کافــه میـــم♡
-
#دلنوشته
"داشتنت" باید مزهى توت فرنگى بدهد؛
یا انار گلپر زده؛
یا آش رشتهِ مادر بزرگ
تو غروب هاى جمعه!
داشتنت باید بوى یاسِ رازقى بدهد؛
یا بوى خاکِ باران خورده...️
نمیدانم! ما كه نداشتیم!
اما داشتنت باید چیزِ خیلى قشنگى باشد!️
-
این پست پاک شده!
-
#دلنوشته
امروز راه افتادم تو شهر و گشتم؛
روی دیوارا دنبال حرفی گشتم که ندیده باشم. همه جا پر بود از آگهی، هوالباقی، گمشده، مژدگانی، لوله باز کنی شبانه روزی، حراج پایان فصل و چی و چی و چی...
کسی دنبال دوست نبود، همه آشنا داشتن انگار، همه باهم آشنا بودن انگار، کسی تنها نبود اصلا، هیچ جایی کسی نگفته بودکه فلان آدم زنده است، نفس می کشه و چشمش به در مونده،
بریم و خوشحالش کنیم،
نگفته بود یکی دلش گرفته...
مثلا دل بازکنی فوری، شبانه روزی، کسی نگفته بود آرامشم رو گم کردم، خنده هامو گم کردم، راستی از دهنم افتاده، محبت از چشمم...
نگفته بود هیچکس، یا من ندیدم لااقل...
شهر غریب بود و من غریب بودم و دلم غریب... -
#دلنوشته
ما زود رسیدیم به تهش...
یعنی اون خواست که زود برسیم وگرنه من هنوز کلی جای نرفته باهاش داشتم،
کلی آهنگ که براش نفرستاده بودم،
گوشیم پر بود از شعرایی که گفته بودم براش و وقت نشده بود بفرستم و بگم ببین اینا فقط بازی با کلمه نیستا اینا حرفای دلمه...
دوربینم هنوز پر نشده بود از عکسایی که موقعِ حواس پرتی ازش گرفته باشم،
قلبم پر بود از حسایِ خوبی که باید باهاش تجربه میکردم و رو زبونم مونده بود هزار تا دوستت دارمی که باید بهش میگفتم...
ما زود رسیدیم تهش...
هنوز نخورده بودیم قهوه تو کافه ای که من دوست داشتم؛
هنوز اونجور که دلم میخواست بغلش نکرده بودم؛
هنوز لبام نخورده بود به صورتش؛
هنوز اونقدر که بس باشه، برای بقیه عمرم عطر تنشو نفس نکشیده بودم؛
هنوز دستام نرقصیده بود لای اون موهاش؛
هنوز باهم نخونده بودیم رومئو ژولیتو؛
وقت نشده بود بهم بگه: چشمات اذیتت نمیکنه؟
و من که قند توی دلم آب شده از جمله بعدیش، ابرو بندازم بالا و اون آروم زیر گوشم بگه:
ولی پدر منو درآورده...
ما زود رسیدیم به تهش...
من تازه اولاش بودم...
اولای عاشقی، اولای حالِ خوب و حسِ ناب؛
اولایِ زندگی کردن باهاش؛
واقعا زنده بودن و زندگی کردن باهاش!
ولی اون زود رسید به تهش،
به ته خواستن من،
به ته حال خوب با من،
به ته حسای ناب کنار من...
آخ که من همیشه متنفرم از تهِ همه چی...
از ته شیرین و فرهاد که اونجوری تموم شد بگیر،
تا ته خیارای بچگی که تلخ بود و
ته خواستنش...
╔══
═
═╗
-
-
دقیقا اونجاییم که شادمهر میگه:
میخوام برم پا ندارم، میخوام نرم جا ندارم
گریه کنم دل ندارم، داد بزنم نا ندارم..!
بلاتکلیف ترینم(: -
ولی اصلا رَبطی به غُرور نَداره، من از اوّل زِندگیم یاد گرفتم جایی که جام نیس به زور خودَمو جا ندم!
-
بعضی از آدما یه کارایی میکنن که تو نه ازشون ناراحت میشی نه عصبانی میشی نه متنفر میشی هیچی! فقط به یه نقطه خیره میشی با خودت میگی واقعا نمیفهمه؟
-
تو بدن هورمونی هست به نام«اکسی توسین» که بهش میگن«هورمون عشق»
این هورمون وقتی تولید میشه که:
دست معشوقمونو بگیریم!
خانوادمون یا کسایی که دوسشون داریم رو بغل کنیم!
از دیگران تعریف کنیم و بهشون حس خوب بدیم!
یا وقتی با یه نوزاد بازی میکنیم و بخنده!
بنظرم این قشنگ ترین هورمون آدماس! -
کارما میگه بعضی وقتا باید تو زندگی رنج بکشی نه بخاطر اینکه آدم بدی بودی بلکه به خاطر اینکه درک نکردی کجا باید دست از خوب بودن برداری
-
-
-
تو ڪه بـاشی زندگـی
بوی رُزهآۍ قرمز و یاسهاۍ
تازه رو میده. تو ڪه باشۍ،
زندگـی شبیهِ پرسه زدن
توۍ باغِ پرتقـال و انـار،وسطِ
پاییز رو میده. تو ڪه باشی
زندگی رنگ بهـار و سیب
و سبزه میگیره. تو ڪه باشۍ،
زندگـی مزهۍ چـای زغالیِ قنـد پهلو،
تو روز های سرد زمستونـۍ
وسطِ جنگلهای خـدارو میده
بودن تو همینقد خـوب و دلچسبه -
تـویزبـانِتـرکی؛
• قـربونصدقـهرفتنداریـمکەمیگـە:
• "گـوزلـریـنگیلـهسیـن
• قـاداسیـنآلیـمعـاشکیـم"یعنـی:
• "دردُبلایچشمـاتبـهجونم🥺
-
اگہ دیدی کسی بہ خاطر چیزای کوچیک از دستت ناراحت میشہ بدون خیلی دوست داره
-
️
-
... -
روح كوچكت را وا نسپار به غم ! تاب ندارد.
ويران مى شود و زيان مى كنى ،
پيوسته گريستن كه دردى را دوا نمى كند.
حرمت اشك را دست كم ، نگه دار!
اين سيلاب بى هواى گلالود نيست،
عصاره ى روح است.
غم چيزى نيست كه خودش با پاى خودش
خانه ى روحت را ترك كند ....!️
️
️
-