هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
romisa شبتون بخیررر
خیلی خوشحال شدم از اومدنتون
خواب های خوش ببینید -
مثلا خواستم بخوابم
-
amirh_hmyf در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
romisa به سلام خانوم دکتر
خوبی؟
من اره
تقریبا ۲ هفته از دوز دومم گذشته :)))مرسی من خوبم شما خوبین
این دانشگاه اخرش چشمش به جمال شما روشن نشد ک نشدromisa منم خوبم ممنون
بخدااا
اون روز یکی از 97یامونم میگفت من دلم برا 99یا خیلی میسوزه
ترمای خوش گذرونی دانشگاهو نتونستن تجربه کنن تقریبا :)) -
fatemeh8181 فاطمه اگه آجیتم همیشه گوش دارم واسه شنیدن آغوش برای آروم کردنت هروقت ببین تاکید میکنم هروقت که دلت خواست بیا پیشم اگه آروم میشی من همیشه درخدمتم
قرارمون این بوداز هرچی اذیتمون میکنه بهم بگیم نه؟
فقط من سرش موندم؟@roghayeh-eftekhari سلام عزیزم
میدونم قشنگم
نه اجی یکم نمیتونم باشم
گوشیم همونطوریه
نمیدونم چی بگم والا
خوبی تو؟
چخبرا؟ -
سلام خوبید؟
چطوره بچه ها؟خیلی زیباتری از تصورات تهی وار منی،موهایت همچون موج های خروشان دریانا آرام است،چشمانت از گفته هایت زیبا تر است همچون آسمان خاکستری رنگ پاییز است. لب هایت همچون انار یلدای سفره ی پدربزرگ است سرخ سرخ....
یادت هست آن وقتها از شدت خستگی درکنار تخت عذابم خوابت میبرد.
یادت هست دستم را میفشرد ودرگوشم زمزمه میکردی بخوان همان غزل سیف را...
من هم بغضم را به تک انفرادی درون سینه ام محکوم میکردم و برایت میخواندم:
(دیدن روی تورا محرم نباشد چشم ما. دیده از جان ساخت باید دیدن ترا)
دستم را به محاصره موهایت میسپردم وادامه میدادم
(از رخ تو رنگی تابناک آمد بچشم. وزیر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما)
یادت هست یکبارچشمانت به باران پاییزی دچار شده بود.
آمدی مثل هرباراما اینبار با بازکردن در ورودی به سمتم آمدی،منتظر سوال های همیشگی ات بودم
اما....
نپرسیدی و گوشم را چشم به راه امواج صدایت گذاشتی.
چندی نگذشته بودکه صدای بغض شکسته شده ات تمامی اتاق را پر کرد و امواجش که پر از لطافت دخترانه بود به گوش هایم رسید.
آن وقت سومین بار بود که شهر دلم را زلزله ای با هزار ریشتر لرزانده بود.
دستم را در هوا می چرخاندم تا صورتت را که با سیل اشکهایت پرشده بود را پیدا کنم،دستم را گرفتی و روی چشم هایت گذاشتی، خیس خیس بود.
با صدای گرفته ات زمزمه کردی:هیچ نگو فقط برایم بخوان.
در دلم غوغا بود مردم شهر دلم از زلزله به هیاهو برخاسته بودند.
تا مسئولی را از راه های ورودی مغزم برای آرام کردنشان می فرستادم او را با الفاظ رکیک باز می گرداندند.
هرجور که بود همه جا را جمعه اعلام کردم هرجور که بود باید لب می گشودم و برایت میخواندم.
آن روز بغض زندانی من از بند گشودو چشم هایم تر شد.
با صدایی از ته چاه بود برایت خواندم:
(غزلک شکستنت کار کیه؟به عزا نشستنت کار کیه؟عسلک نبینم افتادن تو!! نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاده!آسمون لهجه فیروزه رو یادتو نداده؟!غزلک گریه نکن:(
گریه به چشمات نمیاد!)
تمام امواج صوتی ام ازدرد به خود می پیچیدند و درمانی نداشتن.
یادت هست!
درست همین روز بود،روز آخر پاییز بود. آخرین قولو قرارمان،آخرین حرف هایمان.....
یادت هست قولت را وقتی پرستار خشمگین از خستگی کار تختم را به قصاب خانه ی بی رحم دکتر ها برای کاشتن نور در دیدگانم می کشید.
گفتی یادت باشد
چهل سال هم بگذرد منتظرت می مانم یاخورشید چشمان تورا با کلید توکل روشن می سازم یا نور مهتاب چشمان خودم را هم تا ابد درپشت ابر های تیره به خاموشی می کشانم.
جال ای عزیزکم تو کجایی....
(من درپی رد توکجا،توکجاییدنبال تو اما تو آرام گرفته در سردی خاکیای رفته که در قلب منی گرچه نیایی*این چشم پی دیدن روی توست گرچه نیایی)@roghayeh-eftekhari
دختر پاییز
arthur morgan
ramses kabir -
@roghayeh-eftekhari سلام عزیزم
میدونم قشنگم
نه اجی یکم نمیتونم باشم
گوشیم همونطوریه
نمیدونم چی بگم والا
خوبی تو؟
چخبرا؟fatemeh8181 سلام فاطمه خانم چطور هستید؟خوب هستید؟
-
سلام خوبید؟
چطوره بچه ها؟خیلی زیباتری از تصورات تهی وار منی،موهایت همچون موج های خروشان دریانا آرام است،چشمانت از گفته هایت زیبا تر است همچون آسمان خاکستری رنگ پاییز است. لب هایت همچون انار یلدای سفره ی پدربزرگ است سرخ سرخ....
یادت هست آن وقتها از شدت خستگی درکنار تخت عذابم خوابت میبرد.
یادت هست دستم را میفشرد ودرگوشم زمزمه میکردی بخوان همان غزل سیف را...
من هم بغضم را به تک انفرادی درون سینه ام محکوم میکردم و برایت میخواندم:
(دیدن روی تورا محرم نباشد چشم ما. دیده از جان ساخت باید دیدن ترا)
دستم را به محاصره موهایت میسپردم وادامه میدادم
(از رخ تو رنگی تابناک آمد بچشم. وزیر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما)
یادت هست یکبارچشمانت به باران پاییزی دچار شده بود.
آمدی مثل هرباراما اینبار با بازکردن در ورودی به سمتم آمدی،منتظر سوال های همیشگی ات بودم
اما....
نپرسیدی و گوشم را چشم به راه امواج صدایت گذاشتی.
چندی نگذشته بودکه صدای بغض شکسته شده ات تمامی اتاق را پر کرد و امواجش که پر از لطافت دخترانه بود به گوش هایم رسید.
آن وقت سومین بار بود که شهر دلم را زلزله ای با هزار ریشتر لرزانده بود.
دستم را در هوا می چرخاندم تا صورتت را که با سیل اشکهایت پرشده بود را پیدا کنم،دستم را گرفتی و روی چشم هایت گذاشتی، خیس خیس بود.
با صدای گرفته ات زمزمه کردی:هیچ نگو فقط برایم بخوان.
در دلم غوغا بود مردم شهر دلم از زلزله به هیاهو برخاسته بودند.
تا مسئولی را از راه های ورودی مغزم برای آرام کردنشان می فرستادم او را با الفاظ رکیک باز می گرداندند.
هرجور که بود همه جا را جمعه اعلام کردم هرجور که بود باید لب می گشودم و برایت میخواندم.
آن روز بغض زندانی من از بند گشودو چشم هایم تر شد.
با صدایی از ته چاه بود برایت خواندم:
(غزلک شکستنت کار کیه؟به عزا نشستنت کار کیه؟عسلک نبینم افتادن تو!! نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاده!آسمون لهجه فیروزه رو یادتو نداده؟!غزلک گریه نکن:(
گریه به چشمات نمیاد!)
تمام امواج صوتی ام ازدرد به خود می پیچیدند و درمانی نداشتن.
یادت هست!
درست همین روز بود،روز آخر پاییز بود. آخرین قولو قرارمان،آخرین حرف هایمان.....
یادت هست قولت را وقتی پرستار خشمگین از خستگی کار تختم را به قصاب خانه ی بی رحم دکتر ها برای کاشتن نور در دیدگانم می کشید.
گفتی یادت باشد
چهل سال هم بگذرد منتظرت می مانم یاخورشید چشمان تورا با کلید توکل روشن می سازم یا نور مهتاب چشمان خودم را هم تا ابد درپشت ابر های تیره به خاموشی می کشانم.
جال ای عزیزکم تو کجایی....
(من درپی رد توکجا،توکجاییدنبال تو اما تو آرام گرفته در سردی خاکیای رفته که در قلب منی گرچه نیایی*این چشم پی دیدن روی توست گرچه نیایی)@roghayeh-eftekhari
دختر پاییز
arthur morgan
ramses kabirfatemeh8181 خوبم خیلی ممنون شما خوب هستید؟
-
fatemeh8181 سلام فاطمه خانم چطور هستید؟خوب هستید؟
arthur morgan
سلام
صبحت بخیر
خوبی؟
میگذره! -
fatemeh8181 خوبم خیلی ممنون شما خوب هستید؟
arthur morgan شکرکه خوبید
-
arthur morgan
سلام
صبحت بخیر
خوبی؟
میگذره!fatemeh8181 اره خوبم صبح شما هم بخیر باشد
-
fatemeh8181 اره خوبم صبح شما هم بخیر باشد
-
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
-
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت -
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود میمانم
-
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
-
کسی که
در آغوش غم بزرگ شده
تنهایی بهترین همدم اوست
-
هیچ کس ویرانیام را حس نکرد
وسعت تنهاییام را حس نکرد
در میان خندههای تلخ من
گریه پنهانیام را حس نکرد
-
fatemeh8181 اره خوبم صبح شما هم بخیر باشد
arthur morgan
متنرو خوندید؟ -
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی
گشاید بغضهایی را که پنهان در گلو دارم -
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
:(((