هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود -
سلام خوبید؟
چطوره بچه ها؟خیلی زیباتری از تصورات تهی وار منی،موهایت همچون موج های خروشان دریانا آرام است،چشمانت از گفته هایت زیبا تر است همچون آسمان خاکستری رنگ پاییز است. لب هایت همچون انار یلدای سفره ی پدربزرگ است سرخ سرخ....
یادت هست آن وقتها از شدت خستگی درکنار تخت عذابم خوابت میبرد.
یادت هست دستم را میفشرد ودرگوشم زمزمه میکردی بخوان همان غزل سیف را...
من هم بغضم را به تک انفرادی درون سینه ام محکوم میکردم و برایت میخواندم:
(دیدن روی تورا محرم نباشد چشم ما. دیده از جان ساخت باید دیدن ترا)
دستم را به محاصره موهایت میسپردم وادامه میدادم
(از رخ تو رنگی تابناک آمد بچشم. وزیر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما)
یادت هست یکبارچشمانت به باران پاییزی دچار شده بود.
آمدی مثل هرباراما اینبار با بازکردن در ورودی به سمتم آمدی،منتظر سوال های همیشگی ات بودم
اما....
نپرسیدی و گوشم را چشم به راه امواج صدایت گذاشتی.
چندی نگذشته بودکه صدای بغض شکسته شده ات تمامی اتاق را پر کرد و امواجش که پر از لطافت دخترانه بود به گوش هایم رسید.
آن وقت سومین بار بود که شهر دلم را زلزله ای با هزار ریشتر لرزانده بود.
دستم را در هوا می چرخاندم تا صورتت را که با سیل اشکهایت پرشده بود را پیدا کنم،دستم را گرفتی و روی چشم هایت گذاشتی، خیس خیس بود.
با صدای گرفته ات زمزمه کردی:هیچ نگو فقط برایم بخوان.
در دلم غوغا بود مردم شهر دلم از زلزله به هیاهو برخاسته بودند.
تا مسئولی را از راه های ورودی مغزم برای آرام کردنشان می فرستادم او را با الفاظ رکیک باز می گرداندند.
هرجور که بود همه جا را جمعه اعلام کردم هرجور که بود باید لب می گشودم و برایت میخواندم.
آن روز بغض زندانی من از بند گشودو چشم هایم تر شد.
با صدایی از ته چاه بود برایت خواندم:
(غزلک شکستنت کار کیه؟به عزا نشستنت کار کیه؟عسلک نبینم افتادن تو!! نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاده!آسمون لهجه فیروزه رو یادتو نداده؟!غزلک گریه نکن:(
گریه به چشمات نمیاد!)
تمام امواج صوتی ام ازدرد به خود می پیچیدند و درمانی نداشتن.
یادت هست!
درست همین روز بود،روز آخر پاییز بود. آخرین قولو قرارمان،آخرین حرف هایمان.....
یادت هست قولت را وقتی پرستار خشمگین از خستگی کار تختم را به قصاب خانه ی بی رحم دکتر ها برای کاشتن نور در دیدگانم می کشید.
گفتی یادت باشد
چهل سال هم بگذرد منتظرت می مانم یاخورشید چشمان تورا با کلید توکل روشن می سازم یا نور مهتاب چشمان خودم را هم تا ابد درپشت ابر های تیره به خاموشی می کشانم.
جال ای عزیزکم تو کجایی....
(من درپی رد توکجا،توکجاییدنبال تو اما تو آرام گرفته در سردی خاکیای رفته که در قلب منی گرچه نیایی*این چشم پی دیدن روی توست گرچه نیایی)@roghayeh-eftekhari
دختر پاییز
arthur morgan
ramses kabirfatemeh8181 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
سلام خوبید؟
چطوره بچه ها؟خیلی زیباتری از تصورات تهی وار منی،موهایت همچون موج های خروشان دریانا آرام است،چشمانت از گفته هایت زیبا تر است همچون آسمان خاکستری رنگ پاییز است. لب هایت همچون انار یلدای سفره ی پدربزرگ است سرخ سرخ....
یادت هست آن وقتها از شدت خستگی درکنار تخت عذابم خوابت میبرد.
یادت هست دستم را میفشرد ودرگوشم زمزمه میکردی بخوان همان غزل سیف را...
من هم بغضم را به تک انفرادی درون سینه ام محکوم میکردم و برایت میخواندم:
(دیدن روی تورا محرم نباشد چشم ما. دیده از جان ساخت باید دیدن ترا)
دستم را به محاصره موهایت میسپردم وادامه میدادم
(از رخ تو رنگی تابناک آمد بچشم. وزیر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما)
یادت هست یکبارچشمانت به باران پاییزی دچار شده بود.
آمدی مثل هرباراما اینبار با بازکردن در ورودی به سمتم آمدی،منتظر سوال های همیشگی ات بودم
اما....
نپرسیدی و گوشم را چشم به راه امواج صدایت گذاشتی.
چندی نگذشته بودکه صدای بغض شکسته شده ات تمامی اتاق را پر کرد و امواجش که پر از لطافت دخترانه بود به گوش هایم رسید.
آن وقت سومین بار بود که شهر دلم را زلزله ای با هزار ریشتر لرزانده بود.
دستم را در هوا می چرخاندم تا صورتت را که با سیل اشکهایت پرشده بود را پیدا کنم،دستم را گرفتی و روی چشم هایت گذاشتی، خیس خیس بود.
با صدای گرفته ات زمزمه کردی:هیچ نگو فقط برایم بخوان.
در دلم غوغا بود مردم شهر دلم از زلزله به هیاهو برخاسته بودند.
تا مسئولی را از راه های ورودی مغزم برای آرام کردنشان می فرستادم او را با الفاظ رکیک باز می گرداندند.
هرجور که بود همه جا را جمعه اعلام کردم هرجور که بود باید لب می گشودم و برایت میخواندم.
آن روز بغض زندانی من از بند گشودو چشم هایم تر شد.
با صدایی از ته چاه بود برایت خواندم:
(غزلک شکستنت کار کیه؟به عزا نشستنت کار کیه؟عسلک نبینم افتادن تو!! نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاده!آسمون لهجه فیروزه رو یادتو نداده؟!غزلک گریه نکن:(
گریه به چشمات نمیاد!)
تمام امواج صوتی ام ازدرد به خود می پیچیدند و درمانی نداشتن.
یادت هست!
درست همین روز بود،روز آخر پاییز بود. آخرین قولو قرارمان،آخرین حرف هایمان.....
یادت هست قولت را وقتی پرستار خشمگین از خستگی کار تختم را به قصاب خانه ی بی رحم دکتر ها برای کاشتن نور در دیدگانم می کشید.
گفتی یادت باشد
چهل سال هم بگذرد منتظرت می مانم یاخورشید چشمان تورا با کلید توکل روشن می سازم یا نور مهتاب چشمان خودم را هم تا ابد درپشت ابر های تیره به خاموشی می کشانم.
جال ای عزیزکم تو کجایی....
(من درپی رد توکجا،توکجاییدنبال تو اما تو آرام گرفته در سردی خاکیای رفته که در قلب منی گرچه نیایی*این چشم پی دیدن روی توست گرچه نیایی)@roghayeh-eftekhari
دختر پاییز
arthur morgan
ramses kabir@roghayeh-eftekhari
این شعره خوبس؟؟(من درپی رد توکجا،توکجاییدنبال تو اما تو آرام گرفته در سردی خاکی ای رفته که در قلب منی گرچه نیایی*این چشم پی دیدن روی توست گرچه نیایی)
-
arthur morgan
متنرو خوندید؟fatemeh8181 اره یکی شا خوندم خیلی جالبه اینارا خودتون می نویسید؟
-
fatemeh8181 اره یکی شا خوندم خیلی جالبه اینارا خودتون می نویسید؟
arthur morgan
بله -
fatemeh8181 خیلی که خوبه به نظرم این استعدادتون را کم نگیرید و سعی کنید در قالب نوشته های بزرگ تر در بیارید
-
fatemeh8181 نوشته هاتون احساس میکنم عرفانی هست
-
fatemeh8181 خیلی که خوبه به نظرم این استعدادتون را کم نگیرید و سعی کنید در قالب نوشته های بزرگ تر در بیارید
arthur morgan
مرسی لطف دارید -
fatemeh8181 نوشته هاتون احساس میکنم عرفانی هست
arthur morgan
واقعا!
امیدوارم -
arthur morgan
مرسی لطف داریدfatemeh8181 خواهش میکنم دارم جدی میگم .شاید اولش براتون سخت باشه یا ایده ای برای نوشتن نداشته باشید ولی کم کم با تکرار و تکرار می تونید که قلمتون را روان تر کنید
-
arthur morgan
واقعا!
امیدوارمfatemeh8181 اره من این طور احساس میکنم
-
fatemeh8181 خواهش میکنم دارم جدی میگم .شاید اولش براتون سخت باشه یا ایده ای برای نوشتن نداشته باشید ولی کم کم با تکرار و تکرار می تونید که قلمتون را روان تر کنید
arthur morgan
تلاشمو میکنم
مرسی واقعا -
fatemeh8181 اره من این طور احساس میکنم
arthur morgan
شعر پایانی خوب بود؟
اولین شعری بود که از خودم گفتم
البته بجز مصرع اولش -
arthur morgan
تلاشمو میکنم
مرسی واقعاfatemeh8181 خواهش میکنم راستی یک سوال بی ربط شما اهل کدام شهر هستید؟
-
fatemeh8181 خواهش میکنم راستی یک سوال بی ربط شما اهل کدام شهر هستید؟
arthur morgan
اراک -
arthur morgan
شعر پایانی خوب بود؟
اولین شعری بود که از خودم گفتم
البته بجز مصرع اولشfatemeh8181 اره خوندم جالب بود
-
arthur morgan
اراکfatemeh8181 چه جالب واقعا شهر زیباییه
-
fatemeh8181 اره خوندم جالب بود
-
fatemeh8181 چه جالب واقعا شهر زیباییه
arthur morgan
اراک زیباس؟؟؟؟؟؟؟
شوخی میکنی دیگه؟ -
arthur morgan
اراک زیباس؟؟؟؟؟؟؟
شوخی میکنی دیگه؟fatemeh8181 نه جدی میگم من هیچوقت نرفتم ولی احساس میکنم که حتما زیباست
-
fatemeh8181 نه جدی میگم من هیچوقت نرفتم ولی احساس میکنم که حتما زیباست
arthur morgan
اصلا زیبا نیست
اصن حیفه که بیاید
کلا شهر خوبی نیس
بیشتر یه مسیره واسه گذر به شهرای دیگع و هیچی نداره هیچی
ولی خب دوتا شهرستاناش خیلی خوشگلن