شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
نوشتهشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بنده : پروردگارا!
پروردگار : حرفت را بزن بنده ام،
بنده : میتونم یک سوال بکنم؟
پرورگار : آری
بنده : برای تو یک میلیون سال چیه؟
پروردگار : یک ثانیه
بنده : یک میلیون یورو چی؟
پروردگار : یک سنت
بنده: میتونی یک سنت به من بدی؟
پروردگار : یک ثانیه صبر کن
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیروز با رفیقم رفتیم مغازه لوازم ورزشی به یارو گفتم کش ورزشی دارید؟ گفت کش ورزشی؟ رفیقم گفت پَ نَ پَ کش شلوار.یارو کش ورزشیو آورد رفیقم گفت این کش ورزشیه؟
یارو گفت پَ نَ پَ کش شلواره.هیچی دیگه انقد ضایع شد که خودش از مغازه رفت بیرون. -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیروز از حموم اومدم بیرون حوله رو پیچیده بودم دور خودم.مامانم گفت از حموم اومدی؟گفتم پ ن پ حوله پیچیدم دور خودم برم مکه لبیک بگم.
هیچی دیگه
لطفا برای سلامتیم دعا کنید. -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم از داروخونه عصا بگیرم
میگه برای راه رفتن میخواید؟؟پَ نَ پَ حضرت موسی کلاس های تبدیل اژدها گزاشته میخوام شرکت کنم
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفته بودیم باغ وحش پسر خالم گفت اون ماره
.
.
گفتم په نه په شیلنگه براش لب و دهن گذاشتن -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتریارو گفت : راحت باشه؟
گفتم پَـــ نَ پَـــ خار داشته باشه !
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم گل فروشی واسه مامانم گل بخرم، بعد از فروشنده پرسیدم:
این گلا طبیعیه؟
یه دختر 7 ساله اونجا بود گفت:
پ ن پ سزارینه...
بخدا من تا 10 سالگی فکر میکردم ما رو لک لکا میارن
اون وقت به ما دهه هشتادیا میگن گودزیلا -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۶:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم سر خاک مادر بزرگم با یه تیکه سنگ کوچیک میزنم به قبرش
خانومه اومده میگه داری فاتحه میفرستی
میگم پ ن پ کلید نیاوردم موندم پشت در -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۵:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پریشب تو خونه نشسته بودم دیدم یکی تو اتاق داره میگه علف...علف
گفتم یا حسین گندش در اومد...!
رفتم تو اتاق دیدم مامان بزرگمه سر نمازه داره میگه العفو... العفو...
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از دوستم پرسيدن تعليم رانندگی چطور بود
ميگه فضا، فضای معنوی بود
به هر سمتی میپيچيدم همه داد ميزدن يا ابوالفضل -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بچه بودم عمه م بدون اجازه منو برد مشهد، تلفن اینا هم نبود که خبر بده برگشتم تهران دیدم مراسم هفتمم تموم شده.
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پسر خالم ۴ سالشه ازش پرسیدم:
پوریا جون بنظر تو توی زندگی قیافه مهمتره یا پول یا عشق؟
برگشت گفت:
واسه تو که هیچکدومو نداری چه فرقی میکنه؟
الان دارم کتاب “مقابله با افسردگی حاد” اثر ماری کریستین رو میخونم
تحت درمانم برام دعا کنید -
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۱۷:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﯾﻪ بچه محل داریم اونقد دماغش گنده ست
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﺗﻨﮕﯽ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ...!ﻫﻤﻪﯼ ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﺭﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻮﺩ بیمکث ﻣﯿﮑﺸﻪ بالا