Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.3k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • _Biliifti__ آفلاین
    _Biliifti__ آفلاین
    _Biliifti_
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1483

    جهان یک لحظه هایی می ایستد...
    برای ایستادنش هم قاعده و قانون دارد ؛
    قاعده ی ایستادنِ جهان، بی قاعدگیِ دنیاست.

    یعنی بی قاعدگیِ های دنیا یک قاعده است برای ایستادنِ جهان...

    و جهان حتی در این قاعده مندی هم، قاعده دارد؛
    یعنی همه جا نمی ایستد! و برای همه ی چیزهایِ بی قاعده ی دنیا هم نمی ایستد...
    مِدیوم باید خیلی سنگین و غیرقابل هضم باشد و بی قاعدگیِ دنیا باید خیلی نامتوازن و نامرد باشد، که در آن لحظه، یک جهــــان بایستد.

    مکثِ جهان، فقط و فقط یک معنی دارد: نگاهِ متعجبِ کائنات به حرکتِ بعدی خدا
    و عمق و فاجعه مندی وجود خدا
    ...و دوباره به جریان افتادنِ جهان....

    یک جاهایی که بازی های دنیا در هیچ قاعده و چارچوب حداقلی هم نمی گنجد، جهان برای چند لحظه و حتی چند ثانیه می ایستد و همه چییییز یکهو سرد می شود...

    مثل اینکه جایی در زیر یک پل، در کنارِ یک اتوبان، یک پیرمردِ کارتون خواب، به کارتون خوابی دیگر از رسیدن به آرزوهایش می گوید؛ همین کافی است تا دنیا برای لحظه ای برود رویِ یک بی قاعدگیِ وقیح؛ تا جهان چَـــــــــند ثانیه مابینِ بالا آمدنِ کلماتِ دیالوگ، از حلقومِ آن پیرمرد کارتون خواب ، سرد بشود و بایستد...

    بی قاعدگیِ وقیحِ دنیا، شاید یک دیالوگ کوچک باشد...
    بی قاعدگیِ وقیحِ دنیا شاید یک دردِ عمیق باشد در سینه ی یک نفر...
    بی قاعدگیِ نامردِ دنیا شاید یک آرزویی باشد که یک لحظه در دل یک نفر شکل می گیرد و آه می کشد و جهان چند لحظه می ایستد، کائنات به بالا نگاه می کنند و دوباره جهان حرکت می کند...

    تصور کنید، تمامِ قامتِ ایستاده ی محبت را، در یک لحظه ای که زیر پا لگدمال میشود... جهان چه استُپی می زند...

    تصور کنید لحظه ای را که یک دل، به یک شکلِ بدی می شکند...

    تصور کنید فقط همان چند لحظه ای را که یک آدم نا امید می شود...

    آغوش؟!

    جهان، با تمامِ جهانی اش،در تمامِ این لحظات، سکته میزند، بُهتَش میگیرد، می ایستد، و چند لحظه قفل میشود و علی القاعده ی خلقت، باااااید دوباره به جریان بیوفتد و بِرود...

    وگرنه، جهانِ ما این چند وقت، دستی اش را کشیده بود ایستاده بود و برای همیشه از تاریخ پیاده شده بود؛ زیر ننگِ تمامِ بی قاعدگی های نامردِ دنیا...

    لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    10
    • ramses kabirR ramses kabir این تاپیک را در ارجاع داد
    • kimia_es_afsharK آفلاین
      kimia_es_afsharK آفلاین
      kimia_es_afshar
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1484

      مردِ میدان ، میدان تو را کم دارد و از دردِ نبودنت خون گریه می کند !!!

      سردار دلها ، دلها هنوز سیه پوش سردارشان اند و شیون می کنند !!!

      از غمِ چشمان یتیمان نگویم بهتر است ؛ که هر سنگی را آب می کند ، سرهایشان در عطش بوسه های پرمحبت دستانت می سوزند .
      آخ دستانت،
      آخ !!!!

      این کوچه و خیابان ها بوی عطر سربازشان را کم دارند، کم ! و حالا فقط عطر آگین دلتنگی هستند .

      چشمان شهرها ، به راه کوفه خشک ماند که بیایی و بگویی :" کمتر از ۳ ماه دیگر پایان ویروس مملوس کرونا را اعلام میکنم ."

      آه کوفه
      آه کوفه ، که بی وفا بودی و ماندی !!!

      سردارهای زمانت را به حرف های بی سر و ته روزگار فروختی ،
      بی وفایی در عهدت را به زمین و زمان ثابت کردی،
      چگونه از دلت آمد که " رقیه " های دیگری را بی پدر کنی ؟؟!!!!
      حالا چه داری بگویی !!؟؟

      داغی دگر را بر روی دلمان گذاشتی و نقره داغمان کردی !!!!
      بوی دلتنگی ، بوی فراق یار را از دیارمان می شنوی ؟؟؟؟!!!!

      آه کوفه، از بی وفایت !!!!!
      آه کوفه !!!!
      .
      .
      .
      .
      مالک اشتر ، عجیب دلتنگتیم ؛
      عجیب دلمان هوای " حاج قاسم " مان را کرده است ....

      #نویسنده_دل

      اندازه تهران حالم ترافیکه :):

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      8
      • ramses kabirR آفلاین
        ramses kabirR آفلاین
        ramses kabir
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1485

        1640868249959-vid-20211230-wa0003.mp4
        رفتی و شدی یه امید محال...
        امیدوارم که خوشتون بیاد:))

        اگ کامل نیستی
        مثه ماه بدرخش

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        4
        • Dr-aculaD Dr-acula

          %(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]

          سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
          همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
          هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
          حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:

          همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
          بخصوص (:
          🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
          🦋@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
          🍄negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
          🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
          ⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
          💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
          ....................................
          ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
          %(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
          %(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂

          0_1534586548670_coke-smiley.gif

          S.daniyal hosseinyS آفلاین
          S.daniyal hosseinyS آفلاین
          S.daniyal hosseiny
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1486
          این پست پاک شده!
          اهوراا 1 پاسخ آخرین پاسخ
          18
          • bahar mohammadi 0B آفلاین
            bahar mohammadi 0B آفلاین
            bahar mohammadi 0
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط bahar mohammadi 0 انجام شده
            #1487
            این پست پاک شده!
            1 پاسخ آخرین پاسخ
            0
            • Gharibe GomnamG آفلاین
              Gharibe GomnamG آفلاین
              Gharibe Gomnam
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1488

              چیست مرا تا به اینجا اورده است
              کیست مرا انچنان مجنون ساخته است
              بی شک عشق است
              عشقی که در اغاز کار مارا اینجا اورده است
              عشقی که از ازل ابد را ساخته است
              عشقی که بود و نبود بوده و هست
              اری عشق است
              عشق است که اینگونه مارا زنده نگه داشته است
              این روح پرتلاطم نا آرام را دیوانه نگاشته است
              این قلب شوریده‌، اشفته و شیون را سامان داده است
              نقطه ای از نور در کورسوی امیدم ساخته است
              آری
              عشق است
              که مارا تا به اینجا کشانده است
              قلبی شوریده اما آرام به ما هدیه داده است

              نقطه . سرخط

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              6
              • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny

                این پست پاک شده!

                اهوراا آفلاین
                اهوراا آفلاین
                اهورا
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #1489
                این پست پاک شده!
                1 پاسخ آخرین پاسخ
                0
                • S.daniyal hosseinyS آفلاین
                  S.daniyal hosseinyS آفلاین
                  S.daniyal hosseiny
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #1490

                  سقوط

                  لب درهٔ فکر ایستاده بودم پایم لیز خورد افتادم توی دره غلت غلت غلت خوردم یادم آمد که چقدر دورم شلوغ بود و خوش بود دلم لم لم داده بودم روی مبلِ گوشهٔ حیاط و کتاب تاب تاب تاب عباسی سی سیصد هزار بار گفتم اگر میخواهی بروی اصلا نیا یا یااااااادم هست که چطور قولِ بیخود خود خودم کردم که لعنت بر خودم باد باد بادِ سردی می‌وزد زد زدم؟ نمیدانم ولی زدی جای خنجرت هنوز نوز نوزده بار زنگ زدم جوابم این نبود بود بودم بودم بودم ولی تو حتی برای یک لحظه کنارم بودی؟ بودی؟ بووودی؟ دی دییییدی گفتم آخرش یک روز خسته می‌شوی؟ وی ویار حلیم بادمجان زن همسایه چیست دیگر نصفه شبی بی بیست هزار آرزو بود مرا پیش ازین زین زینهار که دارم می‌میرم و تو نوش دارو رو روی خوش سکه را ببینم؟ سکه‌ام دو رویش یکیست کیست کیست که به در می‌کوبد این وقت شب شب شبی باز از آن کوچه گذشتم تم تماااااااام شده‌ام دیگر اثری از من نیست نیست نیست شدم افتادم گوشهٔ زندگی گی گیر بی‌خود ندهم؟ من که سکوت کوت کوته‌نظری باشد رفتن به گلستان‌ها ها ها می‌کنم روی شیشه یک قلب قلب قلبم در آمد از پا پا پایم را از زندگی‌ات بیرون بکشم؟ باشد شد شَدهٔ مویت چه می‌کند با دل غمگینم نم نمِ باران می‌زند کوچه خیس شده زمین لیز لیز لیز خوردم افتادم توی دره غلت غلت غلت غلت غلت غلت خوردم آنقدر که وقتی بلند شدم سرم سرم سرم چقدر درد می‌کند از تمام بلند حرف‌نزدن‌های بلندِ مکرر در سرم سرم سرم انگار به سنگ خورده، گیج گیج گیج می‌رفت تار تار تار می‌دیدم. تاریک ریک ریک بود و فریاد یاد یاد زدم دم دم. صدا دا دا می‌پیچید چید چید و انگار گار گار دیگر جز من من من آنجا جا جا هیچ شخص دیگری ری ری نبود بود بود...
                  نبود بود بود...
                  نبود؟ بود؟ بود؟...
                  ‌
                  ...سید دانیال حسینی...
                  10 اسفند 1400

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  10
                  • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny این تاپیک را در ارجاع داد
                  • maryam111M maryam111 این تاپیک را در ارجاع داد
                  • -Dr_Ugger-- آفلاین
                    -Dr_Ugger-- آفلاین
                    -Dr_Ugger-
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط -Dr_Ugger- انجام شده
                    #1491

                    اشک آنگاه از کاسه غمِ شهناز لبریز شد، که فهمید؛ چهره معشوقش، چیزی بیش از پنیرِدایره‌ای‌شکلی نبود. البته شاید آن‌قدر‌ها هم برایش بد نباشد.

                    مثل چند‌بار قبل، به سمتِ سوراخِ چشم‌مانندِ پنیر، دست کشید؛ اما این‌بار به جایِ نوازشِ چشمِ‌پنیر، تکه‌ای از آن را کَند و آن را مزه کرد. مزه‌ای جدید داشت. مزه‌‌‌‌‌‌ای دیگر برای عشق!

                    نیم‌ساعت بعد، شهناز بود و خرده‌هایی از پنیری که قبلاً به آن عشق می‌ورزید. آین کار هر روزش بود. قبلاً هم این اتفاق چندبارِ دیگر رخ داده بود. امروز پنیر، دیروز فنجانی قهوه، پریروز برگی کاهو و روز های قبل تر هم چیز های دیگر... . هربار نزدیکِ آن‌ که به این باور دست پیدا کند که این، دیگر عشقی تمام نشدنی است، ناگهان خود را درحالی می‌یافت که آن را از قلبش به معده‌اش کشانده است.

                    عشق برای شهناز هرروز مزه‌اش تغییر می‌کرد. شور، تند، شیرین، تلخ و... . گاهی اوقات با خوردن معشوقش دهانش تا مدتی خشک می‌ماند، گاهی برعکس دهنش را تر می‌کرد، گاهی معده‌اش را به قاروقور می‌انداخت گاهی قلبش را سبک می‌کرد، گاهی سردش می‌شد گاهی گرمش می‌شد، گاهی به آن انرژی می‌داد گاهی خسته‌اش می‌کرد... . ولی چیزی که در میان همه این ها مهم بود؛ این بود که با خوردنش حسی به شهناز دست‌می‌داد که هرگز ثابت نبود. هرگز!

                    دارم به این فکر میکنم احتمال دارد فردا پس‌فردا هم، عاشق من و تو شود. چه تضمینی داری که این اتفاق نخواهد افتاد؟ این‌که بگوییم شهناز گوشت خوار نیست، تضمین منطقی است بنظرت؟ هه. معلومه که نه! عینک‌ِعشقی که شهناز به چشم دارد، آن‌قدر فریبنده است که با آند می‌شود، من و تو را هم به چشم خوراکی هایی که به آن ها علاقه دارد ببیند.

                    شاید باید عینکش را شکست تا هم ما آسوده شویم و هم او جهان را بهتر ببیند، البته به شرط آن‌که بدون عینک بتواند ببیند.

                    بگم شهناز یک گوریل بود یا هنوز زودِ؟

                    • چرت و پرت های خودم 1

                    به‌راستی بحال پروانه چه فرقی می‌کند که شمع سیاه باشد یا سفید؟ هدف فقط سوختن است. چه با این چه با آن. شعله که یکیست، هدف هم یک‌چیز است.

                    • چرت و پرت های خودم 2
                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    7
                    • A آفلاین
                      A آفلاین
                      Alzahra
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1492

                      %(#ff0000)[خدا.....]

                      قلمم هنگام نوشتن همراهی ام نمی‌کند، کلمات قصار و کوتاه از پس این همه احساس برنمی آیند و فقط می توانم کاغذی بردارم و خط خطی اش کنم .بعضی وقتها آنقدر از احساس لبریزی که حتی نمی توانی فکر کنی چه برسد به نوشتن.....
                      بعضی وقتها که میخواهی از کسی بنویسی که هم داری و هم نداری اش ؛ بغض گلویت را می بندد و اشک سدی می شود برای دیدن و فقط یک اسم تار در ذهنت قندیل می بندد تا تو ناتوان تر و عاجز تر از قبل به دنبال کلمات بدوی تا یکی از آنها را بگیری و در خط دفترت بگنجانی .
                      وقتی از همه می نویسی به هیچ میرسی و از هیچ به همه ؛ انگار هرآنچه که می خواهی بنویسی و نمی خواهی ؛
                      برمی‌گردد به وجود وجودی که پیدایش نمی کنی......

                                                                    دست نوشته های مغز گنگ من 
                                                                               ۲۲ / ۱۲ / ۱۴۰۰
                      

                      اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      5
                      • MSinaM آفلاین
                        MSinaM آفلاین
                        MSina
                        فارغ التحصیلان آلاء
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1493

                        دل من خیال رستن دارد
                        دوری از جفا و خستن دارد
                        روزگاری در این بادیه خوش بودیم
                        بار غم بر سرمان، سر نشستن دارد
                        ساقی ار کرده لبالب پرِ می عمر گران
                        اینک او مراسم جام شکستن دارد
                        مرغ امید چو در دل بنشست
                        او هم اکنون خیال خاستن دارد
                        امیدم تار شد و قضا رشته به دست
                        دست او دشنه ی رشته گسستن دارد
                        رو به یار آمدم و دست به دستش دادم
                        علت و درد در او ، روی شکستن دارد
                        جان فدا و دل به کف داده امو
                        تا که بینم او مجال باززیستن دارد
                        .

                        بماند
                        .

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        8
                        • Mr. WickM آفلاین
                          Mr. WickM آفلاین
                          Mr. Wick
                          دانش آموزان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #1494

                          وقتی میبینم که بعد این همه سال خیلی چیزا تغییر کرده و گذشته و هنوزم به عقاید و باور هایی که تو این مدت،خودم بهشون رسیده بودم ولی گذاشته بودمشون کنار گوشه قلبم و ازشون استفاده نمیکردم و بعد از هر شکست برگشتم سمتشون و متوجه شدم که نباید میذاشتمشون کنار به این باور بیشتر پایبند میشم که هیچوقت چیزایی که یاد گرفتی رو کنار نذار به خاطر آشنایی با چند آدم جدید!
                          چون اساس و پایه زندگی رو این قانون میچرخه.
                          به هیچکس بیشتر از خودش نباید بها داد و اعتماد کرد،چون کسی تحربه های تورو نداره تو خودت اونارو تجربه کردی شاید اگه فرد دیگه ای جای تو بود تو اون شرایط جور دیگه ای رقتار میکرد و تجربه ای متفاوت بدست میاورد از اون،ولی تو جای خودت بودی و تو بدستش آوردی،این یک موضوع تبدیل به یک اصل در زندگیم شده و همین که دوست دارم افکارمو رو کاغذ ترسیم کنم یا شکل بدم بهشون باعث میشه احساس متفاوت بودن کنم...

                          می ترسم از ارتباط مجدد با افرادی تازه به دوران رسیده که فکر میکنند همه چیز را میدانند در صورتیکه الگوی زندگیشان تو هستی و از تو چیز یاد میگیرن...ولی آخرش میبینی طوری باهات برخورد میکنن که انگار تو افتادی دنبال اونا و داری ازشون التماس موندن میکنی!
                          هنوز یادم نرفته روزی رو‌که از تبریز پر از نفرت و خشم خارج می شدم...هنوز یادم نرفته چه ها بر سرم اومد سر اعتماد به یک انسان دوست نما
                          و هیچوقت هم از یادم نخواهد رفت...آری این است هزینه اعتماد به فردی تازه به دوران رسیده!

                          یه جا متن قوی خوندم نوشته بود

                          وقتی حس بی‌قدرتی می‌کنی برای این است که دیگر به حرف قلبت گوش نکردی‌،
                          چون از آنجاست که قدرت می‌آید.
                          از طرف پدر بزرگ.
                          1400/12/22
                          22:15
                          مستر ویک

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          9
                          • Dr-aculaD Dr-acula

                            %(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]

                            سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
                            همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
                            هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
                            حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:

                            همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
                            بخصوص (:
                            🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
                            🦋@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
                            🍄negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
                            🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
                            ⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
                            💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
                            ....................................
                            ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
                            %(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
                            %(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂

                            0_1534586548670_coke-smiley.gif

                            A آفلاین
                            A آفلاین
                            Alzahra
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1495

                            آدمای رویا پرداز رو هیچ جوره نمی تونین شکست بدین مگر اینکه رویا هاشونو اَزشون بگیرین اونوقته که دیگه به هیچ وجه اون آدم سابق نمیشن دیگه نمی خندن دیگه برای کسی غصه نمیخورن دیگه مهربون نیستن دیگه حوصله هیچ کسو ندارن و کلا میشن یه تیکه سنگ ...
                            رویا برای این آدما حکم جَو رو داره اگه رویاشون نابود بشه میرن تو خَلاء ، همین قدر سردرگم ، همین قدر مبهم و همین قدر خالی.

                            1400/12/23
                            دست نوشته های مغز گنگ من

                            اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                            هویجججه 1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • _ آفلاین
                              _ آفلاین
                              _F_SSU_
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1496
                              این پست پاک شده!
                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              0
                              • Mr. WickM آفلاین
                                Mr. WickM آفلاین
                                Mr. Wick
                                دانش آموزان آلاء
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1497

                                از وقتی کوچیک بودم همه میخواستن تحقیرم کنن!
                                چون فقیر بودیم!!
                                پدر بالای سرم نبود!
                                میرفت غربت و دور از خونه کار میکرد!
                                نونوا بود!
                                چند ماه به چند ماه میومد خونه ، برای همین سایه پدر بالای سرم نبوده و حسرت کنارم بودن و به مدرسه بردن تو دلم میموند ولی اسمش همیشه هست خدار‌وشکر همین که فکر میکنم یکی پشتمه کافیه!

                                متوجه گذر زمان نشدم و اینکه چطوری چین و چروک هایی روی پیشانیش افتاد و حتی سفید شدنِ ریش هایش هم ندیدم ، هرموقع که میامد خانه بعد چند ماه متوجه یه تغییر می شدیم.
                                یادمه اول ایتدایی میخوندم کسی باهام دوست نمی شد و منم نمیتونستم باکسی ارتباط بگیرم پس نمیرفتم دنبال کسی و مینشستم یه گوشه ، از همون اولش متوجه این موضوع شده بودم که با همه فرق میکنم ، نوع پوشش ، سبک زندگی ، اختلافات خانوادگی ، زندگی پر رنج ، همه این ها دست به دست هم میدادن تا بهم بفهمونن که تو با بقیه فرق داری ، ولی لایق یک زندگی خوب هستی تلاشتو بکن ، همین موضوع باعث می شد درسامو خوب بخونم و شاگرد اول کلاس بشم ، همین درس خوندنم باعث می شد توجه بقیه جلب بشه!
                                تو یکی از اون روزها بود اواخر زمستون بود معلمم به مدرسه در مورد تنهاییم گفته بود ، حواسش بهم بود میدانست که چیزی کم است در وجودم و همین موضوع باعث شد که با مادرم تماس بگیرد و بخواهد که خود را به مدرسه رساند، مادرم خیلی نگران بود همیشه حساس بود میگفت دلش نمیخواد مثل بابام بشم و میخواد که درس بخونم و درس بخونم و درس بخونم که موفق بشم تو زندگی...مادرم از نگرانی اینکه من در درس هایم مشکل دارم آمده بود مدرسه ، غافل از اینکه معلم بهش گفت پسرتون شاگرد اول کلاس هست و مشکل درسی ندارد...مادرم جویا شد که با کسی دعوا کرده؟معلم سریع گفته ببخشید این حرف رو میزنم ، عذر بنده رو پذیرا باشید ولی پسرتون خیلی گوشه گیره ، علائم افسردگی میبینم لطفا یا خودتون حلش بکنین یا به دکتر مراجعه کنید خدای نکرده در منزل مشکلی هست؟کاری از دست من برمیاید که انجام بدهم و این یچه رو مثل بقیه بچه ها بکنم؟
                                از اونجاییکه مادرم خیلی آدم مغروری هست و دوست ندارد کسی از زندکی اش سر دربیاورد به عرض معلم رسانده بود نه چیزی نیست نمیدونم موضوع چیه باهاش صحبت میکنم ببینم قضیه چیه...ولی مادرم هم متوجه شده بود که من تنها 7سال دارم و توانایی هضم این همه بدبختی را ندارم،آری من لایق یهترین ها هستم و باید بدستش بیاورم،معلم گفته بود که خیلی وقته اینطوری هستش شاید حتی از اول مدرسه ولی توجه نکرده بودم که این اواخر با نمره هاش و درس هاش توجهمو جلب کرد که مجبور شدم وظیفه بدونم و بهتون اطلاع بدم.
                                ببخشید پدرش مشغول چه کاری هست؟
                                مادرم گفته بودن که نانوا هستش و معلم متوجه خلأ درون قلب من شده بود و دیگر اصرار نکرده بود و فقط گفته بود لطفا یه فکری واسه فرزندتون بکنید.

                                آری خلأ پدر اینگونه مرا دگرگون کرده بود و وقتی پدرم از غربت بعد از مدت ها میامد خانه میدویدم سمتش و خودم را پرت و در آغوشش جا میکردم.هنوزم اشک شوقش یادم هست و فهمیدم که بغض دارد بغض جدایی!!!وقتی تنها 6 سال داشتم اختلاف پدر و مادر به قدری بالا کشید که مجبور به طلاق شدند و تا مدت ها با عمه های شیطان صفت سر میکردم،حتی نمیخواهم به یاد بیاورم که چگونه گذشت آن روزها...فقط گذشت همین!تما روز را در گوشم میخواندند که مادرت فلان است و بهمان، مادرت تو را دوست ندارد ، تورا تنها رها کرده الان کجاست و امثال این ها...
                                یک روز تصمیم گرفتم وقتی حواسشان به من نیست از خانه بگریزم و این کار را کردم،آری من تنها 6 سال داشتم و تلاش میکردم خود را به خانه پدر بزرگ برسانم تا مادرم را ببینم،بعد از مدت ها دویدن در نهایت خود را به سر کوچه شان رساندم و دیدم پدر بزرگ درحال رفتن به خانه است سریع خودم را رساندم به برش و گفتم سلام آقاجون ولی همان لحظه کشیده ای زد و‌ گفت گمشو از اینجا برو دیگه هم این طرفا نبینمت

                                از اینجا مانده و از آنجا رانده...

                                این بود قسمتی از سرگذشت دوران کودکی من!!!

                                داستان نویسی که فالبداهه در ذهنم نقش بسته بود و فقط به کلمات تبدیلش کردم

                                امیدوارم خوشتون بیاد:))

                                19:25
                                مستر ویک

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                9
                                • A آفلاین
                                  A آفلاین
                                  Alzahra
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Alzahra انجام شده
                                  #1498

                                  یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
                                  چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
                                  واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
                                  سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش می‌گذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
                                  واقعا دارم به چه سمتی میرم
                                  چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
                                  چرا هیچ چیز سرجاش نیست
                                  چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
                                  چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
                                  واقعا چراااااا؟؟.......
                                  دست نوشته های مغز گنگ من
                                  ۱۴۰۰/۱۲/۲۴

                                  اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                                  سارا M 0س 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  10
                                  • A Alzahra

                                    یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
                                    چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
                                    واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
                                    سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش می‌گذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
                                    واقعا دارم به چه سمتی میرم
                                    چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
                                    چرا هیچ چیز سرجاش نیست
                                    چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
                                    چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
                                    واقعا چراااااا؟؟.......
                                    دست نوشته های مغز گنگ من
                                    ۱۴۰۰/۱۲/۲۴

                                    سارا M 0س آفلاین
                                    سارا M 0س آفلاین
                                    سارا M 0
                                    خیرین کوچک دریا دل
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #1499

                                    @Alzahra-Daftar
                                    نمیخوام اسپم شه...
                                    ولی فقط خواستم بگم انگار حرفای دل منو زدی:))

                                    اگ ب قیمت از دست دادنِ آرامشته زیادی گرونه!
                                    پس رهاش کن بره؛)

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    4
                                    • Mr. WickM آفلاین
                                      Mr. WickM آفلاین
                                      Mr. Wick
                                      دانش آموزان آلاء
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #1500

                                      بنام یزدان مهربان...

                                      با تمام گوشه گیری هایی که داشتم بالاخره برای آخرین بار تصمیم گرفتم سعی خودمو بکنم که یه مدت بذارمش کنار کلی انرژی خوب رو تو خودم بوجود بیارم و امیدوارانه به زندگی کنم،چون اون فرد گوشه گیر هیچ امیدی نداشت...

                                      البته به شخصه به این دنیا امیدی ندارم و قاطعانه میتونم دلایل روشنی رو به رخش بکشم و همه امیدهاش و رویاهاشو به باد بدم!هرچی هم که آدم بگه امیدواره با شنیدن اون دلایل میتونه کاملا قطع امید کنه از دنیا!

                                      چون من و آدمایی این مدلی به این یقین رسیدیم که درد و رنج همیشه هست و تو اونموقع بدرد نخوری که به حرف بقیه گوش کنی و از حقیقت فرار کنی...
                                      اگه تلخیه حقیقت رو به حون بخری تبدیل به یک شخص ایده آلیست میشی و منطق گرا میشی و اونموقع است که چیزایی رو که بقیه نمیتونن ببین رو‌ تو‌به وضوح میبینی...

                                      پس آدمی به امید زنده ست...امید نباشه زندگیت به فناس.

                                      دوست عزیزی که همه ش بد رفیقی که یه روزی میخواست واست بمیره رو میخوای امیدوارم تو این سال جدید حداقل موتور آرزوهات خفه نکنه!

                                      هر چه مرا تبر زدی زخم نشد

                                      جوانه شد🌱

                                      ❌

                                      01/01/01
                                      19:43
                                      مستر ویک!

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      10
                                      • S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                        S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                        S.daniyal hosseiny
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط S.daniyal hosseiny انجام شده
                                        #1501

                                        و عجیب‌تر آن است
                                        که همهٔ آن چیزی را که مدتها تلاش کرده‌ای تا فراموش کنی،
                                        تمام و کمال به خاطر می‌آوری.

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        15
                                        • A آفلاین
                                          A آفلاین
                                          Alzahra
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Alzahra انجام شده
                                          #1502

                                          لعنت به من که خودمو یادم نمیاد اما تو با تمام جزیئات تو خاطرمی
                                          لعنت به منی که هنوز وقتی توی ایینه به چشمام نگاه میکنم تصویرتو نقش میبنده
                                          لعنت به من.

                                          دست نوشته های مغز گنگ من

                                          اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          5
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 73
                                          • 74
                                          • 75
                                          • 76
                                          • 77
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع