کارگاه نویسندگی
-
@dr-aryan واقعا خیلی قشنگ توصیف کرده بودی
متنت نه ادبی بود ن زیاد عامیانه مرز بینش بود و حرفا کلیشه ای نبود
تموم چیزایی بود که تو زندگی تجربه شده بود و شاید اصلا توجهی بهشون نمیکردیم ولی شما خیلی قشنگ توصیف کردیدفاطمه رحیمی نوشتن ادمو اروم میکنه حالا دلنوشته بیشتر ولی فک کنم بقیه نوشته ها هم ادمو اروم میکنن
-
فاطمه رحیمی نوشتن ادمو اروم میکنه حالا دلنوشته بیشتر ولی فک کنم بقیه نوشته ها هم ادمو اروم میکنن
@dr-aryan منم برای اروم شدن فقط باید بنویسم
-
@roghayeh-eftekhari ممنون
منظورم کسی بود ک داره میخونه ینی همه
نفهمیدم حالت اول رو ترجیح میدید یا دوم رو -
arthur morgan سلام خوب هستید؟ خسته نباشید معذرت میخوام من رمانتون ویرایش کردم ولی متاسفانه وقتی خواستم براتون بفرستم دیدم انجمن باز نمیشه و کار نمیکنه به محض اینکه انجمن درست بشه براتون میفرستمش بازم عذر میخوام
-
arthur morgan سلام خوب هستید؟ خسته نباشید معذرت میخوام من رمانتون ویرایش کردم ولی متاسفانه وقتی خواستم براتون بفرستم دیدم انجمن باز نمیشه و کار نمیکنه به محض اینکه انجمن درست بشه براتون میفرستمش بازم عذر میخوام
@roghayeh-eftekhari سلام شما خوب هستید؟ من خوبم خداروشکر نه بابا این چ حرفیه من که طلبکار نیستم
که هر وقت راحت بودید بفرستید
اصلا نفرستادید اشکالی نداره
اینقدر سخت نگیرید یک دفععه ای سقف میاد پایین
-
@roghayeh-eftekhari سلام شما خوب هستید؟ من خوبم خداروشکر نه بابا این چ حرفیه من که طلبکار نیستم
که هر وقت راحت بودید بفرستید
اصلا نفرستادید اشکالی نداره
اینقدر سخت نگیرید یک دفععه ای سقف میاد پایین
arthur morgan ممنون
-
@roghayeh-eftekhari سلام شما خوب هستید؟کم پیدا؟؟؟ اره قبول دارم همه سرگرم راه ابریشم شدن البته اکثرا
-
@roghayeh-eftekhari سلام شما خوب هستید؟کم پیدا؟؟؟ اره قبول دارم همه سرگرم راه ابریشم شدن البته اکثرا
arthur morgan الحمدالله من خوبم شما خوبید؟
فکرکنم همین باشه -
arthur morgan الحمدالله من خوبم شما خوبید؟
فکرکنم همین باشه@roghayeh-eftekhari منم خوبم خداروشکر اره
-
موضوع پیشنهاد بدید برای نوشتن
-
موضوع پیشنهاد بدید برای نوشتن
فاطمه رحیمی می خواهید نوشته ای کوتاه بنویسید یا بلند؟
-
فاطمه رحیمی می خواهید نوشته ای کوتاه بنویسید یا بلند؟
arthur morgan فرقی ندارع
-
arthur morgan فرقی ندارع
فاطمه رحیمی من یک ایده ای دارم برای نوشتم داستان چرا یک دنیایی را نمی نویسید که در ان زیبایی قیمت است یعنی انسان ها به ظاهر بینی روی اوردن و ملاک برتری را در زیبایی افراد می بینند و هرکس را که معلولیت و مشکل جسمی دارد تردد می کنند نظر شما چیه به نظرم نوشته ای بلند می توانید بنویسید در قالب داستان و رمان بنویسید در این زمینه
-
فاطمه رحیمی من یک ایده ای دارم برای نوشتم داستان چرا یک دنیایی را نمی نویسید که در ان زیبایی قیمت است یعنی انسان ها به ظاهر بینی روی اوردن و ملاک برتری را در زیبایی افراد می بینند و هرکس را که معلولیت و مشکل جسمی دارد تردد می کنند نظر شما چیه به نظرم نوشته ای بلند می توانید بنویسید در قالب داستان و رمان بنویسید در این زمینه
arthur morgan
موافقم
-
arthur morgan
موافقم
فاطمه رحیمی اره من این ایده را مناسب می دونم چون الان در دنیای ما ملاک رفتار افراد با دیگران زیبایی است نه انسانیت
-
arthur morgan
موافقم
این پست پاک شده! -
#دل_نوشته
حال که نگاه میکنم انگار هیچ چیز سرجایش نیست همه شهر را غباری عمیق گرفته است...دستی به پنجره میکشم تا شاید کمی از غبار ها کم شود اما... نه هیچ تغییری نکرده است...
از تو چه پنهان هیچ چیزی دیگر مثل سابق نیست. من ، من نیستم. تو! اصلا نیستی اما چه بهتر که نباشی....راستش را بخواهی اصلا دلم تنگت نیست...هربار به تو فکرمیکنم چیزی جزء بی حسی مطلق دلم را نمیگیرد همان بهتر که نیستی... مگرنه اینکه تو بی من خوش تری؟ خوش باش مرا دیگر به تو راهی نیست اما کاش دیگر برنگردی من این شهر غبار آلود بی تو را خیلی میپسندم کاش که دیگر نباشی...
نگاهم را که بین مردم میچرخانم همه حس ها باهم به سمتم هجوم می آورند ناراحتی غم شادی و... همه را حس میکنم گویی تمام این حس های زنده با من حرف میزنند...
شلوغ است! خیابان را میگویم ...
چه خوب در هیچ خیابانی کنارت قدم نزده ام تا در یادم بیایی... حتی تصویرت را به یاد نمی آورم ...
راستی چهره ات چگونه بود؟!
اسمت هم از یادم میرود...
چه بهتر که نباشی...
کاش از همان اول نمی آمدی...کاش ویران نمیکردی...
اما مهم نیست حال این من قوی است این من هیچ چیزی تکانش نمیدهد حتی طوفان وجود تو... این من اینقدر استوار است که دیگر اشک هم نمی ریزد.. این من خدا را دارد.. همان خدایی که دستش را گرفت... بهتر است بگویم این من حال در آغوش خداست با من در آغوش شیطان اشتباهش نگیر... این من دیگر جانش را برای هیچکسی جزء خدایش فدا نمیکند...
کاش که برنگردی! برای خودت می گویم وگرنه در این شهر غبارآلود یک من استوار و محکم انتظار مقابله با تو را می کشد...
این من حالا خدا را دارد....تفاوت بسیار بزرگی کرده است حسش میکنی؟.... -
سلامممم
میشه منم بزارم متنامو -
منتظر نظراتون هستم
هوا گرگ و میش بود در کنار پنجره اتاقم نشسته بودم احساس خفگی میکردم انگارسدی که یک سال تمام پشت چشمانم ذخیره کرده بودم دیگر طاقت و تحمل نداشت و کهنه شده بود و در حال ترک خورده بود ولی هیچ مسئولی برای تعمیر این سد ترک خوردن نداشتند در آخر با رعشه ای که آسمان بر سرم کشید شکست و سرازیر شد. چشمانم آنقدر تار شده بود که دستان بی جان راهم به زحمت می دیدم پاهایم را به جای همدم نداشته ام در آغوش کشیدم چند ثانیه از فریاد آسمان بر سرم نگذشته بود که انگاری اوهم دلش برای تنهایم سوخت و چشمانت خاکستری اش را ترکرد . با اصابت اشکهای او بازمین سفت و سخت این روزگار بی رحم صدایی پر از آرامش ایجاد میکرد انگاری آسمان سازدهنی میزند صدای ساز دهنی آسمان باعث می شد گیرنده های فکری من با محیط سازش پیدا کنند و من لحظاتی در آرامشی و مبهم غرق شوم. آخر دلم تاب نیاورد و به طرف در حرکت کردن از خانه خارج شدم تا با اشکهای آسمان همراه شوم. گاه فکر می کردم پاهایم متعلق به من نیستن انگاری مقصد برایشان از قبل تعیین شده باشد باد می خواست مرا یاری کند و با آرامش نوازشم کند ولی اوچه می دانست با صدای خش خش برگهای پاییزی جگر سوخته ام را نمک می پاشد. به چهار راه رسیدن به خط عابر پیاده از امواج خروشان و طوفانی دلم را به ساحل گرم کودکی برد ایستادن ماشین ها پشت چراغ قرمز به من جرأت داد تا کودکی شوند و بر روی خطوط سفید لی لی بروم مثل آن زمان ها. وقتی و آن طرف خیابان رسیدن انگار امواج از ساحل بازگشت بودند و باز به طرف طوفان کشیده میشد و نگاههای سنگین را بر روی تن خستهام حس میکردم سرم را بالا بردم تا با غروری که خودم را له کرده بود بار دیگر جواب دندان شکنی به هم آنهمه نگاه بی رحم ولی نگاهی در آن جمعیت باعث خورد شدن کوه غرورم شد. چقدر شباهت بود حیف که چشمان سرد و سنگدل با آن صورت زیبا و با آن چشمها چه کرده بود.