
زن:لازم نیست
مرد:اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد
زن:باشه بگو
مرد:من زن دوم دارم
زن با خونسردی گفت :
میدونم همین امروز فهمیدم ...
حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بکنه... -
ﺳﺮ ﮐﻼ ﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ .
“ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟"
ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ.
ازش پرسیدم:ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟
گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی بیاد تایپ کنه
ینی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!! -
سر کلاس استاد داشت فلسفه کلمه خر رو توضیح میداد!
روکرد به ما گفت:
در کل، خر به معنی بزرگ و ارجمند هست
مثل خرپول، خرخون، خرشانس
پس شما همتون خرید
منم برگشتم گفتم:
استاد شکسته نفسی می کنید... چشاتون خر میبینه
خری از خودتونه....
خودتون از همه خر ترید
اصلا اگه یه خر توی این کلاس باشه اونم شمایید.
.
.
.
نمی دونم چرا بیرونم کرد از کلاس..