-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۳:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مسجد که هست، میکده جای نماز نیست
جایی که آب هست، تیمم مجاز نیست
پند از زبان عالم اهل عمل خوش است
اظهار فضل این همه فاضل نیاز نیست!
گفتار نیک و خوب تو ارزانی تو باد!
کردار تو به جز به “ددان” هم تراز نیست
غافل ز خویش! در پی عیب کسان مباش!
کاین قصه جز حکایت سیر و پیاز نیست
از بانگ ادعای تو گوش فلک کر است
طبل میان تهی که دگر جزو ساز نیست!!!!
نوکیسه های تازه به دوران رسیده را
سرمایه ای به جز هوس و کبر و آز نیست
با نرخ روز، هرکس نان می خورد- یقین!
نامرد و خائن است که مردم نواز نیست
دست زمانه مشت تو را باز می کند
-شادم- چرا؟؟ که عمر خیانت دراز نیست!!
بیهوده نیست توبه ی هر گرگ ، مرگ اوست
گویند: ” وقت مرگ در توبه باز نیست ”
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از آن خودت باش که ارزندهترینی
خود را بفروشی به کسانی به چه قیمت؟
از خان فلک خوردن نانی به چه قیمت؟
یک روز به اینسوی دگر روز به آنسوی
لنگان خرَک خویش برانی به چه قیمت؟
هرجا به چراگاه رسیدی فکنی بار
چشم و شکمت را بچرانی به چه قیمت؟
در بند کشی مردم آزاده دوران
تاخویشتن از بند برانی به چه قیمت؟
این چرخ فسون کارتر از توست حذر کن
مشت تو شود باز زمانی به چه قیمت؟
از آن خودت باش که ارزندهترینی
خود را بفروشی به کسانی به چه قیمت؟
-
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
مولوی
پ.ن: این آخرین شعر مولوی در هنگام مرگ است -
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۹، ۲۳:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۹، ۴:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بد خواهِ کسان هیچ به مقصد نرسد ،
یک بد نکند تا به خودش ، صد نرسد !
من نیکِ تو خواهم و تو خواهی بدِ من ؟
تو نیک نبینی ، و به من بد نرسد ...#خیام_نیشابوری
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۳:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۵:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هرچه در خاطرم آید تو از آن خوب تری....
تقدیم به دوستم سارا -
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۵:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست
اما نفسم میگیرد
در هوایی که نفس های تو نیست️
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عشق شوری در نهاد ما نهاد
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۶:۵۱ آخرین ویرایش توسط دریا دریایی انجام شده
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۹:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۹، ۷:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۹، ۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط Marzie khanoom انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۳۹۹، ۹:۰۸ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۹، ۸:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑَﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ . -
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۹، ۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط Brice انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۹، ۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط Marzie khanoom انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۹، ۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی ، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم