هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Ramos9248]

علیرضا عفتی 2 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

@امیرمسعود-جعفری

پسر عمو ان مگر خبر نداری ؟؟

نه.
چه جالب من و بزرگترین پسر عموم هم امیر هستیم.
من امیرمسعود
اون امیرحسین
ولی اون دو سال از من بزرگتره.

[chichak am]

[امیر حسین یوسفوند]

@امیرمسعود-جعفری من هم از امیر محمد چند ماه بزرگترم

[chichak am]

از بوفه مدرسه خوراکی میخریدیم تو راه تا برسیم به دوستامون نصفش خورده بودیم

[Ramos9248]

امیر حسین یوسفوند در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

@امیرمسعود-جعفری من هم از امیر محمد چند ماه بزرگترم

رشته شما هم تجربی هست؟
بالاخره بزرگتر از امیرمحمد هم پیدا شد.

[امیر حسین یوسفوند]

@امیرمسعود-جعفری دو زمانه هستم ادبیات و زبان انگلیسی

[Ramos9248]

امیر حسین یوسفوند در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

@امیرمسعود-جعفری دو زمانه هستم ادبیات و زبان انگلیسی

خیلی هم عالی.

[امیر حسین یوسفوند]

امیر حسین یوسفوند تازه تصمیم گرفتم بعد از امتحانات تجربی رو ازاد بخونم

[M.ba78]

اینا خیلی خوبن

[علیرضا عفتی 2]

چه شانسی دارم هم خریدم مثبت شدن و رفتن واسه سود بالا ای کاش بیشتر می‌خریدم.

[zahra movahedizadeh]

#دلنوشته

استاد ادبیات به دانشجویانش گفت:
عشق چیست؟
کلاس در همهمه ای فرو رفت و هر کس از گوشه ای چیزی می گفت.
سپس از آن ها خواست نظرات خود را بر روی کاغذ بنویسند و به او تحویل دهند.
دختر جوانی بر روی آخرین صندلی کلاس، بی آنکه چیزی بنویسد، استاد خود را می نگریست.
استاد پوزخندی زد و با طعنه گفت:
حضور در کلاس، برای نمره آوردن از این درس کافی نیست. اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید مجبور نمی شوید، برای چندمین بار این درس را بگیرید!
تعدادی از دانشجویان نگاه استاد را دنبال کردند تا مخاطب این جملات را بیابند
و برخی خنده ای کردند...
دختر شرمنده و خجالت زده نگاهش را از استاد برگرفت و مشغول نوشتن شد و بعد از مدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از کلاس بیرون رفت.
پس از آنکه همه ی کاغذ ها جمع شد، استاد با صدایی بلند شروع به خواندن آنها کرد و هر جمله ای که از نظرش جای بحث داشت را، روی تابلو با خطی درشت می نوشت.
ناگهان نگاهش بر روی برگه ای ثابت ماند.
حالت چهره اش دگرگون شد و چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین،
به کنار تابلو رفت
و خطی بر همه ی جمله ها کشید و نوشت:
عشق وسیع تر از قضاوت ماست!
و بعد خیره شد به صندلی خالی آخر کلاس...
هیچ کدام از دانشجویان متوجه علت این رفتار نشدند.
اما بر روی کاغذی که دست استاد بود این چنین نوشته شده بود:
عشق برگه ی امتحان سفیدی است که هر ترم، خطی از غرور بر رویش کشیدی و نخواندی اش!
عشق، امروز روی صندلی آخر کلاست مُرد!

╔════╗

╚════

[Ramos9248]

دلم آتیشش تنده
تا که به تو برخورده
ولی عوضش برده

[علیرضا عفتی 2]

@m-ba78

[علیرضا عفتی 2]

zahra movahedizadeh

چقدر زیبا

تاثیر گذار

[Ramos9248]

@m-ba78 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

اینا خیلی خوبن

[Ramos9248]

zahra movahedizadeh
چقدر تاثیر گذار

[maryam111]

همزمان تو دوتا کلاس... :|

[R karimzadeh]

ایلین حیدرزهی ازین آسونتر؟!
199

[علیرضا عفتی 2]

R karimzadeh

درسته جواب ۱۹۹ هست

[امیر حسین یوسفوند]

maryam111 اره