Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • مهشید حسن زاده 0م آفلاین
    مهشید حسن زاده 0م آفلاین
    مهشید حسن زاده 0
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1454
                                  بنام عالم نهایت بینهایت عشق
    

    وسلام برمنجی عشق...
    امروزبه گواه تقویمم پس ازچهارسال دوباره این دفتر راگشودم وقلم دردست گرفتم وچه شکافیست میان دوروی یک ورق!
    شکافی به اندازه ی چهاربارمردن وزنده شدن گیتی...
    شکافی به اندازه ی تفاوت قدرت کودکی چهارساله ونوزادی شیرخواره...
    شکافی که تنهامن ژرفای آن رامیفهمم با بندبندوجودم...
    دلم تنگ,زبانم بند,اشک هاجاری ولی قلم همچون گذشته قاصر!
    انگارقلم تنهاکسی است که درتمام این سال ها بی تغییرمانده است.اگرچه شماتتش میکننداما ثبات برخودسخت ترین کاریست که کسی میتواندبکند ومن برقصور قلمم مفتخرم چراکه نباید شرمسار افول آن باشم.درست است که قلمم سالها چیزی ننوشت اما باصلابت واقتدارمیگویم قلم من درتمامی این سال هاهیچ چیز بی ارزشی هم ننوشت.
    پس به رسم شرافت وفامیکنیم هم من به قلمم وهم قلمم به من:)
    ============================================================ برگردوندن قلمم کمک بزرگی بود
    سپاس _Sajjad_

    بجنگ ولی سیاه وسفیدش نکن😉

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    4
    • مهشید حسن زاده 0م آفلاین
      مهشید حسن زاده 0م آفلاین
      مهشید حسن زاده 0
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1455
                                  بنام عالِم نهایت بینهایت عشق
      

      وسلام برمنجی عشق...
      برزمین خلقتش کرمی🐛 بودم ناچیز لکن مرا بادگر کرم ها عطوفتی نبود که من نقش ونگارها داشتم و دگران طمع روزی و من باب همین هم شد که گرچه هردوان ازیک خوان روزی میبردیم اما میان آنها دوستی شد ومن ناگزیر محبوس پیله تنهایی خویش گشته شب هاراتاصبح اندیشه ستارگان میبردم.🌌🌌🌌
      روزهاچنین بگذشتند,همگان رشدمیکردند ومرا شماتت که ازچه یکجا نشسته وسر در گریبان خویش داری که زمان تنگ است وکرم راعمر تنگ ترومیبایست ترقی کرد! ازکنارم هم که میگذشتند تلنگری میزدند برپیکرکم نور پیله ام وتاسف بارمیکردند که آفتاب راندیدی آفتاب هم رفت🌅 وچنین شدکه گویاچیزی تکانم داد!آفتاب🌞!!!ومن تمام شب دراین بحر مستغرق بودم که آفتاب دیگرچیست وباماه مجالست نمودم.🌙
      صبح فرداپیله گشودم وهمپای آفتاب جهان رادگربار رخ نمودم ولیکن دیگرنه بعنوان یک کرم بلکه دراندام یک پروانه چراکه مجالست با آسمانی هانفس رانیز آسمانی میکند ومن حالا دیگرشاگردماه ومریدوعاشق آفتاب بودم!🦋 ❤💙💜
      بال که گشودم برای اول بار آسمان رالمس کردم,وصبانرم ولطیف بالهایم رابه محبت تمام نواخت ولبخند برلبانم نشست.🌈بااین حال همچنان کرم های اطرافم معتقدبودند که آسمان بچگیست وباید درزمین ترقی کرد اماتنهاازآن بالابود که میشد فهمید ترقی درخاک یعنی فرورفتن بیشتروبیشتر...
      پس دیارخویش ترک گفته وراه نور ☀درپیش گرفتم تااینکه باغ وبستانی یافتم خرم وسرشاراز نغمه مرغان الماس پر,وازآن پس شب هاتاصبح همچنان برمجالست باماه مداومت نموده وصبح هاراتا شب هم سخن دگران میشدم,گل هارا دور میگشتم وخارهاراصبرمیکردم بلکه بشکفند ودرختان را شوق...🌸🌹🌷🌱🌲🌳🌴
      این میان زخم هاهم خوردم وبارهاشاهد دریدن بال هایم شدم اما سکوت وتحمل کردم ودم نزدم تاکه یک شب گل آفتابگردان بامن از رمز کبوتران گفت,اوگفت:« کبوتران مسافران خورشیدند و اگر وصول خواهی میبایست کبوترباشی!»🕊
      وازآن پس تمام هم وغم من شده بود که چگونه کبوترباشم...
      پس بارسفربستم ورفتم تاگل هاراخداحافظی کنم وهمانجا فهمیدم چرابرخی نباتات اینجا آوازدارند چراکه نبات به طبیعت خویش نغمه ندارد بلکه نغمه سرادارد,آن روز دریافتم چندی ازین نباتات درواقع کبوترهستند!کبوترهایی که چشم بربالشان بسته وپادرزمین خودرابه خاک زنجیرکرده بودند
      پس نتوانستم ازشوق پروازدادنشان وشادکردنشان سکوت کنم وبنابراین پیش ازرفتن تلاش کردم تاحقیقت وجودشان را بهشان بنمایانم
      دگربماندکه چندتایشان پذیرفتند وچه اتفاقات تلخ وشیرینی رخ داد این میان یک کبوتر مرا آتش🔥 زد خندید وگفت:«پروانه هاکبوترنمیشوند!»
      ومن سوختم ومیسوزم اما همچنان یقین دارم پای عشق که درمیان باشد؛پروانه هم کبوترمیشود.🕊 🕊 🦋

      بجنگ ولی سیاه وسفیدش نکن😉

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      2
      • kimia_es_afsharK آفلاین
        kimia_es_afsharK آفلاین
        kimia_es_afshar
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1456

        می نویسم و می خوانی

        و چه می دانی از درد نهفته میان کلمات...!!!

        اندازه تهران حالم ترافیکه :):

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        6
        • ramses kabirR آفلاین
          ramses kabirR آفلاین
          ramses kabir
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1457

          1607541924927-photo_2020-12-09_22-53-33.jpg
          قسمتی از اهنگ ساری گلین❤😶
          امیدوارم ک خوشتون بیاد🌹🙃
          صدا ۰۰۲-۲۴.mp3
          دانش-آموزان-آلاء

          اگ کامل نیستی
          مثه ماه بدرخش

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          9
          • مهشید حسن زاده 0م آفلاین
            مهشید حسن زاده 0م آفلاین
            مهشید حسن زاده 0
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #1458
                                          بنام عالم نهایت بی نهایت عشق
            

            وسلام برمنجی عشق...
            امروزآمدی
            ومن چقدر انتظاراین روز را میکشیدم
            تابالبخند
            باشوق
            باشعف
            خستگی تمااااااااااام این روزهاراازتنت بیرون کنم وبروبم هرچه لبخندت را حتی کمی کمرنگ میکند
            وبنشینم همچون شاخه نباتی پای چای داغ صحبتت...
            آری
            توآمدی
            امامن...
            من دیگرمن نبودم
            لبخندی نبود
            شوری نبود
            هیچ
            هیچ نبود
            تنها؛
            شده بودم تک ابری بهاری ومیل بارانم بود...
            ولی تونرفتی
            بازهم آمدی
            خندیدی وبی چتر نشستی زیر گونه های نمناکم وگفتی بگو
            ولبخندت
            وااااای لبخندت...

            ==============================================
            Zeinab Siri

            بجنگ ولی سیاه وسفیدش نکن😉

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            5
            • Zeinab SiriZ آفلاین
              Zeinab SiriZ آفلاین
              Zeinab Siri
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1459

              همیشہ یادمان باشد
              کہ وضعیت کنونے ما
              سرنوشت نهایے مان نیست

              روزهاے خوب خواهند آمد
              تا زمانے کہ ریشہ داریم ، جوانہ
              مےزنیم، همیشہ راهے هست 🙂🌻
              مهشید حسن زاده 0

              بروید سراغ کارهای نشدنی، تا بشود

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              6
              • Zeinab SiriZ آفلاین
                Zeinab SiriZ آفلاین
                Zeinab Siri
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #1460

                ☁️🌱••

                تـو همونی هستی که
                وقتی بارها شکست خورده
                بلاخره تونسته بلند شه 🙂

                مهشید حسن زاده 0

                بروید سراغ کارهای نشدنی، تا بشود

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                5
                • _Biliifti__ آفلاین
                  _Biliifti__ آفلاین
                  _Biliifti_
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #1461

                  ای کاش اشک هایمان جاری نمیشد،تااینگونه قصه گوی دردهایمان نبودیم...

                  لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  5
                  • Zeinab SiriZ آفلاین
                    Zeinab SiriZ آفلاین
                    Zeinab Siri
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1462

                    وقتی‌خدارو‌داری!
                    وقتی‌همه‌دلگرمیت‌تو‌زندگی‌خداست!
                    وقتی‌تنها‌رفیقت‌خداست❣
                    وقتی‌همه‌امیدت‌به‌خداست!
                    پس‌دلیلی‌برا‌غم‌و‌غصه‌وجود‌نداره
                    لبخند‌بزن‌جانم...
                    طُ‌خدارو‌داری‌بین‌تموم‌نداشته‌هات!💞
                    مهشید حسن زاده 0

                    بروید سراغ کارهای نشدنی، تا بشود

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    8
                    • S آفلاین
                      S آفلاین
                      Succinate
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1463

                      IMG_20210705_184746.jpg

                      💛💚

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      6
                      • S آفلاین
                        S آفلاین
                        Succinate
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1464

                        IMG_20210705_184727.jpg

                        💛💚

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        6
                        • Zeinab SiriZ آفلاین
                          Zeinab SiriZ آفلاین
                          Zeinab Siri
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Zeinab Siri انجام شده
                          #1465

                          Remember only GOD can judge us

                          بروید سراغ کارهای نشدنی، تا بشود

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          4
                          • _Mitra__ آفلاین
                            _Mitra__ آفلاین
                            _Mitra_
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1466

                            امروز نهم شهریوره
                            پارسال همین موقع ها بود که اومدم سایت آلا و رفتم سراغ تدریس مبحث گیاهی دهم آقای موقاری (:
                            و بعد اون فیلم آخر دهم که پاسخ به سوالات بچه های انجمن بود و اومدنم به انجمن و تحت عنوان میهمان یه نگاه کلی بهش کردم و رفتم
                            کم کم سوال زیست هام زیاد شد مدرسه باز شد روز اول مدرسه از دبیر زیست جدیدمون سوالامو پرسیدم و خب جوابی نگرفتم 😑
                            رفت و رفت که دیدم چاره ای ندارم باید تو این محیط ناآشنا عضو بشم 😕
                            ایمیل را ساختمو و عضو شدم و سوالمو پرسیدم و وقتی دیدم دومین نشده سحر H_R جواب داد و من تعجب از اینکه انتظارم این بود لپ تاپو خاموش کنم برم هفته دیگه با ناامیدی تمام بیام ببینم کسی جوابی داده یا نه :|||
                            گذشت و گذشت (البته که اصلا چیزی نگذشت 4 ساعت فقط گذشت😑 😂 ) خب حالا 🙄 و من از اینکه چقدر فضای انجمن باحاله و درسیه و همه به هم کمک میکنند و یه جمعیتی از نسل جوان دغدغه شون درس خوندن و آینده س و پیشرفت و اینا شادمان بودمو البته جو گیر |||:
                            و بگم که توی ایجاد انگیزه چقدر روم اثر داشت (:
                            کلا دو ماه اول تو فضا بودم اینجا :|| بعد تحت تاثیر بچه های کنکور 99 و حرف هاشون رفتمو آذر اومدم و بعد به انجمن اعتیاد پیدا کردم و بدتر از اون به تودلی(رومیسا و محروم گوشمو چندباری پیچوندن که قبلا اینطور نبودی و الان چرا؟؟ و تمام تلاشمو کردم برا کم کردنش و بعد از دی کم هم شد ولی کامل نه ...) و کم کم انجمن بقیه لایه های خودشو به من نشون داد |||:
                            جالب!!!
                            چیزای عجیب دیدم از تخریب و ترور شخصیت و آبرو و عقاید همدیگه تو تاپیکای مختلف و تودلی مخصوص از دعواهای عجیب غریب سر یه پست که البته همه ش هم یه پست نبوده و کینه هایی بوده از قبل از تاپیک زدن برای بردن آبروی همدیگه تا بحث هایی که پی وی و قفل شدن تودلی و اخراج یه عده و هرجور عجیب غریبی تو زمستون 99 از روز اول دی ماه تا 29 اسفند من دیدم اینجا
                            گذشت و گذشت (ایندفعه واقعا خیلی گذشت😂 😂 ) تا خرداد که باز اعتیاد کنترل نشدنی من به اینجا شروع شد 😕 کلا حال میکردم فصل امتحانا بچسبم به اینجا 🙄 😂 😂
                            بعدش اتفاقایی افتاد و چیزایی شنیدم و دیدم و که دیگه انجمنو دوسش نداشتم:( ​
                            خب حالا که چی چرا اینارو گفتم ؟ ://// باید بگم انجمن بدون این کاربرها بی معنیه و وجودش همین بچه هان پس تموم فضا و حس و حالی که اینجا به خودش داشت همه شون بخاطر کاربرای انجمن بود (و وقتی که میگم انجمن یعنی انجمن و اهالی اون )یادمه یبار یکی میگفت تودلی تا وقتی دوست هات هستن جای خوبیه ولی وقتی نیستن هرچقدر هم باهاش انس گرفته باشی بازم احساس غریبی میکنی آدما و کاربرای اینجا یه عده شون حس خوب برام ساختن و یه عده شون حس بد یه عده هم هیچی
                            و من چیکار کردم؟ حس خوب یا بد یا هیچی یا چیز دیگه؟ خواستم بگم دلم میخواد اگه کسی به من فکر میکنه حس خوب ایجاد بشه و همینطور از یسال بودنم اینجا بگم و اینکه حلال کنید و اینا 🙄 🍷
                            پ.ن1 : @M-an درسته که با خیلی قوانین و سیاست های اینجا و تصمیماتتون مخالفم ولی الا برای من فراموش نشدنیه و من مدیونم بهش همونطوری که با ما بودین و هرجور هوامونو داشتین خدا خودش هواتون را داشته باشه از ته قلبم اینو میخوام 🙂
                            پ.ن2 : اولین پست خودنویس |||:

                            میبینم آن شکفتن شادی را (:

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            13
                            • dr.es78D dr.es78

                              هوم
                              سلام🙂
                              اون موقعا که یه پسر کوچولوی فارغ از هیاهوی این دنیا بودم ، یه همکلاسی داشتم ، اسمش صادق بود ، پدرش چاه می کَند و وضعیت اقتصادی بدی داشتن...
                              🔆 اول بهار حسرت یه جفت کفش نو رو داشت
                              🔆 اول تابستون حسرت یه دوچرخه
                              🔆 اول پاییز حسرت یه کیف و دفتر درست و حسابی
                              🔆 اول زمستونم حسرت یه کاپشن نو...
                              صادق درسش خوب نبود ، صادق خیلی بچه مظلومی بود ، هنوز سکوتش در مقابل پرسشای معلم و بعدش صدای شلق شلق شلنگ هایی که میخورد کف دستش تو گوشمه...
                              صادق ریاضی نمی فهمید ، علوم دوست نداشت ، سر کلاس فارسی چرت میزد ، ولی یه نقاش فوق العاده بود...
                              خیلییییی خوب بود ، خیلییی ، صادق زنگای هنر یه آدم دیگه میشد ، انگار لباسای مندرسشو ، شست پاشو که از کفشش بیرون بود ، نگاهای تحقیر آمیز معلمو ، همه و همه رو فراموش می کرد و مداد رنگی هایی که اون قدر ازشون استفاده کرده بود که به زور می تونست بگیره لای انگشتاش رو حرکت میداد و آثاری رو خلق می کرد که همه ی مارو مث جاسوسا وادار می کرد بگردیم دنبال اون کاربنی که ازش استفاده کرده!...
                              صادق یه نقاش فوق العاده بود ، قدرت فوق العاده ای توی تجسم اجسام سه بعدی داشت ، هر چیزی رو میتونست با نگاه بکشه...
                              صادق سال آخر ابتدایی واسه همیشه ترک تحصیل کرد ، چن سال پیش سوار یه موتور دیدمش و دیگه هیچ خبری ازش ندارم...
                              صادق واسه من نماد کوچولو هاییه که قربانی شرایط خونوادشون میشن ، قربانی یه شب لذت یه آدم:)...
                              امسال بعد کنکور با خودم گفتم پسر ! بیا و تو زندگیت به یه دردی بخور:) بیا امسال یه کاری بکن واسه کوچولوهایی که پول خرید لوازم التحریر ندارن و این میشه عامل دل سردیشون از تحصیل...
                              دستمو بردم ته جیبم ، حاصل یه هزاری 4 تا بود!
                              رفتم ته کارتمو نگا کردم ، 100 تومن بیشتر نداشت:)
                              دیدم با این پولا باس برم جلد کتاب بخرم براشون:)
                              آستینامو بالا زدم و چنتا تابلو معرق درس کردم ، جایی دادم براشون خیریه بفروشن و خرج خرید لوازم التحریر کنن [ بماند که چه قدر بد اخلاقی دیدم:) ]
                              اینم عکسای چنتا از کارام:)👇
                              photo_۲۰۲۰-۰۹-۱۹_۰۹-۰۵-۰۸.jpg
                              photo_۲۰۲۰-۰۹-۱۹_۰۹-۰۵-۱۲.jpg
                              photo_۲۰۲۰-۰۹-۱۹_۰۹-۰۴-۴۱.jpg
                              هووم ببخشید حوصله ی چرخوندنشونو از دست دادم دیه:)
                              خواستم بگم واسه ماها دیگه فرقی نداره خودکار کنکو دستمون بگیریم یا کیان ولی واسه کوچولو ها داره ، اصن ذوق همین چیزارو دارن واسه شروع مدرسه:)
                              اگه دوس داشتین واسه این کوچولو ها لوازم التحریر بگیرین و بهشون هدیه بدین:) ، یه ذوق خوش مزه ای تو چشاشون میبینید که نگو:)...
                              همین دیگه...
                              شب به خیر🌈 🌱

                              Amaryllis HeshmatiA آفلاین
                              Amaryllis HeshmatiA آفلاین
                              Amaryllis Heshmati
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1467
                              این پست پاک شده!
                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              0
                              • Reyhaneh golmohamadiR آفلاین
                                Reyhaneh golmohamadiR آفلاین
                                Reyhaneh golmohamadi
                                تجربی دانش آموزان آلاء
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1468

                                _انگار یه چیزی تو گلومه و نمیذاره نفس بکشم. دیگه خسته شدم. شاید به نظرت زیاد جدی نباشه،اما...همه اینا، دارن پا های راه رفتنمو میشکنن.
                                با همون لحن لطیف و دلنشینش گفت:
                                +چرا فکر میکنی برای ادامه دادن به پا احتیاج داری؟
                                متوجه منظورش نشدم.
                                +بازنده های اطرافت هستن که با پاهاشون راه میرن. باید باور داشته باشی که بال داری. میتونی اونقدر بالا پرواز کنی که دستشون بهت نرسه.
                                _چطور بال داشته باشم؟
                                انگشت اشاره اش رو روبروی قلبم گرفت
                                +عاشق خودت باش. میدونم سخته اما،تو از معجزه عشق چی میدونی؟همه چیز بستگی به خودت داره.اونقدر به خودت عشق بورز که مشکلات از زمین خوردنت نا امید بشن. اون وقته که پرواز میکنی و بقیه بهت غبطه میخورن.
                                اون روز ها اونقدر توی تاریکی روحم غرق شده بودم که متوجه حرفاش نشدم. حتی مدتی بعد از رفتنش هم توی ابهام به سر می‌بردم. ضعیف بودم که نتونستم با رفتنش کنار بیام و هنوز هم،بعد یازده سال بهش فکر میکنم. قسمتی از روح من در فاصله چهارصد مایلی از محل تولدش درحال زندگی کردنه.شاید نزدیکتر،یا شاید اونقدر دور که نمیتونم تصورش کنم.
                                «من هنوز نفس میکشم»

                                ممنون که خوندید.این متن متعلق به یکی از فن فیکشن های من بود. شاید خیلی از نویسندگان حرفه ای مثل شما حضرات از فنفیکشن نوشتن ایراد بگیرید و اون رو غیر حرفه‌ای بدونید😀من هم هیچوقت نمیتونم خودم رو نویسنده خطاب کنم. اما نوشتن داستان از روی الگویی از پیش تعیین شده (نفسم بند اومد 😐) بهم حس خوبی میده و از نظرات خواننده ها واقعا انرژی میگیرم.
                                شاید بعضی ها ندونن اما کتاب «هری پاتر و فرزند نفرین شده» هم یه فن فیکشن هستش.😐👌

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                5
                                • ramses kabirR آفلاین
                                  ramses kabirR آفلاین
                                  ramses kabir
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط ramses kabir انجام شده
                                  #1469

                                  snowy-winter-photography-11.jpg
                                  یه سری سیاه و سفیدا خوبن
                                  مِثِ برفِ لای موهات
                                  مِثِ کِلاویه های پیانو
                                  مِثِ اون دو تا چِشمای سیات
                                  سیاه و سفید همینِشه قشنگه
                                  توی تناقضش همیشه یه رنگه
                                  مثِ آدمای اطراف ما دو رو نی
                                  مثِ عشقِ بینِ ما دو تا قشنگه:))
                                  https://uupload.ir/view/سیاه_و_سفید_umca.mp3/
                                  Music by:mr.mim
                                  امیدوارم که خوشتون اومده باشه
                                  دانش-آموزان-آلاء

                                  اگ کامل نیستی
                                  مثه ماه بدرخش

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  9
                                  • ramses kabirR آفلاین
                                    ramses kabirR آفلاین
                                    ramses kabir
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #1470

                                    لعنت به هرچی۱.mp3
                                    لعنت به هرچی حال و روزِ داغونه
                                    به هرچی کوچه خیابونه
                                    به هرکی که تو رو یادِ من میاره
                                    آخه شبیه اسمت فراوونه
                                    به داغِ روی قلب وامونده
                                    به رد عطر از تو جا مونده
                                    به عکس نصفه نیمه ی ما دوتا که
                                    یه منِ بدونِ تو از پا مونده
                                    دانش-آموزان-آلاء
                                    امیدوارم که خوشتون بیاد:))

                                    اگ کامل نیستی
                                    مثه ماه بدرخش

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    5
                                    • M آفلاین
                                      M آفلاین
                                      Miss.Joker
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #1471

                                      جان به جانَم بکنند
                                      نفسم بند کسی‌ست که دلش پیش من است
                                      گر دلم تنگ شود
                                      سنگ شود
                                      با همگان بد بشود..
                                      دلِ من در همه حال خانه اوست!
                                      یا که یک‌ سر همه دم میخواهد
                                      دلبرش را بکشد در آغوش
                                      بکند زمزمه ای در گوشش
                                      که اگر هستی من نیست شود
                                      یا که از گنبد تاریک زمان
                                      همه کس پر بکشد
                                      و در انگه که زمانیست کسی
                                      حرمت دل، نمیداند و بس
                                      شوم آرام ترین خاطره‌ی شب هایت
                                      همدم بی کسیِ فردایت...
                                      شمع من روشن شو
                                      تا دلم گرم شود
                                      نفسم تازه شود
                                      و به لب بوسه زنم
                                      تا بگویم نفسم بند تو است❤️!

                                      در گریختن رستگاری نیست!
                                      بمانُ چیزی از خودت بساز
                                      که نشکند..

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • SachliS آفلاین
                                        SachliS آفلاین
                                        Sachli
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #1472

                                        Screenshot_۲۰۲۱۱۰۱۹-۱۳۵۵۳۷_AlaaTV.jpg
                                        آقا جان عمر من قد نمی‌دهد
                                        به سفرت بگو کوتاه بیاید:)💔

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        17
                                        • M Miss.Joker این تاپیک را در ارجاع داد
                                        • اهوراا آفلاین
                                          اهوراا آفلاین
                                          اهورا
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1473

                                          خوبی فرهاد؟
                                          اره دیگه وقتی من پیشتم بایدم خوب باشی 😂
                                          میدونی امروز چه روزیه؟
                                          روز رو ولش کن میدونی الان چه ماهیه؟
                                          اونم ولش کن زیاد به مغزت فشار نیار 😂 میدونی چه فصلیه؟
                                          هومممم باشه
                                          الان یک هفته شده که باهام حرف نزدی دقیقا یک هفته ، درست بعد از تصادفی که داشتیم .
                                          باشه فعلا اینجوری باش شاید اینجوری راحتی
                                          اصلا کل زندگیمون بعد اون تصادف عوض شد . میدونی چیه با این که کلی زخمی شدیم ولی اون لحظه کلی هیجان داشت حس کردم رفتم شهربازی 😂 😂
                                          خودت که داری میبینی خاله اومده کلی بهم میرسه ، با اینکه دیگه زخمای تصادف خوب شده و میتونم راه برم ولی بازم خاله نمیذاره بلند شم
                                          تازه این پرستاره هم که استخدام کرده کل کارای خونه رو انجام میده و دارو واینا هم سر وقت بهم میده
                                          ولی اصلا از این پرستاره خوشم نمیاد
                                          میدونی چرا؟
                                          چون کلی درمورد من به خاله و سارا بد گفت حس میکنم میخواد منو از چشم خاله بندازه ، یا میخواد دوستی بین منو سارا رو به هم بزنه
                                          ولش کن این تغییرای بعد تصادف اصلا واسم مهم نیست بجز یکیشون که عذابم میده
                                          اونم تغییر کردن خودته
                                          یه هفته شده که باهام حرف نمیزنی
                                          هروز میشینی رو صندلی جلوی پنجره پشتتو به پنجره میکنی و همش منو نگاه میکنی
                                          دقیقا جوری میشینی که سایت میوفته رو صورتم که آفتاب اذیتم نکنه این یعنی به فکرمی مثل همیشه
                                          ولی این رفتارات عذابم میده
                                          باورم نمیشه فقط نگام میکنی هرچی باهات حرف میزنم جواب نمیدی
                                          دعوات میکنم میخوام حرصتو دربیارم ولی بازم فقط نگام میکنی
                                          همش میخوام کاری کنم دیونه بازیاتو شروع کنی ولی انگار نه انگار
                                          اصن چطوری میتونی منو ببینی و بغلم نکنی ؟!هااااا
                                          ببین اگه مثل قبل بودی همین جمله قبلیمو که میشنیدی همون که گفتم : ((میدونی چیه با این که کلی زخمی شدیم ولی اون لحظه کلی هیجان داشت حس کردم رفتم شهربازی ...))
                                          باید کلی سر به سرم میذاشتی و بهم میگفت دیونه! .. نه نه من نمیتونم مثل تو بکم تو خیلی قشنگ میگی دیونههههه
                                          ولی چند وقته که نگفتی  اینا عذابم میده
                                          ولی میشه بگی چرا جوابمو نمیدی؟ قهری؟! چیکار کردم مگه؟
                                          چند روز پیش یکی از دوستات با خانومش اومده بودن اینجا پرستاره درو براشون باز کرد هردوتا لباس مشکی تنشون بود .خانومشم یه دسته گلایول سفید دستش بود که با ربان مشکی بسته بودشون
                                          اومدن تو سلام کردن
                                          چون نمیتونستم بلند شم فقط یه ذره جمع جور تر شدم منم جواب دادم یهو خانومش زد زیر گریه و به من تسلیت گفت !!!
                                          باورت میشه اصن مونده بودم بخندم یا تشکر کنم یا پاشم بزنم تو دهنش بگم چیزی که نشده چرا تسلیت میگی ؟ /:
                                          تو همین فکرا بودم که خاله یهو پرید وسط حرفشون و آروم یه چیزی بهشون گفت و از خونه بردشون بیرون
                                          تو حرفاشون همش اسم تورو میگفتن منم هی کنجکاو تر میشدم . خاله اومد تو ازش پرسیدم چی شده کلی کلنجار رفت و گفت هیچی نشده اشتباه گرفتن
                                          من که کلی تعجب کرده بودم گفتم چی؟؟دوست فرهاد بود . چی رو اشتباه گرفتن !! اصن فرهاد کجا رفته صداش بزن تا بیاد ببینم خودش چی میگه ...
                                          خاله جواب نداد و رفت تو اتاق کلی عصبانی بودم که تو دوباره اومدی نشستی روی این صندلی هرچی پرسیدم مثل همین الان جواب ندادی ...
                                          میدونی پرستاره به سارا و خاله چی میگفت ؟
                                          میدونم اعصاب توهم خراب میشه ولی خوب میگم ، اخه کسی رو جز تو ندارم که درد دلامو بهش بگم
                                          بهشون میگفت : (( باید حقوقم رو زیاد کنید نگهداری ازش سخت تر شده ، همش با درو دیوار یا با اون صندلی حرف میزنه .
                                          یا باید حقومو زیاد کنید یا اینکه ببریتش آسایشگاه ))
                                          فرهاد باورت میشهه !!!
                                          به من گفت دیونههههه
                                          اصن باید خودت بری بزنی تو دهنش ..
                                          ..نه نه... حق نداری بری پیش اون زنیکه
                                          میگم چرا راستی میخواد جوری رفتار کنه که من دیونم ؟
                                          مگه تورو به این گندگی نمیبینه ؟! که میگه با صندلی حرف میزنی 😕
                                          فرهاد میدونی چیه
                                          راستیی همین زنیکه یه قرصای رو بهم میده من دیگه نمیخورمشون
                                          چون اولین باری که خوردمشون دیگه تورو نمیدیدم
                                          میبینی این زن حسود میخواد میونه هممونو به هم بزنه
                                          بعضی وقتا خود خاله هم یه رفتارای میکنه که انگاری تورو نمیبینه
                                          فک کنم همشون از اون قرصا میخورن که اینجوری شدن
                                          اینارو همه ولش کن
                                          میدونی چند وقته اسممو صدا نزدی؟؟
                                          میدونی چند وقته نگفتی بهم رهاا
                                          تورو خدا بازم صدام کن
                                          اسممو صدا بزن بهم بگوو رهاا
                                          مثل همیشه بگو دیونه
                                          بگو رها تا قند تو دلم آب بشه
                                          بگوو خوب
                                          بهت قول دادم قسم جون خودمو نخورم ولی اگه حرف نزنی قسم میخورم هااا
                                          فرهاد...
                                          سارا هم یه بار ندیدت
                                          بعضی وقتا هم وانمود میکنه که میبینت
                                          فرهاد نکنه واقعا من دیونه شدم ://
                                          فرهاد نکنه واقعا تو نیستی ؟!
                                          نکنه توهم باشه همش ؟
                                          نه نه
                                          تو قول دادی تنهام نذاری
                                          همیشه هم سر قولات میمونی
                                          فرهااااددد
                                          یه چیزی بگوووو
                                          حرف بزن تا بدونم که هستی
                                          خودت خاله رو صدا کن تا باورش بشه که هستی
                                          فرهاد
                                          بگو رهااا
                                          صدام بزن
                                          ببین حتی نگفتی تو چه فصلی هستیم
                                          پاییزه
                                          پاییز کلی برنامه ریختیم واسش
                                          جون رهاا صدام بزنن
                                          ببین قسم خوردم هاا
                                          پس جواب بده دیگه
                                          فرهاااااااد
                                          فرهاااادد. . .


                                          خوب فقط یه اتود بود
                                          و کاملا خامِ خام

                                          1.png

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          8
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 72
                                          • 73
                                          • 74
                                          • 75
                                          • 76
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع