-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رباعی ششم
چون فوت شوم به باده شویید مرا / تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا / از خاک در میکده بویید مراخیام
-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه کسی میفهمد
در دلم رازی هست؟
می سپارم آن را،
به خیالِ شب و تنهایی خود...سهراب سپهری
-
نوشتهشده در ۱۸ دی ۱۳۹۹، ۱۴:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوست از حال دل آشفتگان آگاه نیست
آه کز دست غمش ما را مجال آه نیست
باد نوروزی ز گلشن میرسد لیکن چه سود
کز گل صد برگ من بوئی بدو همراه نیست
کشور دل بی حضور او خراب آباد شد
رو بویرانی نهد ملکی که در وی شاه نیست
ما سر کوی فنا خواهیم و ملک نیستی
اهل دل را میل خاطر سوی مال و جاه نیست
جذبه ای از کبریای عشق هرگز کی رسد
هرکرا از کوه غم رخساره همچون کاه نیست
بگذر از خویش و درآ در راه عشق او حسین
خودپرستان را قبولی چون در آن درگاه نیست -
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۷:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا
وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است
پای خواب آلودهٔ دامان منزل کن مرا
رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست
گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا
جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل
بعد ازین صائب سراغ از گوشهٔ دل کن مرا -
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیم
گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم
قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک
چون کعبه دل به چشمهٔ زمزم گذاشتیم
مردم به یادگار اثرها گذاشتند
ما دست رد به سینهٔ عالم گذاشتیم
چیزی به روی هم ننهادیم در جهان
جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم
دادند اگر عنان دو عالم به دست ما
از بیخودی ز دست همان دم گذاشتیم
بیحاصلی نگر که حضور بهشت را
از بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیم
صائب فضای چرخ مقام نشاط نیست
بیهوده پا به حلقهٔ ماتم گذاشتیم -
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟
رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست
به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟
چون نباید به نظر حسن لطیفی که تراست
خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟
غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز
چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟
دیدهای را که نمیشد ز تماشای تو سیر
بیتماشای تو، چون سیر توانم کردن؟
عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق
بیش ازان است که تحریر توانم کردن
صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو
برق را گر چه به زنجیر توانم کردن -
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رباعی هفتم
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصه همه چیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا باداخیام
-
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رباعی هشتم
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیاید ما راخیام
-
نوشتهشده در ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود@واعظان انجمن
-
نوشتهشده در ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۱۴:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
•• عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیكن من آن نظر ندارم -
نوشتهشده در ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۱۴:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
•• گوشهی چشم بگردان و مقدر گردان
ما که هستیم در این دایرهی سرگردان؟ -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۹، ۳:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ
گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۹، ۴:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
️
️
️
️
️
️
️
️
️
️
️
️
-
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۹، ۴:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رباعی نهم
عاقل به چه آنید در این شوم سرا
در دولت او نهد دل از بهر خدا؟
هرگاه که خواهد بنشیند از پا
گیرد اجلش دست که بالا بنماخیام
-
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۹، ۴:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رباعی دهم
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو فخر بدین کنی که من می نخورم
صد کار کنی که می غلام ست آن راخیام
-
نوشتهشده در ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثی كرد
رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت
به تاريكی شن ها بخشيد و به انگشت
نشان داد سپيداری و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغی است كه از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
ميروی تا ته آن كوچه
كه از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهايی می پيچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاويد اساطير زمين می ماني
و تو را ترسی شفاف فرا می گيرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
كودكی می بينی
رفته از كاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست كجاست.
#سهراب سپهری -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۹، ۱۴:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهbanoo این باد است که به نیمه شبان
بر پنجره ام می کوبد، آرام
این باران است
که بر اتاقم می بارد، آرام.
این رویای خوشبختی من است
که چون باد می گردد در دلم.
این وزش نگاه توست
که به نرمی باران تسخیر میکند
دلم را.
#نیچه -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۹، ۱۴:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهbanoo همچنان که زندگی نشیب و فرازی دارد
گاهی گل می آورد، گاهی خار،
همچنان که رویایی و شتابناک میگذرد
جایی برایش هلهله می کنند، جایی سفیر می کشند
خود اما زاری یی است، تا مغزِ استخوان تسلی ناپذیر
چه رویای اش، چه حقیقتش.
#نیچه -
نوشتهشده در ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده