-
فعلا همه دوستان ما بریم یکم به چشما استراحت بدیم یا علی
-
Sharllot خیر خواهروم ینی آره ولی نه
ببین یه تارشارلوت هست که نمایشنامس نویسنده های مختلفی داره حتی فیلمشم هست که خب شخصیت اصلیش شارلوته...
یکی هم که به قول خودت خود شارلوت برونته بود که یه نویسنده ی فوق العادسهمین کتاب جین ایر که ترکوند اثر خودشه...
حالا خب تو گفتی خوشحالم کن این جوری که من برداشت کردم منظورت منبع برا نمایش نامس که اوکیه من تگت میکنم حتمافقط قبلش خودت تو گوگل زمینه موضوعشو ببین یه وقت بدت اومد فوشمون ندی چون نمایش نامه اونم تارشارلوت که سبک متفاوتی داره بعید میدونم حال کنی باهاش...حالا جدا از جوایزش
ولی من تگت میکنم -
Infinitie. A در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@mitra-ism-rahmani
تبریک میگماین نشون دهنده اینه شما یک کنکوری نرمال هستی!
سال پیش، از یه مشاوری اینو شنیدم، میگفت
کنکوریا توی چند لحظه از سال، حس ناامیدی و کم کاری و منفی بافی و از این چیزا بهشون دست میده!
۱.اول شروع راه
۲.اول مهرماه
۳.حین امتحانات نوبت اول دوازدهم
۴.اول عید
۵.دوران جمعبندی!!!
و به جرئت میتونم بگم، توی این پنج تا زمان من دقیقا فعالیتم کم می شد و نا امید میشدم! ولی عادیه!!!!مهم اینه که عادیه!!!! وقتی میای انجمن، میبینی همه کشتی هاشون غرق شده و پَکَرَن! خب این چیزیه که واسه همه هست! مهم اینه، افراد چقدر وقت خودشونو صرف خارج شدن از این وضعیت میکنن! یکی یه روزه دو روزه استراحت میکنه یا ذهن خودشو اروم میکنه بعد دوباره ادامه میده
یکی یه هفته از دستش میپره!
فرق بین ایناست!نگران نباش! این چیزا عادیه، چیزیه که قبلا هم تجربش کردی، فقط سریع از این حال و هوا خارج شو، بهش فک نکن!
همینممنون
راستش من زیاد به بقیه دقت نمیکنم اینکه همه اینشکلی اند یا نه ولی یه ذره عجیبه الان بازم بهترم ولی خب
بابت حرفات خیلی لطف کردی -
@ermia-mirzakhani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@mitra-ism-rahmani
بهتون نمیومد
جالبه
افتخار کنم که یکی از بچه طوماراتون مخاطبش من بودم
فک کنم احوال مرسی نکردم
خوبید خوشید؟خوشحالم که باعث افتخار به خودتون شدم
نمیدونم من که سلام کردن بلد نیستم
سلام خوبید ؟ ممنون منم خوبم -
Kosar A003 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@mitra-ism-rahmani
چرا روانیت کنم؟
مگه ما هممون از اول روانی نبودیم؟
اره حتما صداتو بفرست
نشانک نزن بیشحور من هنوز با خودم و اون صدا کاکائوییه کنار نیومدمنه من از اول دیوونه بودم ، روانی صفت خودته به من نسبتش نده لطفا
نه نمیفرستم سخته ولی همه تلاشمو میکنم این فرستادن میشه برا سال دیگه تقریبا
نشانک زدن کار من -
خرم سر آن کس که به فرمان جنون است...
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه وجود داشتخوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!( اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شداینوکه گفت یه لحظه واستادم!شقایق خودمون؟!
شقایقم ازماها بود
تقریبا همسن خود دادانوید
کسیکه دادانوید که البته دیگه باید بگیم آقانوید حسسسابی هواشو داشت
میرفت ازتو زمین خالیا شقایق میچید میریخت روسرشقایق...
بعدم شقایق غش غش میخندید
خنده هاش خیلی زشت بودن
خودشم میدونست
خلاصه مامان آقانویدم اومدوازماهاوخونواده های اطراف خواست یکم فضاروبازتر کنن که الان یه سوپرایزتوراههیکم که گذشت شقایق خوش خنده مام رسید
همه منتظربودیم ببینیم این سوپرایزچیه که اینهمه براش تدارک دیدن(البته من که دیگه میدونستم )پیاده شد ،
رفت که بره سمت زیلو؛
آقانوید صداش کرد:
شقایق سوادکوهی
ممکنه ازالان تاابد شقایق من باشی؟
.
.
.
سکوت...
خنده شقایق
وحلقه
وکف وسوت حضار
....
گرچه ظاهرش ایرانی نبود ولی؛
خیییلی قشنگ بود
...
قشنگترشم بعدازظهر بود
که دوتاییی اومدن ویه چای مهمون ماشدن وگریزی زدیم به سالهای قدیممون
به روزگاربچه های الفی
الهی خوشبخت بشن -
مهشید حسن زاده 0
چه قد خوب مینویسی -
@saghi-mortazavi قربووووونت
-
مهشید حسن زاده 0
چه خبرا -
@saghi-mortazavi پرایدم خامووووشه روشن نمیشه
اعصاب خوردی اونودارم -
مهشید حسن زاده 0
پراید داری
حرص نخور ماست بخور -
@saghi-mortazavi اسم تبلتمه.بش میگم پراید
-
چی میشد یه بار فرومو باز کنم اسمی از راه ابریشم و کنکور و برنامه و ... نباشه
-
مهشید حسن زاده 0 سلام ابجی خوبی