شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
سلام دوستااااااااان این تاپیک واسه اینه که تا میتونیم شاد باشیم،هرکی از درس خسته شد یا چیز دیگه،واسه زنگ تفریح بیاد اینجا شاد بشه انرژی بگیره،جوک یا سوتی های خنده دار یا هرچیز خنده دار دیگه رو اینجا بنویسیم :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
-
حیوون خوونگی فقط مورچه!!
سر و صدا نمیکنه ،جیش نمی کنه، رسیدگی نمیخواد
آروم خونه رو جارو میکنه
گشنه هم بشه یه چیزی از رو فرش پیدا میکنه میيخوره -
-
-
-
خاطره یک خانم مربی مهد کودک
چند سال پيش در مهدكودكي با بچه های ٤ ساله کار می کردم
می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که...
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت :این چکمه ها لنگه به لنگه است!ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیفته تا بالاخره پوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه.
در این لحظه بچه گفت: خانم، این پوتین ها مال من نیستن ها!
من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟
دوباره با زحمت بیشتر این پوتین های بسیار تنگ رو در آوردم
وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم :خوب، حالا پوتین های تو کدومه؟
بچه گفت: این ها پوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم... صبح با همینا آمدم
من که دیگه خونم به جوش اومده بود، سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنم...
بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم و پرسيدم :خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...بچه گفت:
توی پوتین هام بودن دیگه!
️
-
بیوگرافیش نوشته:پرنسس بابا
انگار ما دایناسور ننمونیم -
zahra movahedizadeh امیدوارم
-
روابط به مرور زمان