-
یعنی همزمان داشت پیاممو می خوند
یعنی میدونه من چی میگم
یعنی الان باید شاد باشم
یعنی الان تقریبا پنجاه درصد راهمو رفتم
فقط اگه جواب بدهZahra Taghizadeh 0 اما شاید سرآغاز مشکلات بزرگتر از اینم باشه پیامام
-
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟دیدم ک مانده یک دانه دیگر
-
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟دیدم ک مانده یک دانه دیگر
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآسِمان آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟دیدم ک مانده یک دانه دیگر
بقیشو یادم نمیاد
-
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟دیدم ک مانده یک دانه دیگر
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآسِمان آبی اخریه رو چی کار کرد؟
-
Nili
جوجومو عکسشو پخش نکنیدا -
Zahra Taghizadeh 0 اما شاید سرآغاز مشکلات بزرگتر از اینم باشه پیامام
Zahra Taghizadeh 0 فکر کردن به این آزار دهندست
-
آسِمان آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X یه شعر دبستان بود
عددش یادمنیومد
یکی را دادم به مامان
ان دیگری را دادم به بابا
...؟دیدم ک مانده یک دانه دیگر
بقیشو یادم نمیاد
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآسِمان آبی منم
-
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اون باد بود نه ماه
-
آسِمان آبی اخریه رو چی کار کرد؟
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
آسِمان آبی اخریه رو چی کار کرد؟
اره واسه خودمم الان سواله
یادم رفته بقیشو -
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
athenaa فک کنم انداخت آسمون یه همچین چیزی
-
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط آسِمان آبی انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Space X در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
اون باد بود نه ماه
واقعا؟
من با دیدن ماه یادش افتادم
داشتم فکر میکردم ماه چطور اسمون رو تکون داده -
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان سارا میاد اینم انتقال میده اون ور
-
athenaa فک کنم انداخت آسمون یه همچین چیزی
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط athenaa انجام شدهZahra Taghizadeh 0 ها؟
اسم داره بچم کیوتی
الان تو بهشتهیعنی موزم میخوره؟
-
Zahra Taghizadeh 0 ها؟
اسم داره بچم کیوتی
الان تو بهشتهیعنی موزم میخوره؟
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهathenaa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Zahra Taghizadeh 0 ها؟
اسم داره بچم کیوت
الان تو بهشتهیعنی موزم میخوره؟
اردکا موز میخورن؟
-
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
romisa در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@maryam-_-sh
اخه من کجام ترسناکه؟آخه خودتونگفتید
قبول دارم اصلا ترسناک نیستید برعکس ب شدت متواضع و مهربون هستید -
« در راستای تعریفِ موضوع جدید { ایندرال } در وب ! »
گنگ تر از روزی هستم که از جلسه ی کنکور نسبتا لعنتی برگشتم و براش توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده . همه شون خوشحالن . خیلی خیلی و خعیلی خوشحال . پدرم چهار بار تو عمرش گریه کرده . سر انتخاب رشته یک هفته با هم حرف نزدیم . جنگِ مطلق بود . دیروز به خان داداش زنگ زدم میگم قبول شدم ، همونی که آرزوش رو داشتید . میدونی جیغ زد ؟ دقیقا یک ساله که انقدر صداش رو خوشحال نشنیده بودم . شاید بیشتر از یک سال ! حالا که فکر میکنم اخرین باری که این طوری خوشحال دیدمش یادم نیست . گفتم پدرم فقط چهار با تو عمرش گریه کرده ؟ دیروز گریه کرد ! به خدا گریه کرد ! به خدا از خوشحالی گریه کرد ! من بودم و ماتِ پدری که فکر میکنه صلاحم رو میخواد .
« گذشتم از او به خیره سری . . . »
گنگ میدونی منظورم چیه ؟ همین طوری مات ، گیج ، هنگ حتی !
« خمار صد شبه دارم »
میگن ساعت یک و نیم نتایج رو زدن و من دو نیم بیدار شده بودم . یه نیم ساعت با مامان بحث ناشتا کردیم و بعدش رفتم سایت دیدم به به ! نتایجمون !
ساعت یک و نیم پی ام داده بود که چیکار کردی ؟ براش نوشتم : { سلام همکار ! } یه ایموجی خنده هم گذاشتم تهش . از دیروز نزدیک صد بار از ایموجی خنده استفاده کردم ، مجازی / واقعی !
عمم ، استوری کرد ! فلذا بعد از سین زدن استوریِ مذکور از ته دل ، ساسی طور گفتیم : جون بابا
عه از خوشحالی مامان نگفتم ؟
« دلِ زارم ، فغان کم کن »
خوشحاله که دوباره قرار نیست خودمو تو اتاقِ تاریکِ کوچکِ رنجورم ، محبوس کنم ! خوشحاله که احتمالا از این به بعد وابستگیم به دوا درمون کمتر میشه . خوشحاله که دانشجو شدم ؟ خوشحاله که همون رشته ای شد که اون میخواست ؟ خوشحاله که از این به بعد مجبورم سر به زیر طور چادر سر کنم ؟ خوشحاله که دیگه حواسم به عقب نرفتنِ مقنعه ام باید باشه ؟ خوشحاله که برادرم و پدرم خوشحالن . از همه ی تبریک هایی که بهش گفتن خوشحال شد . حالش رو خریدارم (:
مود رقص سماع ! چرخ چرخ چرخ چرخ چرخ و چرخ (=
دومین نفری که گریه کرد فلانی بود که قرار گذاشته بودیم پشت کنکور بمونیم ، دوتایی ، اخرش گفت : « یادته سوم دبیرستان بودیم داشتیم از رویاهای پا گنده مون حرف میزدیم ؟ یادته فکر میکردیم رقیب همدیگه ایم ؟ حواست هست از اون روز چقدر بزرگ شدی ؟ » بعدش بلندِ بلندِ خندیدیم . . . به { بزرگ } شدنمون ، خندیدیم (:
از همون روزهای اول پشت کنکور موندن ، از همون شبی که گفت : « ما یه مدت دیگه نمیتونیم بیاییم پیشت ، تحمل کن » تا همین دیشب [ ادامه متن این قسمت پاک شد (: ]
خلاصه که خدا ، اگه وجود داشته باشه هم ، تا حالا برای کسی کاری نکرده (=
پ.ن : اعلام نتایج کنکور 98
نوشتهشده در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۹:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@d-fateme-r همه چیش قشنگ بود
خط اخرش ....
ولی در کل قشنگ بود -
دلم می خواد هر چقدر هم که بعدش زجر بکشم اذیت بشم اما حرفمو زده باشم