شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
-
-
-
-
ب افتخار خودمون -
تو جلسه خواستگاری دختره به پسره میگه خودتو معرفی کن
پسره میگه: 28سالمه، پزشکم، دوتا خونه دارم، ماشینم لکـسوس مشکیه، بابام کارخونه داره، تک فرزندم و شما؟
دختر : دیونه این چه سوالیه.
من زنتم دیگه!!
-
-
صب بخیر
-
سریال های خارجی رو اخرشو نمی فهمیم چی میشه
صد رحمت ب سریال های ایرانی ک کلا نمی فهمیم چی میشه -
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﻭ ﺍﻫﺪﺍ
ﮐﻨﻦ !
ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﯿﺮ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺟﻮﻥ ﺑﻘﯿﻪ !ﺑﻠﮑﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ بده.
چندتاشون خيلى دهن لقن
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین برادر، بخواب!انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!
یاد گرفتین؟!دیدید چه راحت بود؟!
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!
ببینید چیکارکردم!