حال خودم و خودتون؟!کمک کنید حالم بده احوالم بده...
-
Kit Cat سلام
من وقتی حالم گرفته
گریه میکنم(خیلی زیاد)
بعدش با خدا حرف میزنم(تنهایی)
این حرف زدنه هم نه اینکه نماز و قران باشه ها(هرچند برای گرفتن ارامش ازشون خیلی کمک میگیرم)
ولی میام اصطلاحا با زبون خودم با خدا حرف میزنم
حتی گاهی دلخور میشم ازش):
میدونی خیلی حس خوبیه که میبینی حتی وقتی هیچ آدمی دور و برت نیست و به ظاهر تنهایی یه نفر هست که به تمااام حرفات گوش میده و نگات میکنهو خودم به شخصه بعد حرف زدن باهاش یه آرامش عجیبی توی دلم میشینه
منبع آرامشه دیگه
من اینطوری آروم میشم
ولی خب اگه حس میکنی که میخوای با یه مشاور هم صحبت کنیو فکر میکنی حالت بهتر میشه حتما انجام بده
این حاله گرفته توی سال کنکور خیلی چیز عجیبی نیست تقریبا همه همینطوری هستن ولی اونی موفقه که بتونه حالشو خوب کنه و اون حال خوبو نگه داره
-
fatemeh8181
ن من انگیزشی رو رفتم قبلا راهش بن بسته الان گوشیم کلی انگیزشی داره اما دیگه مخم عادت کرده با این جمله ها گول نمیخوره تا جیزای غمگین اطراف رو نبینه!
همه چیز و هیچ چیز...شاید زخمای کهنه ای که هر از چندگاهی سرباز میکنن و هیچجوره درمان نمیشن؟بنطرم همینه...
من هنیشه ذهنم بی نظمه مثل یه شهر شلوغ که کلی ادم توشه با افکار مختلف یکی داره میگه فلان کار رو کن یکی میگه نباید اونکارو کنی یکی اصلا یه فاز دیکست و داده بندری میرقصه...کلا ذهنم اگه مثل بمب ضامن داشت و ضامنش رو میکشیدم یهو منفجر میشد و فک کنم تا کیلومترها افکار و شلوغی و جرت و مرت میپاشید..!(کلی سایت دیدم که چطور مغزم اروم شه ولی نمیشه...) -
fatemeh8181
فک کنم یجورایی از هرکدوم رو دارم... -
راستش منم کلافمم یکم ، یکی از دلایلش خونه نشینی کرونایی هست ، اگر مدرسه ها باز بشه و الاء جزوه بده و عمومیا بیا حال هممون خوب میشه.
-
@ftm-montazeri
گریه کردم ولی هنوزم حالم گرفتست تازه گریه میکنم کلی به فین فین و سردرد میفتم البته الان فین فین رد شد تو مرحله سردردم!
با خدا و در و دیوار و خودم و توهم و همه جی حرف زدم...
ممنونم از راهکارهات منم همشون رو انجام میدم و قبلا جواب میدادن اما امروز نمیدونم چرا حالم خوب نشد که نشد...مرسی از نظرت -
mahdi shokry
ایشالله همینطور بشه و کلافگی شما هم برطرف شه -
@ftm-montazeri
بله انقد سنگین شد که اصلا نفسم تو سبنه حبسه!
نمیدونم ایشالله زمان از بین که نمیبره لااقل کمرنگش کنه هرچند برا من که باز تا کمرنگ میشه یه نمکی رو زخمه میپاچن دوباره بدتر باز میشه...بگذریم...
ممنونم از سخن سنگینتون
با ارزوی حال خوب برای شما -
Kit Cat
چقد منی تو!
هر گوشه از ذهنم درگیره ی چیزه
درگیر چیزایی که ۹۰ درصد راهشو میدونم...
ولی حس میکنم خودم دارم خودم رو گم میکنم
یعنی قشنگ حس میکنم ندای درونیم منو میکشه ی سمت ،،،خودم خودمو میکشم ی سمت دیگه میگم بیخیال.
مقصرش هم خودمم.... چون به نظرم همه چیز دست خودمه تا جایی ک توانم یاری کنه...باقیش بهونست!
.
.
.
بگذریم.... راستش عادت به سفره دل باز کردن ندارم اونم اینجا توی انجمن که تا حالا اینکارو نکردم.
اگه میدونی حالت با درد و دل خوب میشه درد و دل کن♡
اگه میدونی نوشتن درگیری های ذهنت حالت رو بهتر میکنه اینکارو انجام بده حتما... هرموقع ذهنم بی نظم و کلی شلوغ میشه برای آسودگی خیالم مینویسمشون... و اگه راه حلی هم باشه جلوشون مینویسم...بعضی چیزارو هم باید به بی خیالی سپرد... -
Kit Cat ببین
راستش ما خیلیامون درگیر یه گذشته مزخرفیم که جز وقت گرفتن ازمون و تاثیرات منفی چیزی برامون نداره
یک تو تنها کسی تو دنیا قطعا نیستی که اون زخمهارو خوردی و همه قطعا مشکلاتی در گذشته اینده و حال دارن
چیزی که باعث ایجاد یه شهر بی نظم در مغزت شده وابستگی و افکار منفیت درباره ی گذشتته
ببین برا خودت وقت بزار و اینارو منظم کن
حالا چط.وری نمیگم بیا بشین افکار منفی ذهنتو پاک کن
فراموش کن یا از اینا چرا چون غیر ممکنه
ما ادم هستیم نه ربات
ما مثل ربات ها و رایانه ها دکمه دلیت نداریم که اینو نخوالستیم پاک کنیمش
ما توانیشو نداریم بلکه برعکسم گاهی هستیم
رو اون موضوع و فراموش کردنش که تمرکز کنی بیشتر اونو ب سمت خودت میکشی
پس راهش این نیست
بهترین کار کنار اومدن با اون زخمهاست
معمولا تو این سن ادعامون میشه بزرگترین زخمهارو داریم و کسی مثل ما رنج نککشیده
و ما دیگه سخت ترینارو کشیدیم
ولی اینطوری نیست
تو باید یاد بگیری با هرچیزی چطور کنار بیای
و این وقتی رخ میده که تو بزرگ بشی و بپذیری انجام هر رفتار و کاری که میکنی و انجام دادی مسیولیتش با توعه
پس اگه اون کار رو انجام دادی که باعث دلسردی و بهم ریختن افکارته بپذیر و بجای بت ساختن ازش که مانع بشه برای پیشرویت ازش تابلو رزاهنما بساز
تو این سن عادیه چی این بزرگنمایی و هر چقدر جلو میری میبینی اینطور نبود حالا یه زخم هایی داری میخوری که قبلیه برات اصلا زخم حساب نمیشه
یجور افراط احساساته
زندگیتو سخت نکن خیلیا به این شهر شلوغ که میرسن
میگن با بی حسی به همه چی و واکنش نشون ندادن ب مقصد میرسیم که اشتباهه
ما انشسان ها احساس داریم و سرکوب اون فقط ضرر همون طور که افراط در اون ضررهسعی کن احساسات و افکارتو کنترلشو بدست بگیری و نزاری زیاد بشه یا کم درحالت تعادل باشه
گذشته خودت میگی چیزی که تموم شده و برای جبرانش باید اینده ای بهتر بسازی حالا فک کن این ایندتو با فکر ب گذشته نابود کنی وقتی بری جلوتر چی میشعه کلسی افسوس از گذشته ای که بخاطر گذشته ای دیگه نابود شده
یه حالت دومینو واره
فیلم انگیزعه شی بسیار مفیده ولی بنظرم نه همیشه نه برای هر مشکلی انگیزه کوتاه مدته و این نگاه منطق هست که ماندگاره
در درس چه در زندگی -
مشکل بیشتر این احساسات اینه که ما وقت برای تمیزکاری مغزمون نمیزاریم هزارتا کار برای پوست مو و درس اینده
ولی مغز ادما خحیلی بیشتر باید بهش رسیدگی بشه باید ماهی یه دفعه کم کم خحالی بشه
پوشه هاش منظم بشن
زباله ها دور ریخته بشن تا بتونه برای ماه بعد مطالب و درک بهتری داشته باشه
واسه خودتون وقت بزارید فقط واسه شخص شخص خودتون
دست خودتون بگیرید ببرید کارهایی براش بکنید که خوشحالش میکنه
از دیگران انتظار نداشته باشید کسی بتونه حال خوب بهتون هدیه کنه هیچکس توانایشو نداره مگر یک نفر که خودتونید
برید کافه تنهایی
کتاب بخونید اونم نه هر کتابی مثل رمان های بی سر ته
یه برگه بزارید جلوتون تمام افکارتون بنویسید از کوچسیک بزرگ
اینستاهم زیاد نرید همش افراطه و عامل اصلی افسردگی و از دست دادن عزت نفس میشه
برای خودتون نامه بنویسید و قدر دانی کنید از خودتون
از معجزه شکرگزاری استفاده کگنید
به هرحال قلنج مغزتونو بگیرید بیشتر ماها هیچ قت ی روز کاملو ب خودمون اختصاص نمیدیم -
دلیل لبخند باشید برای خودتون و اطرافیاتنتون و دنبال دلیلی برای خندیدن نباشید:)
-
سارا M 0
دقیقا همینه منم حس میکنم گم شدم بین ادمی که تو رویاهامم و ادمی که خودمم یه جایی این وسطام شاید یا...
دقیقا هر کلمه ای که میگین انگار از زبون خودمه واقعا به قول خودتون(چقدر منی تو!)
دقیقا همینه بدبختیش اینجاست که میدونم همه چی دست خودمه و نمیتونم خودم رو بزنم به بیخیالی و بگم دست خودم نیست اینجوریم و برای همین بیشتر کلافه میشم که نمیتونم خودم رو تغییر بدم
منم سفره اینا باز نمیکنم اولین باره چون خیلی دیگه داغونم حس کردم لازمه اونم خیلی سفره بزرگی نیست بنظرم. هست؟راستش درد و دل نکردم ببینم حالم رو خوب میکنه یا نه و بخوام بکنم باید یه تومار که جی بگم یه رمان دردناک از زندگی بنویسم... در هر صورت سرفه اگر كنم خاک مىپاشد!
از این درونِ متروکهیِ بیساکن..
بله من همیشه مینویسم و امروزم نوشتم اما امروز اصلا یه حال عجیبیه که حتی نوشتنم اونقدر تاثیر نداشت!!(پیشنهادتون خوبه و همیشه جواب میده در هر صورت ممنون ازین که خواستید کمک کنید)
انقدر بیخیال طی کردم و بغضا رو قورت دادم الان دیگه راه گلوم بسته شده نمیتونم نفس بکشم...شاید بعضی اوقات بیخیالی جواب بده تو جیزای کوچیک ولی وقتی بیهیالی طی میکنم بعد یه مدت دوباره زخمی که بیخیالش بودم رو نگاهم میفته میبینم بهتر که نشده هیچ بدترم شده...
در کل مرسی -
fatemeh8181
نه اون ادعای بزرگترین زخما رو که ندارم ولی خب هممون مشکلات خاص خودمون رو داشتیم و داریم و قطعا خواهیم داشت...
به قول یه دوستی زندگی مثل پیانوعه که کلاویه های سفید و سیاهش آهنگ قشنگی میسازن و این سفیدی و سیاهیا هر دو برا زیبایی زندگی لازمن و شاید من هنوز راه زیادی در پیش داشته باشم تا یاد بگیرم چطور باید از کلاویه های سیاه پیانوم لذت ببرم؟
بله من واقعا این مسئولیت رو قبول دارم و همین مسئولیتا هم از یه طرف دارن فشار میارن بهم...
فکر نکنم حالم افراط احساسات باشه چون الان اغلب اوقات از غمام میگذرم و میگم بدتر ازینشم قبلا بوده...ولی خب انقدر مدت طولاتی بیخیالی طی کردم که الان کوچکترین جیزا رو هم شدن یه غم بزرگ و همه اون زخمایی که قبلا بی اهمیت بودنم سر باز کردن! شاید اگه همون زمان درمانشون میکردم بهتر بود...
دقیقا درست میفرمایید این بی حسی بدترین کار ممکنه و من الان حس میکنم تقاص همون اشتباه بی حسی رو دارم میبینم!
ایشالله گذشته رو که گذشته میگذرونم به امید آینده بهتر...ممنونم از حرفاتون -
fatemeh8181
مشکل اینجاست که دیگه اون چیزایی که خوشحالم میکردن خوشحال کننده نیستن...نمیدونم چرا...
درباره اینکه فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم بنظرم حق با شماست شاید این موضوع رو یادم رفته بود ولی خب پیشنهادی براش دارید بلکه این آدمای شهر مغزم ازین حالت پیش فعالی دران؟
کافه؟الان کروناست
اتفاقا من تا حالا کلی رمان اینترنتی بی سر و ته خوندمقبول دارم خیلی بی سر و ته اند اکثرا ولی خب...
اینستا اصلا نمیرم
اون نامه رو حتما مینویسم ممنونم از پیشنهادتون..
حق باشماست شاید مغزم به یکم حال خوب نیاز داسته باشه...
خیلی ممنونم پستتون واقعا کمک کننده بود -
Kit Cat سلام منم چند ماه پیش اینجوری شده بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت من نمیدونم شما به خاطر درساتون و استرس اینجور شدید یا نه اما خب واسه من درسام بود.من خودم نشستم فکر کردم که چی شد که حالم اینجوری شد چی شد که انگیزه نداشتم واسه کارام و دلیلشو تو فقط ی چیز دیدم اونم عدم اعتماد به نفس.اگ
ه شمام مثل منید بهتون توصیه میکنم که خودتونو باور کنید و به هیچ وجه خودتونو مقایسه نکنید با کسی چون فقط سردرگم میشید و اعتماد به نفستون کاهش پیدا میکنه و ادمی که اعتماد به نفس نداره تو هیچ کاری موفق نیست.حالا اگه هم که مشکلتون این نیست بشینید یکم فکر کنید چه کارایی باعث این حالتون شده مثلا خستگی یا هرچی و سعی کنید رفعش کنید
راستش نمیدونم حرفام کمک کننده هست یا نه ولی چون خیلیا را دیده بودم کمبود حوصله شون از این بود گفتم شاید شمام اینطوری باشه -
Kit Cat
منم دقیقا تک تک این حس و حرفایی ک میگی رو تجربه کردم
میدونی راستش فیلم و متن انگیزشی و فلان و بهمان و...رو خیلی وقته که اصلا دلم نمیخواد کسی بهم پیشنهاد بده و نه من بع کسی پیشنهاد بدم.
راستش تو زندگیم اتفاقایی افتاده یا بهتره بگم لحظاتی رو گذروندم، که تهش رسیدم به اینکه هیچ چیز و هیچکسی جز خودم نمیتونه حالم رو خوب کنه، شاید حرفای ی نفر ی تکونی بهم بده ولی اصلش خودمم.. وگرنه هیچکس نمیتونه افکارم رو ساماندهی کنه، بشینم ۲۰ ساعت فیلم انگیزشی ببینم بگم ایول همینه حالا بلند میشم میترکونم و رویاهامو میسازم برای من راستش به شدت خز شده، چرا؟ چون حس میکنم دارم فقط خودمو گول میزنم وگرنه خودم حرفاشو از برم ، طوری ک ی فیلم انگیزشی میبینم صفر تا صدشو میدونم... ی مقاله کمکی سرچ میکنم نصفه نخونده بک میزنم میام بیرون، میگم من که میدونم اینارو.
میدونی من تو زندگیم به خیلی چیزا رسیدم، اصلا ادعای اینکه من لحظات سختی رو گذروندم ندارم...چون میدونم لحظات سخت تر هم ممکنه در انتظارم باشه که خودم خبر ندارم، ولی میدونم این رسیدن به ی سری نتیجه ها و چیزا برام فایده ای نداره...این عمل کردنه که مهمه.
خیلیامون میگیم وای من تو سن کم به فلان فکت
رسیدم، ولی آیا بهش عمل میکنیم؟!
ی کاری که من خیلی وقته دارم برای رشد شخصیتی خودم، برای حال دل خودم میکنم اینه که برای خودم روتین روزانه مینویسم، هر چیزی ک بتونه حس خوب بهم بده و حالم رو خوب کنه، علاوه بر درس خوندن، کتاب غیر درسی خریدم و کلی هم کتاب مارک کردم که توی فرصت مناسب بخرم بخونمشون، و کلی کار دیگه که جو اینجا برای بیانشون به نظرم مناسب نیست...
من ی مدت از زندگیم رو به خاطر همین چیزا که وای چقد من ناراحتم، خدایا ببین چی میخواستم و چیشد!! از دست دادم، ی زمانی به چشم حسرت به از دست دادنِ این زمان نگاه میکردم ولی الان اصلا ی جورایی مدیون این اتفاقم، اصلا حس میکنم خیلییی به رشد افکارم و...کمک کرد.
. تجربه ای نصیبم شد که برام خیلی باارزشه و هیچکس قطعا نمیتونست این تجربه رو غالب افکارم کنه.
پیشنهادم به تو همینه، ی برگه بذار جلوت روتین زندگیت رو بنویس با چیزایی که حالت رو خوب میکنه هرچقدر هم ک کوچولو باشن، نگو وقت ندارم و درس دارم، قطعا وقت داری فقط باید به تایم بندی روزانت توجه کنی... نگو ول کن بابا من روحیم داغونه و ناراحتم و منو اصلا چه به این حرفا...اتفاقا چون روحیت اینجوری شده باید خودت کمکش کنی.
اون دسته از مشکلاتی رو هم که دست تو نیست و ی جورایی حلشون وابسته به چیزای دیگه هست رو از ذهنت پاک کن، یا بنویس رو کاغذ... اگه راه حلی هم به ذهنت رسید جلوش بنویس، درضمن هممون ی زخم های کهنه توی زندگیمون داریم، کافیه بهشون بال و پر ندیم، وگرنه زخم رو که همه دارن... -
mahla bpz
نه من اعتماد به سقفم رد کردم...ولی ممنونم از اشتراک گذاری تجربتون
حتما حرفاتون کمک کنندست همین که اینهمه لطف کردید و تایپ کردید باعث میشه یه دنیا ممنونم باشم...و میسنهادتون برا اینکه بشینم و ببینم چند چندمم خیلی خوبه ممنونم