شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
-
-
یه روزی سال 1405 یه لباس میپوشی دست میکنی تو جیبش یه ماسک پیدا میکنی. یه نگاه بهش میکنی و لبخند میزنی میگی عجب روزایی بود...
بعد
ماسک شیمیایی رو صورتت میکنی، شات گانت رو برمیداری میری که برای ناهار زامبی شکار کنیاندر احوالات عجیب غریب این روزای دنیا
-
داشتم میرفتم معافیت پزشکی بگیرم
کلی استرس داشتم بابام گفت
پسرم اصلا استرس نداشته باش
همینجوری عادی رفتار کنی
معافیت روانی بهت میدن
عشق و محبته که تو فضا موج میزنه -
فردا یه خانومی میخواد بیاد
خونمون واسه تمیزکاری
مامانم با لنگه دمپایی تو خونه داره
دنبالمون میدوئه که اینجارو تمیز کنین
فردا آبروم میره جلو خانومه
-
-
-
-
-
-
به زودی با خیل عظیمی از تماس ها،پیامک ها،دیدارها و محبت های ناشناخته روبه رو میشید،خودتون رو اماده کنید -
برای من ک زیاد کاری ب خانواده ی عمم نداره...ولی انصافن واقعن از لیوان کثیفای تو اتاق به مواردی میرسه ک گفتنش موجب آبروریزیِ -
مرد اونیه که وقتی باهاش قهر میکنی و میگی دیگه نمیخوام صداتو بشنوم، یه ساعت بعد بهت اس بده و بگه:
میشه تلفنتو جواب بدی؟؟
قول میدم حرف نزنم، فقط میخوام صدای نفساتوگوش کنم...!!!
.
.
.
.
.
.
.
برگرفته از داستان تخیلی " خفاش ها ماکارونی میخورند"